
«دعوت» از کجا شروع شد؟
از یک دعوت! ماجرا با یک تلفن شروع شد. واسطهمان محمد حاتمی بود. حاتمیکیا گفت که دورادور با نقدهایم آشنایی دارد و میخواهد به عنوان یک خانم روانشناس و نویسنده، مشاور فیلمنامه باشم و بگویم که اصلا از سقط چه میدانم. قبلش با یک گروه دانشجو و روزنامه نگار تحقیقاتی انجام داده بود ولی من دیدگاه دیگری داشتم که وقتی شنید، گفت میتوانی قصههایش را بنویسی؟ بعد از حدود 15 روز، 7 تا قصه نوشتم که خوشش آمد و گفت پس فیلمنامه را هم خودت بنویس.
او از آن کارگردانهایی است که مدام حک و اصلاح میکند و موقع کارگردانی هم دیالوگها را تغییر میدهد. ولی در نهایت قصهها و فضاها، سکانس به سکانس منطبق با فیلمنامه من بود.
پس چرا اسمتان به عنوان فیلمنامهنویس مشترک خورده؟
کارگردانهای مولف مثل حاتمیکیا، مجیدی و میرکریمی وقتی طرح مال خودشان است، به عنوان فیلمنامهنویس هم اسمشان را میزنند. معتقدند چون مولفند و طرح مال خودشان است، یکجورهایی نویسنده را دعوت کردهاند که به آنها کمک کند. در خارج این رسم نیست. اسم صاحب طرح را جدا مینویسند و اسم نویسنده را هم جدا.
ژان کلود کریر که آمده بود ایران، میگفت خیلی چیزهای نوشتهاش ممکن است عوض بشود، ولی اسم خودش به عنوان فیلمنامه نویس میخورد. ولی در ایران این رسم نیست. در قراردادم بود که ممکن است اسممان مشترک بخورد و من هم مشکلی نداشتم. ولی میترسیدم این سوال پیش بیاید که چقدرش مال من است و چقدرش مال او. وقتی فیلمنامه را به او میدادم. نهایتا چیزهایی را کنارش اضافه میکرد یا دیالوگی را حک و اصلاح میکرد. در اول قرارداد هم گفتند که قرار است اسم به صورت مشترک بخورد. گفتم من مشکل ندارم.
در یادداشتی از شما خواندم که رابطه خیلی عاشقانه و خوبی با سینمای حاتمیکیا داشتید. کجاها با او احساس اشتراک میکردید؟
در آن یادداشت نوشته بودم حاتمیکیا از سینماگران مورد علاقه من است. ولی ما جزو یک نسل هستیم و حاتمیکیا برایم یک حالت نوستالژیک دارد. شاید چون کارهای او همزمان شد با تحولات روحی و بلوغ فکریام.
«مهاجر» و «از کرخه تا راین» فیلمهای مورد علاقهام بود، ولی «آژانس شیشهای» نه. یعنی اصلا سینماگر اسطورهایام نبود. یکی از کسانی بود که بعضی از کارهایش را خیلی دوست داشتم و با بعضیهاش نمیتوانستم ارتباط برقرار کنم. اتفاقا اگر میپرسیدید یک درصد میخواهی باهاش کار کنی، میگفتم هرگز. چون احساس میکردم دیدگاهمان خیلی متفاوت است و او به یک دنیای دیگر تعلق دارد؛ دنیای جنگ، دنیای بزرگ شدن و پرورش در یک خانواده مذهبی.
خانواده شما این جوری نبودند؟
نه اینکه مذهبی نباشند، مدل خانواده حاتمیکیا نبودند. من عربم و از طرف پدر سیدم و پدرانم از یثرب آمدهاند. قطعا فرهنگمان با یک خانواده ترک زبان که در پامنار تهران بزرگ شده فرق دارد؛ بدون اینکه بخواهم بگویم کدام بهتر است. ولی حرف که زدیم، دیدم انگار دارد حرفهای من را میزند. برایم خیلی جالب بود او که همیشه فیلم جنگی ساخته، این قدر به این سوژه علاقه دارد و دیدگاهش هم این قدر به من شبیه است.
شما قبلا در این زمینه کار کرده بودید؟
بله، به عنوان روانشناس با خیلیها سروکار داشتم که سقط کرده بودند. چند تا داستان هم با این موضوع نوشته بودم که او اصلا نخوانده بود. 3 تاش در مجموعه داستان «سلام خانم جنیفر لوپز» هست. وقتی فهمید، گفت بیاور تا بخوانم. خلاصه این که یک دفعه حس کردم این حاتمیکیای «مهاجر» و «از کرخه تا راین» جاهایی به حاتمیکیای دنیای من هم شبیه است. وگرنه من نمیتوانستم دعوت را بنویسم. چون اصلا سفارشی کار نیستم. ضمن این که اصلا به فیلمنامه مشترک اعتقاد ندارم. در نظر من خندهدارترین کار دنیا، نوشتن فیلمنامه مشترک است.
ولی این در کل دنیا کار مرسومی است.
آره، ولی خوشبختانه حاتمیکیا به من نگفت قرار است مشترک بنویسیم. گفت فیلمنامه مال تو است، من فقط تغییراتی میدهم و چون طرح مال من است، اسم خود را هم میزنم.
حاتمیکیا که قصهها را نخوانده بود، پس چرا شما را انتخاب کرد؟
قبل از من هم خیلیها را صدا کرده بود. یک عالمه قصه نشان داد از خانمهای مطرح قصهنویس یا فیلمنامهنویس. اسمشان را نگفت، ولی چندتاییشان را میشناسم.
فقط خانمها بودند؟
نه، چند تا از مردهای مطرح هم بودند. در حقیقت میخواست من را هم تست بزند. اولش گفت میتوانی روی این 7 تا یک نت اولیه در حد 3 صفحه برای من بیاوری؟ بعد که خوشش آمد، گفت میتوانی کاملش کنی؟ فکر میکنم کمکم در حرف زدن و با خواندن قصهها و فیلمنامهها و نمایش نامههایم دیدگاههایم را فهمید. شاید هم چون دخترش دانشجوی ادبیات نمایشی است، مرا میشناخت و چیزهایی ازم شنیده بود. جمعه روزی بعد از این که «پری کوچک دریایی» را بهش دادم، زنگ زد و گفت این یک اثر دراماتیک کامل است و اگر بتوانی «دعوت» را آن جوری بنویسی کافی است.
الان که به کل آن دوران نگاه میکنید، به نظرتان چه جور تجربهای میآید؟
تجربه خوبی بود. چون حرفها مشترک بود، ولی فیلمنامهنویسی مشترک نبود. میگفت 7 ماه آدم به این دفتر آمده و رفته. ولی وقتی تو آمدی احساس کردم این خط مشترک دارد اتفاق میافتد. بعد به جایی رسیدیم که گفت به نظرم خیلی شبیه هم هستیم و میتوانی شروع کنی.
یکی از اولین چیزهایی که در «دعوت» جلب توجه میکند، ساختار اپیزودیک کار است؛ 5 قصه مجزا درباره سقط که تازه اولش هفت تا بوده و تقریبا هیچ کدام از آنها ربط مستقیمی به بقیه ندارد. چه طور به این ساختار رسیدید؟
پیشنهاد حاتمیکیا بود. میگفت خیلی دوست دارم یک فیلم بلند بسازم، ولی دلم میخواهد همه این زنها مطرح بشوند.
خب حالا فکر میکنید نتیجهاش خوب از کار درآمده؟ به نظرم بعضی اپیزودها خیلی خوب است؛ مثلا اپیزود «بهار» که مریلا زارعی بازی میکند. ولی بعضی اپیزودها ابتر مانده و خیلی ارتباط برقرار نمیکند. نه این که سوژهشان بد باشد. شاید اگر به هرکدام از این شخصیتها و موقعیتها خوب و کامل پرداخته میشد، فیلم درست و درمانی از کار در میآمد. البته باز هم نه به عنوان فیلمی از حاتمیکیا.
