فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی:

دشمن اقتدار علمی ما را هدف قرار داده است

روایتی از زندگی اولین دانشمندی که جانش را فدای استقلال علمی ایران کرد

از اتم تا بی‌نهایت

در اربعین‌های قبل از انقلاب در و دیوار سیاه‌پوش می‌شد و دسته‌های عزاداری امام‌حسین(ع) بیرون می‌آمدند. زنی باردار از محله کن تهران نذر کرده بود دنبال دسته‌عزاداری هفت قدم بردارد و قدم بعدی بنشیند. زن به نفس‌نفس افتاد. در نیمه راه کمردرد امانش را برید. غروب سوم شهریور سال ۳۸ مسعود به‌دنیاآمد. آمحمدحسین، بچه را در آغوش گرفت و بعد از اذان و اقامه پدرانه گفت: «نامدار باشی مسعود.»
در اربعین‌های قبل از انقلاب در و دیوار سیاه‌پوش می‌شد و دسته‌های عزاداری امام‌حسین(ع) بیرون می‌آمدند. زنی باردار از محله کن تهران نذر کرده بود دنبال دسته‌عزاداری هفت قدم بردارد و قدم بعدی بنشیند. زن به نفس‌نفس افتاد. در نیمه راه کمردرد امانش را برید. غروب سوم شهریور سال ۳۸ مسعود به‌دنیاآمد. آمحمدحسین، بچه را در آغوش گرفت و بعد از اذان و اقامه پدرانه گفت: «نامدار باشی مسعود.»
کد خبر: ۱۵۱۰۴۵۵
نویسنده زهرا شکراللهی - گروه دفاع‌مقدس
 
تفکر در جهان کیهانی
مسعود علیمحمدی قدم‌های کودکی‌اش را در زادگاه پدری در ایذه برداشت. طلوع صبح به روشنایی نرسیده بود که پیاده از روستا تا دبستان می‌رفت. روی تپه‌های پرعلف و سرسبز می‌دوید. مجید و مرتضی، برادرانش تا مدرسه با «گرگم به هوا»  همراهی‌اش می‌کردند. گل‌های نرگس و بنفشه سرراه بچه‌ها به شکوفه نشسته بود.درختان بلوط، انارو انجیرکوهی سبز می‌شدند و میوه می‌دادند و پاییز که می‌آمد بادبرگ‌های زرد آنها راروی زمین پهن می‌کرد.مسعود بزرگ می‌شد و قدمی‌کشید. غروب‌های دم‌دار ایذه به شب می‌رسید. مسعود روی بام به آسمان و جهان کیهانی فکر می‌کرد و به ذرات نور ماده می‌اندیشید.
   
عضو فعال مسجد محله
بوی شکوفه‌های درختان لیموترش و مرکبات عید، سال به سال بیشتر می‌شد. زمزمه‌های انقلاب و اعلامیه در مسجد محل پیچید. مسعود اعلامیه‌ها را در جیب پیراهنش مخفی می‌کرد. وقتی سر زمین دست از کمک به پدرش فارغ می‌شد، وقتی تمام کرت‌های گندم را آبیاری می‌کرد، وقتی کنار مزارع برنج دراز می‌کشید، اعلامیه‌ها را کلمه به کلمه می‌خواند. گرمای انقلاب به ایذه هم رسید. مسعود دبیرستانش را تمام کرد. انقلاب به ثمر رسید و او حالا عضو فعال مسجد محله بود.
   
طولانی‌ترین پل روی رودخانه
۲۷ خرداد سال ۵۸ رادیو خبر تشکیل جهادسازندگی را به فرمان امام‌خمینی(ره) اعلام کرد. مسعود درنگ نکرد. به کمیته فرهنگی جهادگران پیوست. علاقه‌اش به درس و کتاب و مطالعه باعث شد کتابخانه شهر را گسترش دهد. اوایل جنگ تمام استان خوزستان با تمام قامت درگیر دفاع از مرز بود. مسعود روزها در پایگاه می‌نشست و کارهای پرسنل را انجام می‌داد. دلش تاب نیاورد؛ در اولین فرصت به جبهه اعزام شد و به نیروی تکاوری گردان انصار لشکر ۷ ولیعصر(عج) پیوست. عملیات آبی‌وخاکی خیبر در کنار همرزمش جعفرزاده مقاومت کرد. درس ریاضی و حساب و کتاب به درد محاسبات جنگ می‌خورد. ساخت طولانی‌ترین پل روی رودخانه، علم می‌طلبد و بعد شجاعت.
   
فرصت مطالعاتی از دانشگاه آمریکا
بعد ازعملیات برای پایان تحصیلات به شیراز رفت. کارشناسی فیزیک را از دانشگاه شیراز گرفت.سال ۶۷ ارشد را تمام کرد. سال‌های آخر جنگ، ایران به سمت بومی‌سازی انرژی هسته‌ای و ساخت موشک‌های نظامی رفت. مسعود علیمحمدی نخستین کسی بود که دکترای فیزیک را از دانشگاه شریف دریافت کرد. همزمان استاد درس‌های مکانیک، کوانتوم، ذرات بنیادی و کیهان‌شناسی هم بود. روزی در دفترش نشسته بود که خبر پذیرش برای ادامه تحصیل و فرصت مطالعاتی از دانشگاه آمریکا به دستش رسید. عینکش را برداشت و سرش را روی میز گذاشت. به فکر تمام‌کردن مقاله علمی‌اش بود. وطن جایی نیست که تمام شود. جنگیدن به‌جز اسلحه، قلم هم می‌خواهد. مسعود علیمحمدی، عضو انجمن فیزیک دنیا شد. به پیشنهاد مسئولان با شبکه‌های مختلف جهان مصاحبه کرد و سطح علمی ایران را به رخ دنیا کشید و به پروژه بین‌المللی سزامی پیوست.
   
استاد دلسوز
مسعود ظهر که از کار برمی‌گشت جلوی شیرینی‌فروشی نگه‌می‌داشت و یک جعبه نان‌خامه‌ای و کمی تنقلات می‌خرید و به خانه می‌رسید همپای دختر و پسرش شیطنت می‌کرد. مسعود برای بچه‌هایش پدری معمولی بود، اما سر کلاس درس، استادی دلسوز می‌شد. واو به واو درس را برای دانشجوها توضیح می‌داد. پابه‌پای بچه‌های هسته‌ای به آزمایشگاه می‌رفت و وقت می‌گذاشت برای شکافتن هسته‌های اتمی.
   
ابراهیم زمانه
یک سال باهمسرش راهی مکه شد. دور خانه خدا روبه همسرش گفت: «خودت راجای هاجر بگذار وطواف کن، من هم ابراهیم زمانه خودم می‌شوم.» لباس سفید احرام برازنده تنش بود.این‌همه تلاش برای خاک وطن مصداق «حب‌الوطن من‌الایمان» است. از گذشته‌های دور دانشمندان ایرانی در نجوم، اخترشناسی، شناخت نور و ماده و حرکت ید طولایی داشتند و در ادامه دارالفنون سابقه نخستین آموزگار فیزیک و چاپ کتاب را دارد. مسعود علیمحمدی ازجمله اولین استادان فیزیک هسته‌ای ایران بود.
   
بوی شکوفه‌های لیمو
صبح روز ۲۲ دی‌ماه سال ۸۸ مسعود پیراهن سفیدش را پوشید. رو به بچه‌ها کرد و گفت: «عصر مسابقه داریم.» بچه‌ها خندیدند: «بله، حتما شما هم برنده می‌شوید!» از همسرش خداحافظی کرد. سرمای زمستان صورتش را سرخ کرده بود. کنار باغچه حیاط نشست و بند کفش‌هایش را بست. به آسمان روشن و پرنور سرد صبح نگاه کرد. بوی شکوفه‌های لیموی دوران کودکی‌اش می‌‍‌آمد. چرخید دور حیاط. یاد دسته عزاداری افتاد. دلش می‌خواست دوباره دنبال دسته برود. هفت قدم بردارد و به عادت مادرش قدم بعدی را بنشیند. در حیاط باز شد. ماشین از خانه بیرون رفت. به ثانیه‌ای نکشید که شدت صدای انفجار، خیابان سهیل تهران را لرزاند. ساعت ۷:۳۰ بود که خون پاکش روی خاک وطن به زمین ریخت. خاک مقدس است اما آسمان ایران سایه سر است. اولین خونین‌جامه فناوری هسته‌ای ایران شهید مسعود علیمحمدی چشمانش را رو به آسمان بست.
 به قول حکیم فردوسی: «به دانش گرای و بدو شو بلند/ چو خواهی که از بد نیابی گزند»

روایت همسر شهید
کتاب «از اتم تا بی‌نهایت» نوشته نرگس سادات‌مظلومی که توسط انتشارات معارف منتشر شده، تلاشی است برای معرفی دکتر مسعود علیمحمدی، دانشمند هسته‌ای و نخبه‌ای که در سایه امنیتی‌بودن شخصیتش، همواره دور از دید عموم زندگی می‌کرد، اما تأثیرات عظیمی بر پیشرفت علمی کشور گذاشت. بعد ازسال‌ها از فقدان ایشان، در این کتاب پای صحبت‌های همسرش می‌نشینیم و درک می‌کنیم ابعاد پنهانی از شخصیت و زندگی این فرد برجسته را که در عین سادگی، افتخارآفرین کشور هم بوده است. در این کتاب، نویسنده با استفاده از زبان ساده، مفاهیم پیچیده علمی و فلسفی را به شکلی جذاب و قابل‌فهم برای نوجوانان و جوانان بیان می‌کند؛ از ساختار ذرات اتمی گرفته تا مفاهیم بزرگ‌تری مانند بی‌نهایت. کتاب می‌کوشد این موضوعات علمی را به‌طور ملموس و داستان‌وار توضیح دهد. کتاب همچنین به پرسش‌های بزرگ علمی و فلسفی درباره جهان و قوانین آن پرداخته و درک این مسائل پیچیده را برای نسل جدید آسان‌تر می‌کند. از آنجا که این کتاب با مثال‌های کاربردی و داستان‌های جذاب نگاشته شده، برای نوجوانان و جوانانی که علاقه‌مند به علم و فلسفه هستند، گزینه‌ای مناسب است.
در بخشی از کتاب آمده: دهه ۸۰ اوج شلوغی‌های برنامه‌ای و درگیری‌های فکری مسعود بود. اگر کاری یا پروژه‌ای بود که به انجام نمی‌رسید و به بن‌بست می‌خورد، شب و روز نداشت. ساعت‌ها  با خودش فکرو کلنجار می‌کرد. من هم عادت داشتم در آن روزها با او زیاد صحبت نکنم. می‌دانستم وقتی فکرش مشغول است ترجیح می‌دهد سکوت کند و به مسأله‌ای که فکرش را مشغول کرده بیندیشد. معمولا هم تسبیحی دست می‌گرفت و ذکر می‌گفت. بارها می‌دیدم وسط گرفتاری‌ها نشسته است به خواندن زیارت‌عاشورا یا دعای‌توسل تا گره کارش باز شود. بارها شده بود وقتی به بن‌بست علمی می‌خورد نذر امامزاده‌صالح(ع) می‌کرد و بعد که موفق به مسأله حل می‌شد من را عهده‌دار انجام نذر می‌کرد. با هم می‌رفتیم پیاده‌روی و برایم مسائل علمی را دقیق تعریف می‌کرد. گاهی به شوخی می‌گفتم آفرین، خوب کار کردی، ولی باید بیشتر تمرین کنی! می‌دانستیم بعد از این چند روز سکوت، یک شب شام در رستوران مهمان‌مان می‌کند.
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها