نویسنده با نگاهی ژرف و بیانی سنجیده، به پرسشی دیرین و بنیادین میپردازد: چگونه درجهانی که خدای آن خیر مطلق است، شر و رنج حضور دارد؟ اما آنچه این کتاب را متمایز میسازد، نگاه متعادل آن است. نهتنها پرسش را پیش میکشد، بلکه با استدلالی هوشمندانه و لحنی آرام، راهی برای فهم بهتر عدالت الهی پیش پای خواننده میگذارد.
در خلال فصلها، ذهن خواننده میان استدلال فلسفی و درک معنوی در رفتوآمد است. نویسنده نه از پرسش میگریزد و نه از پاسخ میهراسد؛ بلکه میکوشد نشان دهد هر پرسشی، خود دریچهای به سوی روشنتر شدن ایمان است. پاسخهای او خشک و خطابی نیست، بلکه بافتی انسانی و اندیشمندانه دارد؛ پاسخهایی که بهجای بستن راه فکر، ذهن را به مسیرهای تازهای هدایت میکنند. خواندن معمای خیر و شر برای من، تجربهای از همنشینی عقل و دل بود. در جایی از کتاب، حس میکردم نویسنده در کنارم نشسته؛ نه در مقام آموزگار، بلکه همسفر اندیشهورزی که میخواهد جهان را بفهمد و نهفقط توجیه کند.
آنچه بیش از هر چیز در این اثر میدرخشد، صداقت اندیشه و وقار زبان نویسنده است. او میان فلسفه و ایمان، تعادلی یافته است که خواننده را نه به حیرت، بلکه به آرامشی آگاهانه میرساند؛ آرامشی که از فهم میآید، نه از تسلیم. وقتی کتاب را بستم، حس کردم ذهنم سبکتر و روشنتر شده است. گویی پاسخها را یافته بودم اما نه به بهای پایان اندیشه، بلکه به یاری آن. معمای خیر و شر کتابی است که هم میآموزد و هم میگشاید؛ پاسخی است که در دل خود، دعوتی به پرسیدن دارد.