کد خبر: ۲۰۷۵۸۱

شبنم به دوستش گفت: بابای من برام یه دوچرخه خریده، دیروزم رفتیم پارک و کلی باهاش بازی کردم، خیلی کیف داشت.

ستاره هم گفت: بابای منم می‌خواد بخره، ولی یه ذره پولش کمه، گفته اگه چند روزی صبر کنم از اون خوب خوباش برام می‌گیره.

شبنم فکری به سرش زد و گفت: ببین، من چند تا پول دارم می‌تونم به بابات کمک کنم!

بعدش بدون این‌که منتظر جواب ستاره بشه بلند شد و رفت از توی کمدش قلک سفالی را که مادرش تازه برایش خریده بود، آورد و زد زمین و شکست، سکه‌ها رو که فقط چند تایی بودن به ستاره داد و گفت: بیا ببر بده بهش تا بتونه یه دوچرخه خوشگل واست بخره!

ستاره که بی‌اندازه خوشحال شده بود سکه‌ها را گرفت و بسرعت رفت و در را هم پشت سرش محکم بست.
مامان شبنم که توی آشپزخانه مشغول کار بود خودش را به اتاق رساند تا ببینه چه خبر شده؟!

با دیدن قلک شکسته گفت: اینجا چه خبره شبنم؟ اینو چرا شکستی؟

شبنم گفت: الان می‌گم، مامان جون عصبانی نشی‌ها، بابای ستاره می‌خواد براش یه دوچرخه بخره ولی پول کم داره منم قلکمو شکوندم و پولاشو دادم به ستاره بده باباش تا زودی یه دوچرخه خوشگل بخره! کار بدی کردم؟

مامان که تعجب کرده بود و نمی‌توانست جلوی خنده‌اش رو بگیرد دخترش رو بوسید و گفت:
 نه عزیزم، خیلی‌ام کار خوبی کردی، قربون اون دل مهربونت برم...

رضا بداقی

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها