در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
فکر میکنی نطفه این قتل چه زمانی و چگونه شکل گرفت؟
آرتین گلویش را صاف میکند، سرش را به زیر میاندازد و در جواب میگوید: «من و فتانه از سالها قبل با هم اختلاف داشتیم او 8 سال بزرگتر از من بود. طرز فکرمان با هم فرق میکرد. سر مسائل مختلف با هم اختلافنظر داشتیم و نمیتوانستیم با هم کنار بیاییم.»
اختلاف عقیده و سلیقه موضوعی است که بسیاری از زوجها با آن دست به گریبان هستند. گروهی به دنبال راه چاره میگردند. عدهای در بنبست به طلاق میاندیشند و قلیلی نیز همچون آرتین دست به جنایت میزنند. اینها را برای متهم بازگو میکنم تا نظرش را جویا شوم. او پاسخ میدهد: «ما هم سعی کردیم اختلافات را حل کنیم فکر کردیم اگر بچهدار شویم مشکلات خود به خود حل میشود اما این اتفاق نیفتاد و تولد دخترم هیچ مشکلی را برطرف نکرد. هر دومان احساس میکردیم دیگر نمیتوانیم با هم زندگی کنیم بنابراین تصمیم گرفتیم از هم جدا شویم.»
زن و مرد پس از طلاق هنوز یک نقطه مشترک دارند. دخترشان همچون ریسمانی محکم هنوز آن دو را به هم متصل کرده است. به همین دلیل به گفته آرتین جدایی آنها بیشتر از یک سال به طول نینجامید: «من و فتانه نگران دخترمان یاسمین بودیم. نمیخواستیم آینده او تباه شود. از طرفی هر دومان در مدت یک سال جدایی خوب فکر کرده و به این نتیجه رسیده بودیم که میتوانیم گذشته را فراموش و زندگی تازهای را آغاز کنیم. به همین دلیل من پیشنهاد دادم دوباره با هم ازدواج کنیم. فتانه هم با فکر کردن روی خواسته من آن را پذیرفت. بعد از عقد مجدد زندگی خوب و آرامی را شروع کردیم اما...»
به این کلمه «اما» که میرسد دوباره صورتش پر از اشک میشود. دستمال کاغذی مچاله شده و نمداری را که در جیب دارد بیرون میآورد، با آن گوشه چشمهایش را پاک میکند و درباره آن «اما» توضیح میدهد: «مدت زیادی طول نکشید که همان اختلافات قدیمی دوباره سر باز کرد. مثل زخم کهنهای بود که دوباره تازه شده. هر روز داد و فریاد. هر روز مشاجره و بگو مگو. واقعا خستهکننده و طاقتفرسا بود. دعوای زناشویی همه انرژی و توان آدم را میگیرد وقتی هم که شروع شد دوطرف فقط به فکر لجبازی هستند و منطق را کنار میگذارند.»
میپرسم اگر تا این حد اختلاف داشتید چرا دوباره جدا نشدید؟ آرتین آهی میکشد، با حالتی عصبی دست چپش را روی دهانش میفشارد و پس از چند لحظه میگوید: «واقعا دوستش داشتم. من عاشق فتانه بودم به همین دلیل هم بعد از طلاق اول چندین و چند بار سراغش رفتم تا راضی شود دوباره با من ازدواج کند. واقعا نمیخواستم کار به اینجا بکشد.» متهم در ادامه چند نمونه از اختلافهایشان را تعریف میکند. اختلافهایی ساده و پیش پا افتاده که به راحتی میشد حلشان کرد. با این وجود همان لجبازی که آرتین میگوید، کلاف زندگیشان را پیچیدهتر و سردرگم کرد.
از آرتین میخواهم درباره روز حادثه توضیح دهد. با کف دست محکم به پیشانیاش میکوبد و داستان را با ابراز تاسف و ندامت شروع میکند و بعد میگوید: «یاسمین 6 ساله بود و به مهدکودک میرفت. شب قبل از حادثه ما به مهمانی رفته بودیم. فتانه لباسهای کثیف را در ماشین لباسشویی انداخته بود. بعد از برگشتن از مهمانی یادش رفت لباسها را در بیاورد تا خشک شود. صبح روز بعد وقتی میخواستم یاسمین را به مهدکودک ببرم متوجه شدم دخترمان لباس تمیز ندارد و مانتویش در ماشین لباسشویی است. سر این موضوع با فتانه جر و بحث کردم و او را مقصر دانستم. فتانه هم عصبانی شد و شروع به پرخاشگری کرد.»