این سلیقه است، من هم کاملا مخالفم. واقعا نمیدانم چرا اسم این سینماگر بر آثارش میچربد. مجیدی و کیمیایی هم همین طور. به نظرم نگوییم سینمای حاتمیکیا، بگوییم فیلم دعوت. این فیلم میتوانست مال یک فیلمساز دیگر باشد.
ولی خوب یا بد مال حاتمیکیا است. به طور طبیعی هر کار یک هنرمند هم در قیاس با کارهای قبلیاش سنجیده میشود.
آدمها عوض میشوند؛ قرار نیست همیشه یک جور بمانند و یک طرز تفکر داشته باشند و فقط در یک ژانر کار کنند.
قطعا حالا دیگر دغدغههای حاتمیکیای 46 - 47 ساله که بچههایش دانشجو شدهاند و در سن ازدواج هستند، فقط جنگ نیست؛ دغدغه مسائل جوانان هم هست. دیدگاه هر کس درباره مسائل روز تغییر میکند. دیگر این که مهم نیست کی میسازد، مهم این است که چی میسازد. وقتی با هم کار میکردیم، اصلا فکر نمیکردم دارم با حاتمیکیایی کار میکنم که «موج مرده» و «ارتفاع پست» را ساخته. از همان روز اول احساس کردم داداش بزرگ من است و مثل من دغدغه دارد که چرا باید در دستشوییهای عمومی و جوی خیابان جنین پیدا بشود.
راستی چرا شما در یکی از اپیزودها نرفتید سراغ همچین سوژهای؟
اول فیلم داریم چاه آزمایشگاه را که گرفته، با فنر باز میکنند. برای همین قرار میشود منشی نتایج آزمایشها را تلفنی اعلام کند. به قول شما شاید اگر اپیزودیک نبود، به شخصیت اصلی خیلی بهتر پرداخته میشد. ولی همه اینها شاید است. بیشتر سلیقهای است. ولی از آن طرف به این گستردگی هم نمیشد موضوع را مطرح کرد. در عوض حالا به همه پرداختهایم؛ از پولدار و کارگر و زن صیغهای بگیر تا زن روشنفکر. گروه حاتمیکیا در تحقیق میدانیشان با انواع و اقسام این زنها حرف زده بودند و او همه این سوژهها را دوست داشت.
خیلی سخت است برای موضوعی که این قدر در گوشی است، خودت را با یکی دیگر وفق بدهی. خیلی از بازیگرها بهم میگویند یعنی تو واقعا با این مساله مخالفی؟ یعنی تا حالا سقط نکردهای؟ ما هر کدام
4 5 بار سقط کردهایم و تو با این کارت ما را زیر سوال بردهای.
این ماجرا موقع فیلمبرداری هم اتفاق افتاد؟
نمیتوانم جواب بدهم.
میخواهم ببینم نمونه عینیاش را هم دیدهاید؟
آنهایی که میگویند، مثالهایی هم میزنند. حالا نمیدانم این مثالها واقعی است یا مابهازا و شبیه چیزی است که اتفاق افتاده. مثلا میگویند فلانی را میشناسند که این جوری سقط کرد. حاتمیکیا خیلی اصرار داشت کسانی را برای بازی بیاورم که با سقط مخالف باشند. میخواست فیلمش اعتقادی باشد. خیلی قاطع میگویم نزدیکترین آدمهای دور و بر ما سقط کردهاند. خیلی آدمهای دیگر میتوانست کنار این هفت اپیزود باشد و فیلم را رنگارنگتر کند. به اعتقادم مشکلات مالی چرت است. چون بچه با خودش برکت میآورد. مشکلات کاری از آن هم چرتتر است. چون بچه با خودش روحیه کار کردن بیشتر میآورد. حاتمیکیا یک بار گفت کدام یکی از ما هستیم که تا حالا حتی یک بار هم به سقط فکر نکرده باشد؟ خیلی از سوژههای دیگر مثل سقط بچههای نامشروع به ممیزی میخورد.
پس اپیزود هفتم را حذف کردید که ممیزی حذفش نکند؟
نه، حاتمیکیا گفت ریتمیرا که دلش میخواسته به دست نیاورده و بازیها و ضرباهنگش به بقیه فیلم نمیخورد. داستان 2 دانشجوی پزشکی بود که پژمان بازغی و لیلا اوتادی بازی میکردند و دختره باردار میشد. بعد هم یا باید سقط میکرد یا از دانشگاه اخراج میشد. دست آخر ترجیح میداد پزشک نباشد و به یک مریم گونگی برسد. یعنی یک جورهایی بچه فراتر از پدر و عشق میایستاد.
بچه نامشروع، مریم گونگیاش کجا بود؟
بالاخره صیغهای چیزی خوانده بودند. بالاخره آنها هم مسلمانند. ولی اصل صیغه برای خیلیها زیر سوال است.
این تم را در چند تا فیلم دیگر هم داشتهایم. مثل «من ترانه 15سال دارم» رسول صدرعاملی.
ترانه یک دختر 15 ساله بود. این سن و سال برای یک دختر سنی نیست که در آن به رشد عقلی برسد. فیلم «جونو» که امسال اسکار گرفت، داستان دختر 15 سالهای است که وقتی حامله میشود، با عقل و درایت به این نتیجه میرسد که میخواهد جوانی کند و برای همین بچهاش را میدهد به یک خانواده دیگر. این خیلی به نظرم منطقیتر است تا نتیجهای که ترانه به آن میرسد.
باید واقعیتهای جامعه خودمان را هم در نظر بگیریم. واقعا فکر کردهایم اگر دختر 14 سالهمان حامله بشود چه میکنیم؟ حاتمیکیا میگفت خدا نکند آدم در برابر این آزمونها قرار بگیرد. ولی به هر حال امکانش هست. دو راه هم بیشتر ندارد. یا باید بچه را سقط کرد یا مادر دختر دروغکی بگوید بچه خودم است. من مادری را میشناختم که شکم بند بست و این کار را کرد. این به اعتقاد آدمها برمیگردد. حاتمیکیا هم با دیدگاه و اعتقادات خودش این فیلم را ساخته است.
دلیل این که «دعوت» باعث حساسیت دیگران شد، این بود که حاتمیکیا فیلمسازی نبود که عقاید این شکلی داشته باشد. اول کارش یک آدم ایدئولوژیک بود که وارد فیلمسازی شده. ولی حالا وجه فیلمسازیاش بر وجه ایدئولوژیک شخصیتش دارد غلبه میکند.
سوژهها برایش خیلی مهمند. میگفت اگر سقط این قدر در قرآن مطرود نبود، این فیلم را نمیساختم.
در کنارش فاکتورهای دیگری هم برای این قضاوت هست. مثل استفاده از بازیگران حرفهای که همان زمان تولید برایش کلی حاشیه درست کرد.
خب چرا نباید مهم باشد؟ فیلم دارد در تهران کلی میفروشد. گرچه شاید من دوست نداشته باشم که سارا خوئینیها برای نقش دختر سیده خانم که 2 دقیقه بیاید و برود.
مگر شما انتخابش نکردهاید؟
نه، دو سه نفر را من انتخاب نکردم. دورهای بود که من آمده بودم بیرون. من بازیگران اصلی را انتخاب کردم و بعضی از فرعیها را. به هر حال هر فیلمی یک تهیهکننده دارد که میخواهد فیلمش رنگارنگ و پر بازیگر و پرستاره باشد که بفروشد. چه اشکالی دارد؟
حاتمیکیا از نظر تکنیک سینما هم مدام در حال تغییر و تحول است و مدام فیلمهای مدرن میبیند. «تصادف» از فیلمهای مورد علاقهاش بود و همیشه ازش مثال میزد. به هرحال آدمها عوض میشوند، چه ایرادی دارد؟ باید بگذاریم حاتمیکیا هم کمینفس بکشد. اعتقادش را که از دست نداده، فقط در سینمای جنگ دیگر حرفی برای گفتن ندارد. ولی من مطمئنم پشت فیلم بعدیاش هم یک دیدگاه مذهبی دارد. ولی نمیخواهد علنی نشان بدهد. خیلی از کدها و نشانههای مذهبی فیلمنامه را حذف کرد و حالا فقط آن جایی مانده که مریلا زارعی قرآن را باز میکند. مثلا در همه اپیزودها جلو ماشین شخصیت اصلی، ماشینی حرکت میکرد که پشتش نوشته: «شاید این جمعه بیاید، شاید.»
یعنی چی؟
یعنی امید داشته باش، شاید یک اتفاق خوب بیفتد. اصلا شاید این جمعهای که آن بچه میخواهد دنیا بیاید، دنیا کن فیکون شده باشد. زود تصمیم نگیر.
این مولفهها و کدهای مذهبی را براساس دیدگاه مذهبی حاتمیکیا مینوشتید؟
نه، خودم گذاشته بودم. او هم میگفت فکر نمیکردم این جوری باشی. خیلیها فکر میکنند من فمینیستم.
نمیگویند نمایشی داشتهام به اسم «زنی برای همیشه» برای حضرت زهرا(س) که بارها اجرا شده؛ درباره زنی که پدرش که پیامبر من هم هست، دست زن را گرفت و از گور بیرون کشید و گذاشت نفس بکشد. من مال آن دینم. خیلی دوست دارم ببینم زنی هست که مثل حضرت زینب اسلام را با خطابههایش حفظ کند.
خلاصه این که اگر حتی یک بار سقط کرده بودم یا تا پای سقط رفته بودم یا حتی سقط را قبول داشتم، نمیتوانستم فیلمنامه دعوت را بنویسم. خیلیها میگفتند تو نمیفهمیکه اگر بچه نامشروع باشد، چقدر کار لازمیاست. ولی من میگفتم اگر خدای نکرده نامشروع هم باشد، باید پیه بدنامیاش را به تن مالید و به دنیایش آورد. حالا دخترم میگوید اگر میخواستی مدام بنویسی و این قدر فعالیت کنی چرا من را به دنیا آوردی؟ میگویم اینها دیگر به تو ربطی ندارد. کما این که تولد تو به من ربطی نداشت. من در عین حال که مادرم و باید وظایفم را خوب انجام بدهم و کوتاهی نکنم، برای یک سری فعالیتهای اجتماعی هم ساخته شدهام.
پس حسابی با هم کل کل دارید؟
آره، خیلی. اصلا یکی از دلایلی که برای بازیگردانی نرفتم، همین بود. حاتمیکیا میگفت هر روزی بهت نیاز دارم، میگویی بچهام مریض است. دلیل دیگرش این بود که بازیگرها حرفهای بودند و نیازی به بازیگردان نداشتند. دیگر این که نگاه من طنز تلخ است، ولی نگاه حاتمیکیا واقعا تلخ است. او هنوز بشدت در حال و هوای «برج مینو» و «بوی پیراهن یوسف» و «آژانس شیشهای» است. دوست دارد تماشاگر را گریه بیندازد. من دوست دارم تماشاگر فکر کند، ولی با سبکی از روی صندلی بلند شود.
من نفهمیدم بالاخره بازیگردان بودید یا نه؟
تا دورخوانیها بودم. این هم جزو بازیگردانی است دیگر. از روز دوم کلید خوردن به این نتیجه رسیدم بودن و نبودنم خیلی فرق نمیکند. مخصوصا که بازیگران هم حرفهای بودند.
همان تجربه کوتاه بازیگردانی چطور بود؟
تا آخر عمرم دیگر بازیگردانی نمیکنم. چون بضاعت بازیگری در سینما کم است و بازیگر خوب کم داریم. بازیگر خوب هم ناز دارد که باید خرید. مثلا این را که بعضی بازیگرها چی میخورند و چی نمیخورند، باید جدی گرفت. در تئاتر از این لوسبازیها و اداها نیست.
بازیگرانتان آمدهاند و احساس میکنم دلتان آرام نیست که ادامه بدهیم. صحبت خاصی مانده برای پایان مصاحبه؟
باید از چند نفر تشکر کنم. از بیژن امکانیان که قرار بود نقش شوهر خانم دکتری را بازی کند که میخواهد سقط کند و چون شبیه نقشش در «ساعت شنی» بود، خودش رفت. ولی فکرهای خیلی قشنگی داشت. از علیرضا شجاع نوری که با راهنماییهایش خیلی کمک کرد تا واقعگرایانه به این سوژه نگاه کنم. دیگر باید از گوهر خیراندیش تشکر ویژه کنم که بسیار خلاق است و کلی با خودش روحیه آورد و اگر نمیآمد، روحی که الان در فیلم هست، نبود. گرچه اولش نقشش را دوست نداشت و میگفت توی60 سالگی نباید بچهدار شد و باید سقط کرد. ولی خودش را با شرایط وفق داد و حالا دیدگاهش تغییر کرده. همین طور از رادان که وقتی دید نقشش مناسب نیست، با حفظ ادب حرفهای بیرون رفت. پوریا پورسرخ هم همین طور. همین طور از حمیدرضا پگاه که که چون با مهناز افشار به هم نمیخورند و سردی خاصی بینشان بود، با فروتنی تمام رفت. بعد هم از محمد حاتمی که قرار بود انتخاب بازیگر با او باشد، ولی گفت تو بهتر زنها را میشناسی و خیلی راحت جایش را به من داد.
همه آنهایی که نماندند، همان قدر در شکلگیری فیلم نقش داشتند که اینهایی که ماندند. چون نظراتی دادند و رفتند. در عین حال شاکیام از خیلیهای دیگر که اذیتشان بیش از کمکشان بود. این نمایش نامهای را که دارم کار میکنم «بالماسکه با لباس خانه» برای آنها نوشتهام.
حق باکیست؟
حاتمیکیا میخواست جوری این هفت زن را به هم ربط بدهد و این اتفاق نمیافتاد جز این که مادری پیدا کند که هم نویسنده باشد و هم مخالف سقط جنین. بقیه یا مادر نبودند، یا موافق سقط بودند، یا نوشتههاشان مورد پسند نبود. من حاتمیکیا را وسیله میدانم. از او متشکرم که این امکان را به من داد که یک سری از حرفها را که هیچ جای دیگر نمیتوانستیم بگویم آنجا مطرح کردم. مطمئنم اگر میخواستم اینها را در تئاتر بگویم یا درباره اش یک فیلم کوتاه بسازم، رد میشد.
مثلا همان اپیزود «شیدا» که مهناز افشار بازی میکند؛ خیلی از خانمهایی که در کار سینما هستند، این اتفاق برایشان میافتد. من داشتم برای یک دوره تخصصی به فرانسه میرفتم و ویزایش را هم گرفته بودم که فهمیدم باردارم. همه ازم میپرسیدند:«چه میخواهی بکنی؟ سقط میکنی دیگر؟!». خیلی برایم خندهدار بود. به نظرم حتی به کار بردن این واژه خیلی زشت بود. چون فرانسه همیشه سرجایش باقی بود. ولی این بچه از این دو سلول و با این ویژگیها دیگر پدید نمیآمد. بچههای دیگر هیچ کدام «این» نمیشدند. چرا من حق داشته باشم بخندم و گریه کنم و عاشق بشوم و او نه؟ به جهنم که نمیتوانستم آن دوره را بگذرانم. گرچه خیلی هم برایش تلاش کرده بودم. بعضی از بازیگران کار هم موافق سقط جنین بودند. ولی کمکم نظرشان تغییر کرد.
جابر تواضعی
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتوگوی اختصاصی خبرنگار روزنامه «جامجم» در بیروت با حسن عزالدین، عضو بلندپایه حزبالله و نماینده پارلمان لبنان مطرح شد
دکتر حسن سبحانی، استاد دانشگاه تهران در گفتوگو با روزنامه«جامجم» مطرح کرد