اواخر دهه ۸۰ پرونده گروگانگیری و انتقال گروگان به محلی نامعلوم به ما ارجاع شد. پرونده را بررسی کردیم اما هیچ سرنخی بهدست نیاوردیم. تنها چیزی که بعد از چند تماس فرد گروگانگیر برای ما مسجل شد این بود که تماسها از افغانستان گرفته میشود. سریع یک تیم به افغانستان اعزام کردیم و فرد تماسگیرنده را با همکاری پلیس این کشور دستگیر کردیم و به مشهد آوردیم. متهم در تحقیقات گفت نمیداند اصل ماجرا چیست و یکی از دوستانش از او خواسته هر چند روز یکبار با خانواده مرد گروگان تماس بگیرد و درخواست ۳۰۰میلیون تومان پول کند. من هم بهخاطر اینکه خودم را به او مدیون میدانستم این کار را انجام دادم. با شناسایی هویت مرد گروگانگیر دو روز بعد گروگانگیر، مردجوان را آزاد کرد و متواری شد.مرد گروگان در بازجوییها گفت: نمیدانم چرا این گروگانگیر یکباره حالتش عوض شد و من را در یکی از خیابانهای شهر از خودرو به پایین انداخت و فرار کرد.تحقیقاتمان را برای دستگیری مرد گروگانگیر آغاز کردیم اما هیچوقت به نتیجه نرسید. دو سال بعد مشغول رسیدگی به پروندههای روزمره بودیم که تلفن اداره به صدا درآمد ومأمور کلانتری ازجنایتی هولناک خبرداد. وقتی ازافسر کلانتری خواستم موضوع را درست اعلام کند گفت دزد مسلح به طلافروشی رفته وبعد از قتل سه مرد طلافروش و خالی کردن مغازه فرار کرده است.سریع به محل جنایت رفتیم و تحقیقات خودرا آغاز کردیم.طلافروشی جنب کنسولگری یکی از کشورهای همسایه بود. بررسیها نشان میداد قاتل لباس پلنگی پوشیده و سر و صورت خود را باندپیچی کرده است. او پس از ورود به طلافروشی ابتدا بدون هیچ حرفی سه مرد طلافروش را به رگبار میبندد و بعد با سرقت طلاها و دستگاه ضبط دوربین مداربسته از آنجا متواری میشود. وقوع این قتل فشار زیادی را بر ما وارد کرد و جنجال زیادی را بهراه انداخت. چند سالی بود توانسته بودیم آمار سرقت مسلحانه از بانک و طلافروشی را کاهش بدهیم اما با به قتل رسیدن سه مرد طلافروش و سرقت از مغازه، در میان مردم و رسانهها جنجال به پا شده بود. ابتدا تحقیقات خود را روی مجرمان سابقهدار متمرکز کردیم ولی راه بهجایی نبردیم. دوربینهای سایر مناطق را بررسی کردیم و تصویری از سارق در حالی که سر وصورتش را پوشانده بود بهدست آوردیم. تلفن طلافروشی را هم بررسی کردیم که متوجه شدیم سارق مسلح قبل از سرقت چند باری به بهانههای مختلف با آنجا تماس گرفته بود. تصویر سارق و نحوه راه رفتنش را آنالیز کردیم و متوجه شدیم او همان فردی است که چندی قبل یک شهروند را به گروگان گرفته و پس از اینکه متوجه شده در یکقدمی دستگیری است، گروگان را آزاد کرده. شروع به تحقیق از اعضای خانوادهاش کردیم و متوجه شدیم همگی آنها سابقهدارند و بهنوعی تمام خانواده مجرم محسوب میشوند. از آنها سراغ محمود را گرفتیم اما گفتند چند ماهی است از پسرشان خبر ندارند. در بنبست قرار گرفته بودیم چراکه از عامل جنایت طلافروشی یک قدم عقبتر بودیم و هیچ ردی از او در دست نبود. بعد از ماهها جستوجو و پیگیری متوجه شدیم محمود به مشهد بازگشته و در حال فروش طلاهای سرقتی است و نقشه جدیدی را در سر دارد و میخواهد به یک طلافروشی دیگر دستبرد بزند. خیلی سریع دستبهکار شدیم و در یک عملیات غافلگیری او را در مخفیگاهش در اطراف شهر دستگیر کردیم. محمود سریع به اداره آگاهی منتقل شد تا اگر همدستی دارد قبل از فرار دستگیر شود. او در بازجوییها به آدمربایی و قتل اعتراف کرد و گفت: من یک باند بزرگ داشتم که کارشان سرقتهای بزرگ و گاوصندوق بود. سرقت طلافروشی را خودم بهتنهایی انجام دادم اما همدستانم چند خیابان آنطرفتر منتظرم بودند تا با یکدیگر فرار کنیم. آنها در فروش طلاها نیز کمکم کردند تا ردی از من برجا نماند. دو سال آواره بودم و با سرقتهای خرد روزگار میگذراندم و فکر میکردم آبها از آسیاب افتاده. برای همین به شهر آمدم تا طلاهای سرقتی را بفروشم و به پول خوبی دست پیدا کنم اما نمیدانم کجای کارم اشتباه بود که دستگیر شدم. محمود اعترافاتش را انجام داد و صحنه جرم را بازسازی کرد. بعد هم پروندهاش به دادگاه رفت و به سه بار قصاص محکوم شد. او راست میگفت. ما دو سال تمام دنبالش بودیم اما هیچ ردی از او نداشتیم. فقط یک اشتباه و آن هم فروختن طلا به یکی از طلافروشان دوست مقتول که میدانست این طلاها سرقتی است، باعث شد لو برود و خیلی زود همه همدستانش و اعضای باند دستگیر شوند. بعد از دستگیری محمود و همدستانش تا مدتها سرقت مسلحانه بانک، طلافروشی و حتی گاوصندوق نداشتیم و شهر در امن و امان بود. محمود در سرقت بسیار حرفهای، بیرحم و خشن بود.