این بار هم دعوا بر سر موضوعی پیش پا افتاده و سطحی بود. بار دیگر مشاجره بین زن و شوهر آغاز میشود. مشاجرهای که با جنایت پایان مییابد. آرتین با صدایی بغضکرده، ادامه ماجرا را اینطور تعریف میکند: «در حین دعوا هر دومان تا سر حد جنون عصبانی شدیم. دیگر هیچ کنترلی بر رفتارمان نداشتیم. فتانه یک قیچی را که دم دستش بود، برداشت و با آن به من حمله کرد. دو ضربه زد. این رفتارش خشم مرا بیشتر کرد. به طرف آشپزخانه دویدم و من هم چاقویی برداشتم و یک ضربه به سینهاش زدم.»
از آرتین میپرسم اگر واقعا همسرت را آنقدر دوست داشتی که حاضر به جدایی از او نبودی، پس چطور با چاقو چنین کاری را انجام دادی؟ متهم به موزائیکهای کف اتاق خیره میشود و میگوید: «همان موقع که ضربه را زدم پشیمان شدم. بلافاصله با اورژانس تماس گرفتم و کمک خواستم. در حالی که گیج و مبهوت دور خودم میچرخیدم از فتانه عذرخواهی میکردم. زمان به سرعت میگذشت و خبری از آمبولانس نبود. چند بار دیگر هم تماس گرفتم تا بالاخره آمبولانس رسید و زنم را به بیمارستان بردند. در آنجا پزشکان خیلی تلاش کردند فتانه را زنده نگه دارند اما متاسفانه او فوت شد.»
حالا بغض آرتین به هقهق گریه مبدل میشود. برای دقایقی توان حرف زدن را از کف میدهد کمی که آرامتر میشود درباره آخرین گفتههای فتانه پیش از مرگ میپرسم. او قبل از پایان زندگیاش به پزشک معالج خود گفته بود خودزنی کرده و اگر بمیرد هیچکس در مرگش مقصر نیست. آرتین در اینباره توضیح میدهد: «همان قدر که من فتانه را دوست داشتم او هم به من علاقه داشت و هر دوی ما هرگز نمیخواستیم کار به اینجا برسد. در بیمارستان فتانه به من گفت از ماجرای دعوا با کسی حرفی نزنم و به همه بگویم او خودزنی کرده است. خودش هم همین را به دکتر و پرستارها گفت و بعد از مرگش من نیز همین داستان را برای پلیس تعریف کردم.»
آرتین همانطور که با دستبندش بازی میکند و نگاهش را به دور و اطراف میچرخاند درباره انگیزه فتانه از این کار میگوید: «او به خاطر دخترمان این کار را کرد. نمیخواست یاسمین بعد از مرگ او، بدون پدر بزرگ شود. درواقع میخواست من را از زندان و مجازات دور نگه دارد تا بتوانم از یاسمین مراقبت کنم من هم به او قول دادم هرچه که در توان دارم، صرف مراقبت و تربیت یاسمین کنم، اما نتوانستم به قولم عمل کنم و به زندان افتادم.»
اگر فتانه گفته بود خودزنی کرده است پس تو چطور دستگیر شدی. سوال را که از آرتین میپرسم اینطور جواب میدهد: «همه چطور دستگیر میشوند. همه فکر میکنند هیچ کس به فکرش نمیرسد که قتل کار آنهاست اما آخرش همه چیز رو میشود. جسد فتانه را که به پزشکی قانونی بردند در آنجا تشخیص دادند ضربه کشنده، خودزنی نبوده بلکه همسرم به قتل رسیده است به همین دلیل پلیس از من آنقدر بازجویی کرد تا تمام حقایق را گفتم. دیگر نمیتوانستم دروغ بگویم. عذاب وجدان بدجوری آزارم میداد.»
آخرین سوال را از آرتین درباره سرنوشتش میپرسم و او با لحن محزون میگوید: «والدین فتانه رضایت دادهاند. من دستشان را میبوسم و واقعا سپاسگزارشان هستم، دلم برای دخترم تنگ شده از قضات خواهش کردهام به من تخفیف بدهند تا هرچه زودتر نزد یاسمین برگردم.» آرزوی ملاقات دوباره فرزند، اکنون تنها آرزوی آرتین است که زمان رسیدن به آن به نظر هیات 5 نفری قضات بستگی دارد.
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
برای بررسی کتاب «خلبان صدیق» با محمد قبادی (نویسنده) و خلبان قادری (راوی) همکلام شدیم