ترافیک را بسوزان‌

«همه نقشه‌ها را بینداز دور، آنها را از کتاب‌‌ها‌یت پاره کن، از دلت پاره کن. وگرنه دلت را می‌شکنند. شک نداشته باش.»
کد خبر: ۲۱۴۲۲۸

- بد ترافیکیه، بد

- حالا امروز که خوبه، دیروز، 2 ساعت وایسادم، دور میدان فاطمی، یک ماشین پیدا نشد منو تا ونک ببره.

سرم را می‌آورم بالا، اسماعیل پاکستانی و انشایش را ول می‌کنم تا همان‌جا توی صفحه‌های کتاب باقی بماند، بیرون باران می‌بارد، راننده عصبانی است، بوق می‌زند، فایده‌ای ندارد، ماشین‌ها انگار چسبیده‌اند به آسفالت خیس خیابان، موبایل بغل‌دستی‌ام زنگ می‌‌خورد، همه ساکت می‌شوند، کتاب را دوباره باز می‌کنم؛ «شک نداشته باش، همه کره‌های جغرافی را از پشت بام پرت کن پایین تا چیزی غیر از تکه‌های پلاستیکی از آنها باقی نماند، همه اطلس‌ها را بسوزان.»

- گفتم که دیر می‌آم، حالا هی تو زنگ بزن، 10 متر هم جابه‌جا نشدیم، 10 متر، باور کن.

اسماعیل پاکستانی‌ باز توی صفحه‌های کتاب جا می‌ماند، سرم می‌آید بالا، پشت شیشه ماشین باران می‌آید. دلم می‌خواهد پیاده شوم، شاید زودتر برسم، اما اسماعیل پاکستانی و انشایش نمی‌گذارد، ته ذهنم حساب می‌کنم، اگر ماشین 10 متر دیگر جلو برود و من این داستان را هم تمام کرده‌ام، 10 متر، 5 صفحه خواندن داستان، بیلان کار خوبی است.

- این همه ماشین ریختن تو خیابونا باید همه تهران پارکینگ بشه، دست راننده می‌رود سمت رادیو، پیچ رادیو می‌چرخد.

- ‌به گزارش اداره هواشناسی در روزهای آینده هم هوای تهران کماکان ابری است، همراه با ...

-‌ یعنی همین وضع ادامه داره دیگه

راننده می‌گوید و دنده را خلاص می‌کند، بغل دستی‌ام هنوز با موبایل حرف می‌زند، پشت شیشه‌های تاکسی باران بین ما و آدم‌ها فاصله انداخته است. دلم نمی‌خواهد پیاده شوم، صدایی تو ذهنم می‌پیچد، ترافیک را فراموش کن؛ بچسب به داستان، کتاب را باز می‌کنم.» «همه اطلس‌ها را بسوزان. به هر حال هم از آنها سردرنمی‌آوری. ناراحت‌کننده‌اند، مثل افسانه‌های قبیله‌ای دیگر، آن خط‌ها دیگر معنایی ندارند و کوهی نمی‌سازند.»

- لعنت به من اگه دیگه این وقت‌ها بیام تو خط، صفحه کلاج ماشین سرویس شد.

راننده می‌گوید، مسافر جلویی دارد می‌خندد، بغل دستی‌ام با موبایلش بازی می‌کند، هنوز 20 متر جلو نرفته‌ایم، 30 متر 3 جمله، انگار عقب افتاده‌ام، اما مهم نیست. حالا حالاها کنج این تاکسی، پشت سر راننده فرصت برای داستان خواندن دارم.

- کی می‌گه ترافیک بده؟

صدایی توی ذهنم می‌پیچید، لبهایم جم نمی‌خورد، کتاب باز می‌شود.

«یادت باشد، به پشت سرت نگاه نکن، از پنجره به بیرون نگاه نکن. مبادا سرت را برگردانی! ممکن است، سرت گیج برود، ممکن است بیفتی زمین. همه نقشه‌هایت را بینداز دور، آنها را بسوزان.»

*. جمله‌های داخل گیومه برگرفته از داستان «نقشه‌هایت را بسوزان» نوشته جوی لف با ترجمه مژده دقیقی است.

محمدرضا رستمی

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها