ساعت 30/21 روز چهارم مارس بود. یک شب زیبای بهاری. هوا مطلوب و دل‌انگیز بود. کمیسر گاردنر تازه به خانه‌اش رسیده بود که تلفن همراهش به صدا درآمد. از آن سوی خط از دفتر مرکز پلیس به او اطلاع داده شد که یک زن 40 ساله به نام فیونا در آپارتمانش در خیابان اپورساید با شلیک 2 گلوله به قتل رسیده است. کمیسر با سرعت آماده شد و لحظاتی بعد به سمت خیابان اپورساید که یک خیابان خلوت در شمال شهر بود، حرکت کرد.
کد خبر: ۱۶۷۷۲۴

خیابان‌ها در آن شب زیبای بهاری خلوت بود. کمیسر به فاصله 15 دقیقه به محل جنایت رسید. در مقابل ساختمان 111 که یک ساختمان 2 طبقه قدیمی‌ساز بود دو خودرو پلیس، تعدادی مامور اونیفورم‌پوش، آمبولانس و 5  4 نفر از همسایه‌ها ایستاده بودند.

ساختمان 111 یک ساختمان جنوبی بود. در پارکینگ بزرگ و در کوچک برای ورود و خروج ساکنان رو به خیابان بود.
کمیسر وقتی از خودرواش پیاده شد به دقت اطراف ساختمان را از نظر گذراند. در ضلع شمالی ساختمان، یک ساختمان نیمه‌کاره قرار داشت و در ضلع جنوبی آن یک ساختمان ویلایی بزرگ.

ستوان وریس افسر گشت کلانتری که از افسران قدیمی پلیس محسوب می‌شد و بخوبی کمیسر را می‌شناخت با دیدن وی جلو آمد و پس از احترام و احوالپرسی گرم،‌ گزارش خود را به شرح ذیل ارائه نمود:

 ساعت دقیقا 9 شب بود که ما در جریان این واقعه هولناک یعنی قتل خانم فیونا قرار گرفتیم. خانم فیونا به‌تنهایی زندگی می‌کرد. او 3 سال پیش از شوهرش جورج طلاق گرفته و تنها فرزنش را هم به پانسیون سپرده است. او کارمند یک شرکت خصوصی است.

خانم فیونا پس از جدایی از همسرش این ساختمان را خریداری کرد و طبقه دوم آن را به یک تاجر هندی اجاره داده است که البته این تاجر هندی هر از چند گاهی آن هم در ساعات روز در اینجا تردد دارد.

ستوان وریس در ادامه گزارش خود افزود: خانم فیونا به خاطر درگیری با شوهرش که به قول خودش یک مرد لاابالی و قمارباز بود، چندین بار به کلانتری شکایت کرد. البته ما را او را خوب می‌شناختیم. هر چند خود او هم زن عصبی و تندخویی بود، اما پول فراوانی داشت. بخصوص این‌که پدرش در شهر فینکس یک کارخانه بزرگ تولید لوازم آرایشی دارد که فیونا هم در آن سهامدار بود و هر ماه سود خوبی عایدش می‌گردید. حادثه قتل خانم فیونا را شارون نامزد جوان فیونا به ما اطلاع داد. او در حالی که کاملا وحشت‌ کرده بود، تلفنی گزارش داد که فیونا به ضرب 2 گلوله در پارکینگ آپارتمانش به قتل رسیده است. با اعلام این خبر ما بلافاصله به طرف اینجا حرکت کردیم و وقتی رسیدیم با صحنه وحشتناکی روبه‌رو شدیم.

فیونا با شلیک 2 گلوله از تپانچه 32 میلی‌متری به قتل رسیده بود. گلوله‌ها به صورت او شلیک شده بود و صورت را کاملا متلاشی کرده بود. بررسی‌های اولیه را انجام دادیم و آنگاه موضوع را به مرکز گزارش کردیم.

این را هم اضافه کنم که شارون گویا قاتل را دیده بود. او قبل از این‌که برای دستگیری او اقدامی کند، قاتل گریخته بود. شارون مدعی است که قاتل یک مرد جوان لاغراندام با موهای بلند بوده و سوار بر یک خودروی شورولت سیاه رنگ فرار کرده است.

متاسفانه او به دلیل تاریکی شب موفق به نوشتن شماره خودرو نشده است. این را هم اضافه کنم که فیونا پس از جدایی از همسرش هر از چند گاهی با مرد جوانی نامزد شده و حتی دوبار هم ازدواج کرده، اما بعد جدا شده است.

او زن خوشگذرانی بود که به خاطر پول و ثروتی که داشت، بسیار به خود مغرور بود.

کمیسر از ستوان وریس تشکر کرد و آنگاه وارد پارکینگ شد. در داخل پارکینگ بزرگ که با یک چراغ، روشنایی کمی داشت، یک خودروی بنز آخرین مدل رنگ فیروزه‌ای پارک شده بود. در کنار آن یک دوچرخه مخصوص مسابقات دوچرخه‌سواری، چند ظرف و یک  کمد بزرگ آهنی مشاهده می‌شد. در انتهای پارکینگ و چسبیده به دیوار، جسد فیونا در حالی که در خون خود غلتیده بود، دیده می شد.

او یک بلوز و شلوار آبی گل‌دار خانگی به تن داشت که خونی بود. گلوله‌ها که به صورتش اصابت کرده بود، چهره او را تقریبا متلاشی نموده و حوضی از خون در اطراف صورتش روی زمین دیده می‌شد.

کمیسر به دقت به وارسی جسد فیونا پرداخت. گلوله در فاصله چند سانتی‌متر با یکدیگر به فک و چشم راست اصابت کرده و از پشت شکاف عمیقی به وجود آورده بود. بررسی‌ها نشان می‌داد که گلوله‌ها از فاصله بسیار نزدیک شلیک شده است و مربوط به یک تپانچه 32 میلی‌متری است. کمیسر پس از بررسی ‌جسد فیونا به بازرسی از داخل پارکینگ پرداخت. هیچ مورد مشکوکی دیده نمی‌شد. همه چیز ظاهرا مرتب و منظم بود. کمیسر از داخل خودرو نیز یک رسید پستی را پیدا کرد که از شهر فینکس ارسال شده بود و تاریخ آن چهارم مارس بود. بر روی رسید پستی نوشته شده بود «محموله شما در قبال ارائه این رسید قابل دریافت است و می‌بایستی حداکثر ظرف مدت 5 روز نسبت به دریافت محموله اقدام نمایید».

کمیسر پس از مطالعه دقیق رسید آن را به ستوان وریس داد و سپس برای انجام تحقیقات بیشتر وارد خانه نسبتا بزرگ و مجلل فیونا شد. سالن بزرگ خانه با گل‌های تزیینی، تابلوهای نقاشی و فرش،  تزیین شده بود. هیچ‌گونه آثار بهم ریختگی در داخل سالن دیده نمی‌شد. وضعیت اتاق خواب‌ها هم کاملا طبیعی بود و هیچ‌گونه اثری از آشفتگی مشاهده نمی‌شد.

کمیسر پس از آن‌که به‌دقت همه فضای خانه را از نظر گذراند به سراغ تلفن رفت و به‌بررسی شماره‌ها پرداخت. هفت شماره درحافظه تلفن دیده می‌شد که کمیسر به‌ دقت آنها را یادداشت کرد.

سپس برگشت و به سراغ شارون نامزد جوان فیونا که با قیافه مضطرب و نگران در گوشه‌ای کز کرده بود، رفت.
شارون که بسیار خوش تیپ وخوش اندام بود، چهره‌اش در غم و اندوه فرو رفته بود. با صدای گرفته‌ای که آشکارا می‌لرزید به کمیسر گفت:‌ من 4 ماه پیش با فیونا آشنا شدم، آشنایی ما در یک مهمانی شروع شد. ما خیلی زود به هم علاقه‌مند شدیم. او تازه از همسرش که البته نمی‌دانم شوهر چندمش بود متارکه نموده بود. فیونا متاسفانه آن‌قدر به خود مغرور بود و غرق در پول و ثروتش بود که هرازچندگاهی ازدواج می‌کرد. او اصلا به شوهرانش اهمیت نمی‌داد و آنها را بازیچه خود می‌کرد و مثل یک نوکر با آنها برخورد می‌نمود و من این را خوب می‌دانستم. اما او آن‌قدر به من ابراز علاقه کرد و صحبت از عشق نمود که این اخلاقش را فراموش کردم. او قول داد که مرا به‌عنوان یک همسر بپذیرد و به من وفادار باشد. به همین خاطر هم حاضر شدم که با او ازدواج کنم.

