خاطرات خبرنگار جنایی‌

قتل مرموز

تابستان سال 1370 بود. یکی از روزهای گرم تیر. پیگیر پرونده قتل مرموز جوان 24 ساله‌ای بودم که جسد سوخته‌اش در یک مخروبه در یکی از مناطق جنوب تهران کشف شده بود. جسد مرد جوان کاملا سوخته بود و کارآگاهان هیچ برگ هویتی از جسد در صحنه جنایت پیدا نکرده بودند. کارآگاهان ویژه قتل اداره آگاهی دو ماه تمام به تحقیق و بررسی پرداختند تا راز قتل جسد سوخته را کشف کردند. آنچه در پی می‌خوانید برگی از پرونده این جنایت مرموز است.
کد خبر: ۱۸۶۰۰۲

در آخرین روزهای تیر 1370 تعدادی کارگر افغانی در حوالی خانی‌آباد متوجه شعله‌‌های آتش و دود و بوی مشمئزکننده‌ای در یک ساختمان مخروبه می‌شوند.

کارگران افغانی که پی می‌برند شعله‌‌های آتش هر لحظه بیشتر زبانه می‌کشد با عجله خود را به محل رسانده و متوجه می‌شوند بر روی گلدان، درون چاه ساختمان مخروبه جسدی به آتش کشیده شده است.

آنها بلافاصله با کمک اهالی آتش را خاموش کرده و سپس موضوع به پاسگاه انتظامی منطقه اطلاع داده می‌شود.
ماموران بلافاصله در محل حاضر و با جسد کاملا سوخته‌ای روبه‌رو می‌شوند.

تنها چیزی که از جسد باقی‌مانده بود یک اسکلت سوخته بود که نشان می‌داد مربوط به یک مرد است، هیچ ردی از هویت جسد و قاتل یا قاتلان در محل وجود نداشت.

با ورود بازپرس ویژه جنایی در محل با تحقیقات اولیه پیرامون جسد سوخته، جنازه به پزشکی قانونی انتقال و پرونده این جنایت جهت بررسی بیشتر به اداره آگاهی ارجاع داده شد.

با ارجاع پرونده به اداره آگاهی کارآگاهان دایره ویژه جنایی تحقیقات‌ گسترده‌ای را پیرامون این جنایت هولناک آغاز کردند.

تنها سرنخ کارآگاهان از جسد سوخته فقط این بود که جسد مربوط به یک مرد جوان است و این که صاحب جسد دارای دندان مصنوعی بوده است.

کارآگاهان یک بار دیگر به بررسی صحنه جنایت پرداختند اما هیچ رد و یا نشانی از هویت مقتول یا قاتل پیدا نکردند.
اما در تحقیقات محلی متوجه شدند دقایقی قبل از آتش‌سوزی خودرو تویوتا قهوه‌ای رنگی در حوالی ساختمان مخروبه دیده شده است.

کارآگاهان پس از بررسی صحنه جنایت و تحقیقات محلی کارگران افغانی را که مورد ظن بودند تحت بازجویی قرار دادند. ساعت‌ها یکایک آنها تحت بازجویی قرار گرفتند اما دلایل و مدارکی مبنی بر دخالت آنان به دست نیامد و همه آنها آزاد شدند.

کارآگاهان برای شناسایی هویت مقتول تحقیقات گسترده‌ای را پیرامون افراد گمشده آغاز کردند. آنها در میان ده‌ها پرونده به دنبال مرد جوانی بودند که دندان مصنوعی داشته باشد.

کارآگاهان پس از هفته‌ها تحقیق و بررسی و کنکاش در میان پرونده‌های افراد گمشده و بازجویی از خانواده آنها بالاخره موفق به شناسایی هویت جسد سوخته به نام محمود - م شدند.

تحقیقات بعدی کارآگاهان نشان داد که محمود کارمند یک تولیدی لباس بوده که از روز 25 تیرماه (روزی که جسد سوخته کشف شد)‌ به طور ناگهانی ناپدید شده و هیچ‌کس از او خبر ندارد.

کارآگاهان در تحقیق از محل کار او پی بردند که وی ساعت 11 روز 25 تیرماه محل کارش را ترک و از آن به بعد دیگر هیچ‌کس او را ندیده و هیچ خبری هم از او نشده است.

مادر محمود به کارآگاهان گفت: پسرم جوان زحمتکشی بود. او صبح که از خانه بیرون می‌رفت تا عصر سرکار بود. اهل هیچ خلافی نبود و فقط گاهی شب‌ها به خانه رفقایش می‌رفت.

وی افزود: محمود بعد از این که خدمتش تمام شد در یک تولیدی کار پیدا کرد و سرش به کارش گرم بود و از کارش هم بسیار راضی بود. با این که حقوق زیادی نمی‌گرفت اما خودش می‌گفت کارم را خیلی دوست دارم.

کارآگاهان تحقیقات خود را متوجه دوستان و رفقای محمود کردند. آنها در یک اقدام گسترده ده‌ها نفر از دوستان و رفقای محمود را احضار و تحت بازجویی قرار دادند. اما هیچ نتیجه‌ای نگرفتند. هیچ‌کدام از رفقای محمود مورد ظن نبودند.

ماجرای قتل محمود در هاله‌ای از ابهام فرورفته بود تا این که افسر تیزبین پرونده در بررسی و تحقیق از محل کار محمود متوجه شد که او با یکی از کارکنان زن تولیدی رابطه نزدیکی داشته است.

این زن میترا نام داشت. میترا که شوهر داشت و شوهرش به جرم خرید و فروش موادمخدر در زندان به سر می‌برد، تقاضای طلاق داده بود و گویا از محمود خواسته بود که به او کمک کند تا هر چه زودتر از شوهرش طلاق بگیرد.

نکته جالب که ظن کارآگاهان را نسبت به میترا دو چندان کرد این موضوع بود که میترا یک روز قبل از این که محمود ناپدید شود بدون اطلاع و یا گرفتن مرخصی محل کارش را ترک کرده بود و هیچ‌کس از همکارانش از او خبری نداشت.

کارآگاهان بلافاصله محل سکونت میترا را در یکی از محله‌های جنوبی شناسایی و جهت انجام تحقیقات به آنجا مراجعه کردند. وقتی کارآگاهان زنگ خانه میترا را به صدا درآوردند مرد جوان قدبلندی جلو در آمد. او خودش را مسعود برادر بزرگ میترا معرفی کرد و گفت: خواهرم با شوهرش به شهرستان رفته و به این زودی‌ها برنمی‌گردد.

وی که بسیار آشفته و سراسیمه به نظر می‌رسید در مورد محمود گفت: من نه او را می‌‌شناسم و نه تا به حال دیده‌‌ام. وی در مورد زندگی خواهرش هم گفت: زندگی خصوصی خواهرم هیچ ربطی به من ندارد و من فقط برحسب وظیفه از خواهرم نگهداری می‌کردم.

مسعود در پاسخ این سوال کارآگاهان که مگر شوهر خواهرتان از زندان آزاد شده است، جواب داد: بله مدتی پیش او با وثیقه آزاد شد. بعد هم به اینجا آمد، دست زنش را گرفت و به شهرستان برد.

وی آدرس خواهر و شوهرخواهرش را در یکی از شهرهای غربی کشور در اختیار کارآگاهان قرار داد.
کارآگاهان هنگام خداحافظی از مسعود متوجه تویوتا قهوه‌ای رنگی شدند که در  حیاط خانه پارک بود. وقتی افسر پرونده از مسعود پرسید: این خودرو متعلق به شماست؟

مسعود که رنگ از رخش پریده بود با صدای لرزان جواب داد: بله. چطور مگر.

افسر پرونده با تبسم گفت: هیچی فقط می‌خواستم بدانم.

با دیده شدن خودرو تویوتا قهوه‌ای رنگ ظن کارآگاهان نسبت به مسعود برانگیخته شد. اما هنوز هیچ دلیل و مدرکی دال بر دست داشتن او در قتل محمود وجود نداشت.

کارآگاهان بلافاصله عازم شهرستان شدند و در آنجا میترا و شوهرش فرامرز را تحت بازجویی قرار دادند. میترا به کارآگاهان گفت: رابطه من با محمود فقط یک رابطه کاری بود. البته محمود دلش به حال من می‌‌سوخت وقتی می‌دید که صبح تا شب کار می‌کنم و شوهر بی‌قیدم در زندان است او از همکاران شنیده بود که شوهر معتاد و بی‌خیال من زندگی‌ام را سیاه کرده است. وی منکر درخواست کمک از محمود برای جدایی از شوهرش شد و اصلا انکار کرد که اقدام به جدایی از شوهرش کرده است. البته این اظهارات او فقط به خاطر ترس از شوهر بداخلاق و عصبانی‌اش بود.

اما اظهارات فرامرز باب تازه‌ای را در پرونده گشود. وی که بسیار بی‌حوصله و عصبی مزاج بود به کارآگاهان گفت: من را فقط به خاطر چند گرم کراک که آن هم  متعلق به خودم نبود دستگیر و به زندان انداختند.

در مدتی که در زندان بودم، شنیدم که مرد جوانی به نام محمود زیرپای زنم نشسته و می‌خواهد او را از راه به در کند. آن نامرد می‌خواست زنم را وادار کند که از من طلاق بگیرد و آن طور که شنیدم وعده و وعیدهای زیادی هم به زن من داده بود. البته زن من منکر همه اینهاست. اما کسی که خبرها را به من داد، آدم شریفی است و از طرفی برای من بسیار امین می‌باشد. در زندان روز و شب نداشتم. خودم را به آب و آتش زدم تا بالاخره با کمک برادرهایم سند گذاشتم و از زندان بیرون آمدم. به محض آزادی به خانه برادرزنم مسعود رفتم. موضوع را با او درمیان گذاشتم. البته با او درگیر هم شدم. بهش ناسزا دادم گفتم کلاهت را بذار بالاتر. فقط دو سه ماه نبودم. نتونستی از خواهرت مراقبت کنی و ... از این جور حرف‌ها بعد هم دست زنم را گرفتم و آوردم شهرستان و دیگر هیچ خبری هم از اون نامرد ندارم. کارآگاهان چند ساعتی از فرامرز بازجویی کردند و در طول این چند ساعت متوجه شدند که او هیچ نقشی در قتل محمود نداشته است.

در این میان تنها مسعود باقی می‌ماند. او از رابطه خواهرش و محمود مطلع شده بود. از طرف شوهرخواهرش شدیدا تحقیر شده بود و از همه مهمتر خودرو تویوتا قهوه‌ای رنگ او در محل جنایت توسط شاهدان محلی دیده شده بود.

کارآگاهان بلافاصله مسعود را احضار و باردیگر او را تحت بازجویی قرار دادند. با این‌که مسعود سرسختانه مقاومت کرد اما وقتی با دلایل و شواهد انکارناپذیر کارآگاهان روبرو شد. بالاخره لب به اعتراف گشود و پرده از راز قتل محمود کنار زد. او در قسمتی از اعترافات خود به کارآگاهان گفت: وقتی شوهرخواهرم در رابطه با موادمخدر روانه زندان شد، خواهرم را برای این‌که تنها نباشد نزد خودم آوردم. او در یک کارگاه تولیدی کار می‌کرد و از کارش هم راضی بود و در این میان شوهر او دو بار برام نامه نوشت و مدعی شد که گویا همسرش با فردی به نام محمود رفت و آمد دارد. وقتی از خواهرم پرسیدم جواب داد: فرامرز تو زندان خیالاتی شده. اصلا چنین چیزی نیست. من هم که به او اعتماد داشتم حرفهایش را باور کردم و به خیال این‌که فرامرز تهمت می‌زند توجهی به حرفهای او نکردم. تا این‌که آن روز از زندان آزاد شد به جلو خانه من آمد. هرچه دلش خواست بهم گفت. بعد هم دست زنش را گرفت و برد.

دو روز بعد که آنها رفتند مرد جوانی که خودش را محمود و همکار خواهرم معرفی می‌کرد، جلوی خانه ما آمد و جویای میترا شد. گفت او دو روز است که سر کار نیامده نگران شدم اومدم سراغش را بگیرم. با دیدن محمود خونم به جوش آمد و با خودم گفتم فرامرز  بی‌خود نگفته. به محمود تعارف کردم اومد خونه. در آن ساعت تنها بودم. خون جلوی چشمانم را گرفته بود. عقلم کار نمی‌کرد. در یک لحظه به او حمله کردم و با ضربات مشت و لگد به جانش افتادم. آن قدر عصبانی بودم که متوجه هیچی نشدم و وقتی به خودم آمدم که او دیگر نفس نمی‌کشید. بعد از این‌که متوجه شدم مرده است. جسدش را داخل ماشین انداختم و از خانه خارج شدم. بعد هم اونو به یک ساختمان مخروبه منتقل کردم و با ریختن بنزین جسدش را آتش زدم ... .

با اعترافات مسعود راز قتل جسد سوخته برملا شد و قاتل روانه زندان شد تا به سزای خود برسد.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها