
مقتول 33 یا 34 ساله بود. او با 3ضربه چاقو که به گردن و سینهاش اصابت کرده بود، به قتل رسیده بود و رهگذران، جسد او را در اولین ساعات بامداد در جوی آب در حاشیه خیابان پیدا کرده بودند.
آنچه در پی میخوانید، برگی از پرونده قتل این مرد جوان است.
صبح 17 تیرماه سال 1370 به یکی از کلانتریهای منطقه جنوب تهران اطلاع داده میشود که جسد خونآلود مرد جوانی در جوی آب یکی از خیابانهای جنوب شهر تهران در نزدیکی ایستگاه اتوبوس رها شده است.
ماموران کلانتری بلافاصله در محل حاضر و با جسد خونآلود مرد جوانی که لباس اسپرت به تن داشت، روبهرو میشوند. مرد جوان با 3 ضربه چاقو که به گردن و سینهاش اصابت کرده بود، به قتل رسیده بود و جسدش داخل پتویی چهارخانه پیچیده شده بود. ظواهر امر نشان میداد که وی معتاد است؛ چرا که روی دست و بازویش جای تزریقهای متعدد کاملا مشهود بود، ضمن این که ماموران از داخل جیب شلوار او دو بسته کوچک مواد و یک سرنگ آلوده به دست آوردند.
همچنین از داخل کیف پول او که مقدار کمی پول در آن بود، گواهینامه موتورسیکلت به نام جعفر کشف گردید که از روی همین گواهینامه، ماموران موفق به شناسایی هویت مقتول شدند.
پس از حضور بازپرس ویژه جنایی و انجام تحقیقات مقدماتی، پرونده این قتل به اداره آگاهی ارجاع و کارآگاهان دایره ویژه جنایی مامور رسیدگی به پرونده شدند.
کارآگاهان در اولین قدم به بررسی و تحقیق در خصوص مقتول پرداختند. آنها از روی گواهینامه موتورسیکلت مقتول هویت واقعی و محل سکونت او را شناسایی کردند. ضمن این که کارآگاهان در تحقیقات بعدی خود پی بردند که مقتول دارای سابقه کیفری بوده و چندین پرونده در خصوص شرارت و حمل مواد مخدر در مراکز انتظامی داشته است.
ماموران به خانه مقتول مراجعه و وقتی خبر قتل او را به خانواده وی دادند با بیتفاوتی آنها روبهرو شدند. مقتول که هنوز مجرد و در خانه پدریاش زندگی میکرده است، گویا ارتباط خوبی با پدر و مادر و برادرها و خواهرانش نداشته است.
پدر و مادر وی وقتی خبر مرگ او را شنیدند، بدون این که ناراحت شوند به افسر پرونده گفتند جعفر تقاص اذیت و آزار ما را پس داد. او جز آزار و اذیت و شکنجه ما هیچ سودی برای ما نداشت و کار ما هم فقط ناله و نفرین بود.
آنها همچنین اظهار داشتند که چند روزی است که از جعفر خبری ندارند. پدر و مادر جعفر بیشتر از این اطلاعاتی در اختیار کارآگاهان قرار ندادند و در خصوص رفقای خود و دوستان او هم گفتند جعفر با هرکس و ناکسی نشست و برخاست داشت و هیچ وقت از کارهایش به ما چیزی نمیگفت.
آنها همچنین به صراحت بیان کردند از هیچکس شکایتی ندارند.
نتیجه تحقیقات و بازجویی کارآگاهان از پدر و مادر جعفر این بود که وی در حق پدر و مادرش جفا و ستم بسیار کرده و سالیان سال آنها را اذیت و آزار کرده بود؛ به طوری که خانوادهاش آرزوی مرگ وی را میکردند.
افسر پرونده که نتوانست از طریق خانواده مقتول ردی از قاتل یا قاتلان به دست آورد با این فرضیه که وی قربانی باندهای خرید و فروش مواد مخدر شده و احتمالا توسط رفقای قاچاقفروشش به قتل رسیده است، تحقیقات خود را متمرکز رفقا و دوستان او کرد.
در ظرف کمتر از یک هفته دهها نفر از دوستان، رفقا و بچه محلهای معتاد جعفر شناسایی و تحت بازجویی قرار گرفتند. نتیجه تحقیقات گسترده این بود که جعفر آنقدر شرور بود که کسی جرات روبهرو شدن با وی را نداشت.
ضمن این که او یک خردهفروش مواد بود که فقط به رفقای نزدیکش جنس میداد. با توجه به این امر، این فرضیه که مقتول قربانی توطئه باندهای موادمخدر شده است، منتفی شد. این بار کارآگاهان تحقیقات خود را متوجه دوستان صمیمی و نزدیک وی کردند و در آنجا بود که متوجه شدند جعفر آخرین بار ساعت 11 شب با یکی از رفقایش به نام جمال که چند روز پیش به جرم حمل مواد مخدر دستگیر شده بود، دیده شده است. کارآگاهان بلافاصله جمال را از زندان احضار و تحت بازجویی قراردادند. جمال اعتراف کرد که آن شب با جعفر بوده است. هر دو مواد تهیه کرده و ساعت 11 شب جعفر به خانه رفته و او هم راهی منزل یکی از رفقایش شده بود.
جمال تایید کرد که جعفر ترجیح میداد شبها به خانه برود. به قول خودش آنجا برای تزریق مواد امنترین جا بود و از طرفی چون خانوادهاش هم بشدت از او میترسیدند، جرات اعتراض نداشتند.
اظهارات جمال با صحبتهای خانواده جعفر تناقض داشت؛ چراکه پدر و مادر جعفر در بازجویی گفته بودند که چند روزی است که از جعفر اطلاعی نداریم، در حالی که جمال تاکید داشت که آن روز جعفر به خانه رفته است و حتی او هم تا در مقابل خانه وی، او را همراهی کرده است.
کارآگاهان برای گشودن حقیقت، بازجوییهای بیشتری را از جمال انجام دادند؛ اما او بیشتر از این اطلاعات دیگری در اختیار کارآگاهان قرار نداد. کارآگاهان مجددا سراغ خانواده مقتول رفتند. مادر بیمار و زمینگیر جعفر که حالتی عصبی داشت به کارآگاهان گفت: جعفر مایه ننگ خانواده ما بود. او زندگی ما را سیاه کرده بود. حالا کی به خانه آمد و کی رفت را من نمیدانم. برای ما آنچه باعث خوشحالی است این است که شرش از سر ما کم شده است و بچههایم یک نفس راحت میکشند.
پیرزن که بشدت اشک میریخت، ادامه داد: او نمیگذاشت یک لیوان آب خوش از گلوی ما پایین برود. بیرحمانه برادرها و خواهرهای کوچکش را کتک میزد. پول موادش را از پدر پیر و از کارافتادهاش میگرفت. او حتی به وسایل ناچیز خانه هم رحم نمیکرد و هر وقت درمانده میشد یکی از وسایل را میبرد و میفروخت و هیچ کدام از ما هم جرات اعتراض به او را نداشتیم.
پیرزن تاکید کرد: ما از هیچ کس شکایت نداریم و تازه اگر قاتل او را هم پیدا کنید او را خواهیم بخشید.
در اظهارات پیرزن رازی نهفته بود که وی نمیخواست برملا کند و این را کارآگاهان خوب فهمیدند. بخصوص این که پیرزن و دیگر اعضای خانواده تاکید داشتند که هیچ شکایتی ندارند و قاتل را خواهند بخشید. ضمن این که پیرزن صراحتا بیان میکرد که آن شب جعفر قدم به خانه نگذاشته است و این برخلاف نتایج تحقیقات کارآگاهان بود که از همسایهها کرده بودند.
همسایه دیوار به دیوار آنها به کارآگاهان گفته بود: شب که فردایش جسد جعفر پیدا شد، او بشدت با خانوادهاش درگیر شد و سرو و صدای داد و فریاد آنها باعث آزار ما شد.
وی افزود: گویا آن شب جعفر با برادر کوچکاش جمشید دست به یقه شدند و صدای پدر و مادر جعفر شنیده میشد که سعی میکردند آنها را از هم جدا کنند.
این همسایه همچنین اظهار کرد: همیشه در خانه آنها دعوا بود و علت دعواها هم جعفر بود که پدر و مادر پیرش را اذیت میکرد و آنها را برای پول مواد تحت فشار قرار میداد و آن بیچارهها از ترس جانشان سکوت کرده بودند.
کارآگاهان با به دست آوردن این اطلاعات دوباره سراغ خانواده جعفر رفتند و این بار سراغ جمشید را گرفتند. هر کدام از اعضای خانواده درخصوص جمشید چیزی گفتند، پدرش گفت او به زیارت رفته، مادرش گفت به خانه یکی از اقوام در شهرستان رفته و...
بالاخره کارآگاهان پس از ساعتها پرسوجو و تحقیق موفق شدند، محل اختفای جمشید را شناسایی کنند. وی در یک ساختمان نیمهکاره در کرج زندگی میکرد. کارآگاهان بلافاصله محل را شناسایی و جمشید را دستگیر کردند.
جمشید 18 ساله در همان مراحل اولیه بازجویی به قتل برادرش اعتراف کرد و گفت: جعفر روزگار ما را سیاه کرده بود. او سالها بود که زندگی را برای ما جهنم کرده بود. جعفر به هیچکس و هیچچیز جز خودش و موادش فکر نمیکرد و تبدیل به یک حیوان وحشی شده بود که زندگی ما را تباه کرده بود. جعفر کاری کرده بود که یکی از خواهرانمان از خانه فراری شد و به پرورشگاه پناه برد. اعتیاد همهچیز او را گرفته بود. نه غیرت داشت، نه مردانگی، نه مروت و نه انسانیت. گاهی اوقات دیوانهوار به جان من و برادر و خواهرانم میافتاد و تا قصد مرگ ما را کتک میزد. بیچاره مادرم از دست او زمینگیر شد، بالاخره یکی بایستی در مقابل او میایستاد و به این ماجرا پایان میداد و به غیر از من هم هیچکس دیگری نبود. آن شب وقتی به خانه آمد طبق معمول شروع به بهانهگیری و داد و فریاد کرد. این بار، بهانهاش این بود که چرا غذا برایش کم گذاشتهایم.
وقتی مادرم به او گفت از کجا بیارم برایت غذا درست کنم، شروع به فحش و بد و بیراه کرد. بعد هم میز را برداشت که پیرزن ناتوان و درمانده را بزند که سد راهش شدیم، یک سیلی به صورتم زد و گفت: برای من آدم شدی و جلوی مرا میگیری. بهش گفتم دیگه اجازه نمیدم هر کاری دلت میخواهد بکنی. دوباره دستش را بالا برد. این بار دستش را گرفتم و به آشپزخانه رفتم و برای دفاع از خودم یک چاقو برداشتم، چارهای نداشتم او مثل یک حیوان وحشی شده بود، دستش را بالا برد که لوله آهنی را بر سرم بکوبد که چاقو را در سینهاش فرو کردم و بعد هم دیگر نفهمیدم... با اعترافات جمشید، پرونده قتل جعفر بسته شد و بدینگونه بود که اعتیاد، برادری را به گور فرستاد و برادر دیگر را راهی زندان کرد.
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتوگوی اختصاصی روزنامه «جامجم» با دو تن از اعضای بلندپایه جنبش امل و حزبالله لبنان بررسی شد
علیامین حسنی، بازیگر نقش بهروز در سریال پایتخت در گفتوگو با «جامجم» از خاطرات حضورش در این سریال میگوید