اما این اواخر رفتارش دگرگون شد و با هم بشدت درگیر شدیم. البته وقتی فکر کردم، پی بردم که مقصر من بودم نه او. چرا که من سعی کردم حسادت زنانه او را برانگیزم و همین امر هم باعث ناراحتی او شد. البته من از قصد این کار را کردم تا وفاداری او را نسبت به خودم بسنجم. با این وجود او قسم می‌خورد که به من وفادار است. اما راستش باورم نمی‌شد. بنابراین از دو روز گذشته به‌طور غیر‌مستقیم او را تحت تعقیب قرار دادم. سایه به سایه او در تعقیبش بودم. هر جا می‌رفت از دور او را کنترل می‌کردم، می‌‌خواستم اطمینان پیدا کنم که او واقعا به من علاقه دارد و مرا بازیچه دست خود قرار نمی‌‌دهد. البته در این مدت هم هیچ چیز مشکوکی از او ندیدم. شارون در مورد رفت و آمد وی در این دو روز گفت: او روز پیش وقتی پستچی یک پاکت به او داد، آنقدر خوشحال شد که به هوا پرید. آن‌گاه لباس‌هایش را پوشید، از خانه بیرون زد و به اداره پست رفت. آنجا بسته‌ای را گرفت و به خانه برگشت و تا شب در خانه بود. شب هم نزد دو تن از دوستانش رفت و تا ساعت 12 شب آنجا بود و بعد برگشت خانه.

شارون ادامه داد: صبح زود امروز به بانک رفت. بعد برای خرید به چند مغازه سرزد، ناهار را در دفتر کار یکی از دوستانش بود و بعد هم به ‌خانه برگشت. ساعت 5 عصر از خانه بیرون زد، به باشگاه ورزشی رفت. دو سه ساعتی در آنجا بود. بعد هم به آرایشگاه رفت. به یکی از دوستانش سرزد و ساعت حدود 9 شب آمد خانه، گویا شب جایی مهمان بود و یا شاید هم مهمان داشت. وقتی به خانه برگشت من آن طرف خیابان به انتظار نشستم. همین که خودرو‌اش را داخل پارکینگ برد و در را بست، به فاصله یکی دو دقیقه  یک مرد جوان قدبلند با موهای بلند از داخل پارکینگ بیرون آمد. خیلی سراسیمه بود. سلاحی در دست داشت. من با عجله از ماشین پیاده شدم و به طرف او رفتم. در فاصله 2 تا 3 متری، سلاح کالیبر 25، نیمه‌اتوماتیک خود را روبه‌رویم گرفت. او ریش‌ بلندی داشت.
چشمانش غرق به خون بود. من بر جایم میخکوب شده بودم. راستش خیلی ترسیده بودم. آن مرد جوان عقب عقب از من دور شد و بعد هم سوار بر یک شورولت مشکی رنگ در میان تاریکی ناپدید شد. بعد از فرار او سراسیمه وارد پارکینگ شدم و با آن صحنه وحشتناک روبه‌رو شدم. فیونای بیچاره در خون خود غلتیده بود.

تا دقایقی مات و مبهوت بودم. بعد هم با کلانتری تماس گرفتم. این تمام ماجرایی بود که اتفاق افتاد.
کمیسر از او پرسید: در تمام مدت این دو روز شما در تعقیب او بودید؟

شارون جواب داد: بله. حتی لحظه‌ای از او غافل نشدم.

کمیسر پرسید: در این مدت اصلا با هم تماس نداشتید؟

شارون جواب داد: نه. تقریبا با هم قهر بودیم. البته هر از چندگاهی او زنگ می‌زد و قطع می‌کرد. راستش به نظرم خیلی زیاد به من علاقه‌مند شده بود.

کمیسر پرسید: شما چطور؟ شما هم به او علاقه‌مند شده بودید؟

شارون پاسخ داد: راستش را بخواهید بله، ولی به او اطمینان نداشتم. می‌ترسیدم مثل بقیه، با احساسات من هم بازی کند و مرا بازیچه بگیرد. به خاطر همین هم تعقیبش می‌کردم تا مطمئن شوم او به من خیانت نمی‌کند.

کمیسر از او پرسید: قیافه آن شخص ضارب را که مدعی هستید از داخل پارکینگ بیرون آمده بود می‌توانید شناسایی کنید؟

شارون جواب داد: قیافه او را دقیقا نمی‌توانم ترسیم کنم. اما اگر او را ببینم می‌توانم شناسایی کنم.

کمیسر پرسید: به نظر شما انگیزه قاتل از این قتل چه بوده است؟

شارون جواب داد: من نمی‌دانم ولی خانم فیونا ارتباطات زیادی داشت. شاید قربانی یکی از این ارتباطات شده بود و شاید هم یکی از همسران سابقش او را به قتل رسانده باشد. من واقعا نمی‌دانم.

کمیسر چندسوال دیگر از او کرد و سپس آنچه را که اتفاق افتاده بود یک بار دیگر به‌دقت مرور کرد. آن گاه رو به ستوان وریس گفت: آقای شارون به جرم قتل عمد خانم فیونا بازداشت هستند.

شما خواننده عزیز حدس بزنید کمیسر از کجا فهمید شارون قاتل است. کمیسر حداقل 3 دلیل داشت. اگر ماجرا را به‌دقت بخوانید، متوجه خواهید شد.

حمید موفق‌

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها