
گرگ خیلی پرخور بود و هرچه می خورد سیر نمی شد . اتفاقا آن روز هنوز شکار نکرده بود و گرسنگی کمی آزارش می داد. گوسفند خیلی با ادب و رعایت همه اصول سخن گفتن با گرگها ، سلام کرد . صدایش نه خیلی بالا بود و نه خیلی پائین . لحنش نه خیلی عاجزانه بود و نه خیلی ملتمسانه . گرگ گفت : چرا «آنقدر بلند به من سلام نکردی که هر چه گرگ در این دشت و کوهها و دره های اطراف آن هست صدای ترا بشنوند تا بدانند که من هژمون این دشت را در اختیار دارم و همه گوسفندان کوچک و بزرگ در این دشت از من فرمان می برند؟ » گوسفند با همان نزاکت همیشگی که داشت گفت : « نخواستم صدایم را آنقدر بلند کنم که خلاف نزاکت باشد . اگرچه بین گوسفندی مانند من با شما رابطه رسمی نیست ولی رعایت ادب که بد نیست » گرگ گفت : « شنیده ام تو از نوعی علف می چری که باعث بلند شدن شاخ هایت می شود و این برای من غیر قابل پذیرش است چون امنیت دشت را به خطر می اندازد» گوسفند گفت « بله من از آن علف می خورم ولی نه برای بلند شدن شاخم که هرچه بلند شود به بلندی دندان های تیز و جگر خراش شما و چنگالهای خون چکان شما نمی شود . » گرگ گفت : « ولی بلند شدن شاخ تو خلاف قرار داد ن.پ.ت. است که آن را امضاء کرده ای » گوسفند گفت :« من به آن قرار داد پای بند هستم ولی برای سلامت بره هایم به کمی علف خاص نیازمندم چرا اجازه ندارم از آن استفاده کنم؟» گرگ گفت :« در قرار داد ن.پ.ت. «ن» یعنی نه! «پ» یعنی یرروئی نکن! و «ت» یعنی «ترا باید بخورم» فهمیدی؟ گوسفند گفت : « ولی در قرار داد ن.پ. ت. که ما امضاء کردیم «ت» به معنی این بود که تو علفت را بخور تا ما هم گوشتمان را بخوریم» . گرگ دید که گوسفند خیلی خودش را به نفهمیدن زده است . درست است در قرار داد آمده بود که «گوسفندان بچرند و گرگها گوشت بخورند» ولی هدف از چریدن گوسفندان تولید گوشت برای گرگها بود نه تولید رفاه و آسایش و امکانات درمانی برای گوسفندان از این رو گفت : « تو با ماموران آژانس به اندازه کافی همکاری نکرده ای » گوسفند با ادب گفت : «کدام آژانس؟» گرگ گفت : «آژانس نظارت بر امنیت دشت » و ادامه داد : «ماموران آژانس باید بتوانند که هروقت که خواستند دهان ترا بررسی کنند تا ببینند تو از آن علف خاص خورده ای یانه » گوسفند گفت : « من از آن علف خورده ام ولی خیلی کم فقط برای مصارف درمانی و استفاده در مسائل مربوط به تغذیه ولی به اندازه ای که شاخهایم بلند شود نخورده ام . طول قد شاخ من از شاخ آن گرگی که نایب شما در دشت است و در لباس گوسفند رفته و هر روز یکی از بره های ما را که از گله جدا شده ، شکار می کند و خدمت شما می آورد کوتاه تر است » گرگ گفت : « من امر می کنم تو باید بپذیری . تو حقوق همه گوسفندان را به خطر اداخته ای » گوسفند گفت : « من چگونه حقوق همه کوسفندان را به خطر انداخته ام در حالیکه خودم یک گوسفند هستم و شما چگونه مدافع حقوق گوسفندان شده اید در حالیکه یک گرگ هستید؟ » گرگ احساس گرسنگی می کرد و می خواست بهانه ای پیدا کند که گوسفند را بدرد و بخورد ولی نه بصورتی که بقیه گوسفندان که بی توجه به گرگ و نایبش در دشت می چریدند آگاه شوند و دسته جمعی کاری کنند که گرگ و نایبش نتوانند شرایط را مدیریت کنند و مسئله دریده شدن گوسفند را حل و فصل کنند از این رو به گوسفند خطاب کرد و گفت : « شورای حکام آژانس که بر امنیت دشت نظارت دارند علیه تو قطعنامه صادر کرده اند و اعلام کرده اند که تو به اندازه کافی دهانت را باز نکرده ای تا ماموران آژانس گوشه و کنار همه دندانهایت را یکی یکی بررسی کنند تا مطمئن شوند که تو از آن علف نخورده ای و حالا من با ائتلاف چندین گرگ و چند گوسفند دیگر که هم پیمان من هستند با استناد به قطعنامه آژانس به تو حمله می کنیم تا دیگر گوسفندی جرئت نکند که امنیت دشت را به خطر ادازد و حقوق بره ها را ندیده بگیرد » و شروع کرد به زوزه کشیدن . انصافا صدای زوزه اش خیلی بلند بود بطوری که همه دشت و دره ها و کوههای اطراف صدای زوزه اش را می شنیدند و با زوزه اش می گفت : « این گوسفند اولا حقوق بره ها را ندیده گرفته است ثانیا به حقوق بقیه گوسفندان تجاوز کرده است ثالثا مقررات آژانس را نقض کرده است رابعا با ماموران آژانس همکاری لازم را نکرده است و اطلاعاتی که رئیس آژانس به ما داده نشان داده که می خواهد شاخهایش را تقویت کند ، در حالیکه بارها اعلام کرده ایم که باید برای اطمینان بخشی به همه اعضای شورای حکام آژانس که ما جزء آنها رسما نیستیم ولی بر کارشان نظارت کامل داریم تک تک دندانهایش را بکشیم و دور بیندازیم تا خطر را از امنیت دشت بر طرف کنیم .
گله گوسفندان به دهها گروه تقسیم شده بودند و در راس هر گروه یگ بچه گرگ گوسفند نما حکمرانی می کرد . همه گرگها دسته جمعی با همراهی گرگ های گوسفند نما ها اعلام کردند که ما از دستورات گرگ که بزرگ گرگها بود ، حمایت می کنیم . گرگ جلوتر آمد و حالا سینه به سینه گوسفند ایستاده بود بطوریکه صدای تپش قلب گوسفند را از نزدیک می شنید و ناگهان خیز بر داشت که گوسفند را بدرد . دهانش را کاملا باز کرده بود . گوسفند سرش را پائین آورده بود و حرفی نمی زد . چه می توانست بگوید؟ دنبه گوسفند چشم گرگ را گرفته بود و می خواست کار دردیدن و بلعیدن گوسفند را از همانجا شروع کند . از همان پشتش . راستی اسمش چیست؟ شما به آنجا چه می گوئید؟ پرید که درست به همان نقطه حمله کند . گوسفند سرش را بالا آورد و شاخش درست رفت زیر چانه گرگ و چانه گرگ را سوراخ کرد و رفت زیر سقف دهان گرگ و آنجا را هم سوراخ کرد و دهن گرگ به شاخ گوسفند گیر کرد و گوسفند با تمام قوایش دور خودش چرخی زد و گرگ در حالیکه از دهان و گلویش خون فواره می زد پرت شد آن طرف تر در جنوب تپه بعد از نهر آب کنار قلمرو یکی از بچه گرگها . با زخمی شدن گرگ بزرگ همه گرگها و بجه گرگها از دشت فرار کردند و گله گوسفند با خیال آسوده به زندگی ادامه دادند . قصه ما به سر رسید و کلاغه هم به لانه اش رسید.