درباره فیلم «کوری» ساخته فرناندو میرالس‌

کوری یا بینا؟

«اگر از هر 100 نفر علاقه‌مند به سینما که شنبه یا یکشنبه‌ها، برنامه فیلم دیدنشان ترک نمی‌شود؛ سوال کنید که حاضرند «کوری» را مجانی برای بار دوم نگاه کنند؛ احتمالا پاسخشان منفی است، حتی اگر به آنها نفری 50 دلار هم بدهید باز هم مایوس خواهید شد؛ کوری را هیچکس دوبار نمی‌بیند» این اظهارنظر «ایبرت» است، درباره فیلمی که از قبل از اکران یک شکست مفتضحانه به شمار می‌رفت.
کد خبر: ۲۱۵۸۲۶

مردم یک شهر در اثر یک اپیدمی بسیار ناشناخته؛ به کوری مبتلا می‌شوند. این بیماری وقتی به سراغشان می‌آید، خیلی سریع باعث می‌شود شخص ابتدا تار ببیند و بعد چشم راست و سپس در کسری از ثانیه چشم چپ مرخص شود و این تازه همه ماجرا نیست. اکثر بیماران به اثر شوک وارده این بیماری دچار رفتارهای خاص و عجیب و غریبی می‌شوند. عده‌ای پرخاشگر، بعضی‌ها منفعل و منزوی و برخی هم دست به خودکشی می زنند. این وسط البته یک کاراکتر ممتاز هم وجود دارد. یک زن. زنی که همسرش پزشک است. پزشکی که خود نیز کور شده. اما همسرش تنها شهروندی است که این اپیدمی رعب‌انگیز سراغش نیامده، بنابراین همسر دکتر تنها بینای شهر است. او که از اعتماد به نفس بالایی برخوردار است تمام همتش را مصروف این مهم می‌کند که مردم شهر را یاری نماید. البته او در این امر یکه و تنها نیست. چرا که افراد زیادی کنار او می‌مانند تا به واسطه مدیریت او به بقیه کمک کنند هرچند تمامی این حامیان خود کورند. از سویی دیگر تعدادی نیز دست به اغتشاش می‌زنند (کورباشی اما هفت‌تیر بدست سراغ خلاف بروی!! این دیگر خیلی حرف است)‌ و حتی به روی مردم اسلحه می‌کشند...

اقتباس ناکارآمد

کوری «Blindness» یک فیلم متفاوت است و البته قرار نیست هر اثر سینمایی متفاوت کاری خوب هم باشد. رمان «خوزه ساراماگو» ی 85 ساله در برگردان سینمایی‌اش البته چند تغییر داشته (بویژه در نحوه فراگیر شدن اپیدمی کوری یا تعامل بیماران و مبتلایان با همسر دکتر)‌ اما خود کتاب اصلا قابل مقایسه با فیلم ساخته شده از روی آن نیست و یک اقتباس ناکارآمد و ضعیف به نظر می‌رسد.

«وان مک کلار» که فیلمنامه‌نویس «کوری» است و البته ایفاگر نقش دزد در همین فیلم؛ آنچه که در کتاب ساراماگو بوده را با چند تغییر گفته شده، به صورت فیلمنامه‌ای تخت از کاردرآورده و ظرافت‌های نوول هرگز در فیلمنامه وجود ندارد.

صورتت را فراموش می‌کنم!

یک جمله که «جولیان مور» (ایفاگر نقش همسر پزشک)‌ در گیر و دار دعوا و بزن بزن زندان به گابریل برنال می‌گوید؛ حاکی از یکی، 2 وفاداری دان مک کلار به اصل کتاب است که اگر حداقل در نیمی از فیلم این روند ادامه داشت شاید کوری این قدر آشفته از کار درنمی‌آمد.

آنجایی که برنال با چشم نابینایش دست به شورش بی‌دلیل می‌زند و قصد درگیری و سرقت و... اینها را دارد.

جولیان مور که از او توضیح می‌خواهد؛ برنال نبودن هیچ انگیزه‌ای برای ادامه زندگی را فریاد می‌زند و مور هم فریاد می‌کشد که پس صورتت را فراموش می‌کنم. این دیالوگ‌ها جزو معدود گفتگوهایی است که به دل تماشاگر می‌نشیند چرا که بدون توضیح اضافه بسیار قابل درک و البته بامسما هستند اما بلافاصله حرافی‌ها ادامه می‌یابد و اینجاست که گفتگو کردن طولانی درباره سرانجام تیراندازی به وسیله کله خرابی که نابیناست و نمی‌داند به کجا شلیک می‌کند چقدر اضافه جلوه‌گری می‌کند از این دست دیالوگ‌ها که اصلا وجودشان ضرورتی ندارد در فیلم فراوانند و این روند از ابتدا تا انتها در کوری وجود دارد. صحنه‌های آغازین که به کوری یک راننده و ماندنش در ترافیک و کمک به او اختصاص دارد، حدود 70 جمله دارد. سکانس کور شدن پزشک که در یک نمای 2 نفره پایان می‌یابد به اندازه حضور 20 نفر گفتگو دارد و الی آخر.

فرناندو میرالس (او را با شهر خدا به یاد بیاورید)‌ عمدتا در کارهایش گروهی از آدم‌ها را نشان می‌دهد که بدجوری پریشان‌اند؛ اشخاصی در موقعیتهای بی‌ثباتی و داغان‌ که اصلا روح آرامی ندارند و هر لحظه ممکن است منفجر شوند. حالا او جدای از به تصویر کشیدن روح‌های آسیب‌دیده اشخاص در کوری سراغ آدم‌هایی می‌رود که به‌لحاظ جسمی هم بدجوری به‌هم ریخته شده‌اند و شدیدا هم آسیب‌پذیرند. حتی آسیب‌پذیر بودن کاراکترهای او در فیلمش از تیفوسی‌شدن و خون‌آشام شدن هم ترکیب بعدی وهم‌انگیزتری پیدا کرده و حاصل این ترکیب بعدی یک بی‌منطقی صرف است.

در کارهای قبلی او نیز این روند موجود است (باغبان همیشگی The Constant gardener محصول 2005 با بازی راشل وایز و رالف فاینز را به یاد بیاورید)، اما شدت ترکیب بعدی وهم‌آلود «میرالس» در کوری قابل اندازه‌گیری نیست.
از سکانس افتتاحیه تا پایان فیلم اشخاصی را می‌بینیم که همه جسم‌شان مورد تهدید قرار گرفته و رو به تخریب گذارده وهم روحشان به یک بی‌قراری تام و تمام نائل آمده و این‌که این روند به چه چیزی قرار است هدایت شود، معلوم نیست.  سکانس افتتاحیه فیلم را به‌یاد بیاورید کوری ناگهانی یک شهروند داخل اتومبیل‌اش و کمک مضحک و مثلا سرشار از سوسپانس یک شهروند دیگر با ظاهری غلط‌انداز به او. که هر آن تماشاگر مثلا فکر می‌کند که شهروند دومی ماشین را می‌دزدد و شهروند عاجز شده را وسط خیابان به امان خدا رها خواهد کرد.

اما بعد از یکی، 2 اینسرت‌کات شهروند دوم پیدایش می‌شود و کور عاجز را حتی تا بالای پله‌های منزلش همراهی می‌کند و مثلا قرار است پیش‌داوری‌های تماشاگر را کارگردان در این لحظه‌ها به چالش بکشد. در حالی‌که خودش مدام در طی فیلم به ارائه پیش‌داوری درباره آدمی و روح و روان او پرداخته است.

کوری سرشار از شعارزدگی، پیش‌داوری و تکرار است.

فریبا نیک‌نژاد

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
کری‌خوانی صبح‌گاهی

گفت‌وگوی جام‌جم با هاشم بیگ‌زاده و مجید یحیایی، مجریان برنامه «صبحانه ایرانی »شبکه دو

کری‌خوانی صبح‌گاهی

نیازمندی ها