در صورت خواندن توصیفات معیار خشونت و صلاحدید والدین، نوجوانان بالای ۱۳ سال نیز میتوانند مخاطب این اثر باشند. فیلم خدای جنگ روایتی از یک اتفاق واقعی و مهم معاصر در حوزه پیشرفتهای موشکی ایران را به تصویر کشیده است. طبق شنیدههای قدیمی، خدای جنگ عنوانی است که آمریکاییها به موشکی که ایران در زمان جنگ تحمیلی با اتکا بر توان داخلی تولید کرد، دادند.
خدای جنگ نهتنها از نخستین فیلم حسین دارابی، یعنی «مصلحت» بلکه حتی از دو ساخته شخصیتمحور پیشین سازمان اوج، «غریب» (درباره شهید محمد بروجردی) و «مجنون» (درباره شهید مهدی زینالدین) هم ضعیفتر است و بیننده را به این فکر رهنمون میسازد که «ایستاده در غبار» کجا و «خدای جنگ» کجا!
فیلمی که قرار است درباره شهید حسن طهرانیمقدم باشد، بیروح و باسمهای است و از نظر منطق داستانی و روابط علی و معلولی پراشکال است. داستان طوری پیش میرود و تداعیهایی که از قهرمان فیلم به نمایش میگذارد، طوری است که انگاری او موشک ساخت تا انتقام بگیرد! بهخصوص که مرگ همسرش را مدام به رخ تماشاگر میکشاند و حتی معلوم نیست چرا فیلم ناگهان با انفجار شروع شد و همان دوباره جلوتر تکرار شد.
ساعد سهیلی در این نقش، سرد است. طعمی ندارد. بیتفاوتی از چشمانش بیرون میزند و از آن بدتر، عربی مضحکی است که صحبت میکند. از آنسو داریوش کاردان هم چهرهپردازی متفاوتی دارد، هم بازی قابل قبولی. موسیقی مسعود سخاوتدوست هم البته، بهویژه در سکانس مرگ نرگس، بهشکل تأثیرگذاری قوام یافته است.
در پرداخت هم ایرادهایی دارد؛ بیت امام(ره) در آن زمان دیگر آجری نبود و انگار قرار بوده فقط آن عکس مشهور بازسازی شود؛ در آن زمان کرمانشاهی در کار نبود و باختران بود و هتل استقلال داشت نه پارسیان! ایراد دیگر دزدی از خانه فرمانده لیبیاییهاست که بیمعنی است اما فیلم اگر همان را هم نداشت، بیتعلیق بود. با وجود این، اطلاعاتی که فیلم درباره حضور مستشاران لیبی در ایران میدهد، جدید و جالب توجه است و البته فرماندهشان که خوب از پس ایفای نقشش برآمد.
علیرغم اینکه کارگردان میتوانست با توجه به ظرفیتهای موضوع شکلگیری صنعت موشکی ایران، گرههای داستانی و شخصیتهای چالشیای را وارد قصه کند اما ماحصل همه تلاشهای اغلبْ بیحاصل، اثری با زبان الکن است که میکوشد با لطایفالحیلی خود را مهم جلوه دهد. افکتهای صوتی متعدد، تکنیک زوم سریع و این قبیل کارها، تبدیل به عناصری اضافی در فیلم شده که هم جدیتش را سلب کرده و هم هدف فیلمساز در القای احساسات مورد نظرش به درِ بسته میخورد؛ قربانی نهایی هم ریتم است.
نیمی از زمان فیلم صرف توضیحات بیش از اندازه درباره چرایی نیاز ما به صنعت موشکی بومی شد که میتوانست موجزتر و تأثیرگذارتر باشد اما ظاهرا کارگردان اصرار داشته همه درخواستهای تهیهکننده را اجابت کند حتی اگر بهقیمت تشبیه بعضی از سکانسها به تیزرهای تلویزیونی شود. ناگفته نماند که خدای جنگ در میان فیلمهای جنگی ضعیف امسال کیفیت ساخت نسبتا قابل قبولی داشت اما نه به آن اندازه که از ایرادهای بزرگش چشمپوشی کنیم.
خدای جنگ در تلاش است رویکردی معقولتر و در عین حال ملیتر به موضوعات و حوادث انقلاب داشته باشد. در این فیلم چندان خبری از تانک و میدان نبرد و سرباز عراقی و … نیست. موضوع اصلی فیلم، موشک و دستیافتن به تکنولوژی ساخت آن است و هدفش تجلی شعار ما میتوانیم. به واسطه موضوع و داستان فیلم، خدای جنگ مخاطب را به یاد اوپنهایمر انداخته و بهجای نمایش جنگ، به مسائل و مصائب پشتپرده جنگ پرداخته و اهمیت علم را مورد توجه قرار میدهد.
در این بین فیلم به طرح داستان تاریخی اهدای موشک توسط لیبی به ایران (که داستان مغفولماندهای در فیلمهای ایرانی بوده است) اشاره میکند و اندیشهها و انگیزههای این اقدام را نیز مورد بررسی قرار میدهد. خدای جنگ در قیاس با سایر فیلمهای ارگانی این جشنواره که با بودجههای دولتی ساخته شده است، اثر قابل قبولتری بوده و با وجود مشکلاتی که در فیلم وجود دارد، اثر بهتری در کارنامه حسین دارابی (که فیلمهای ایدئولوژیکی همچون مصلحت و هناس را در کارنامه دارد) بوده است. فیلم خدای جنگ را اگر نسبت به بقیه فیلمهای جنگی و ارگانی جشنواره فیلم فجر در نظر بگیریم، فیلم درخور و بهتری است؛ هم ریتم خوبی (به نسبت) دارد و هم ماجرای درگیرکنندهتری. دوز احساساتگرایی هم اگرچه بالاست ولی بیشتر به بافت داستانی میخورد اما اگر این «نسبیت» را از فیلم بگیریم، چه؟
خدای جنگ در تزریق احساسات بسیار کند عمل میکند و دلیلش را از اقتدارگرایی (که احتمالا برای این ساخته شده است) به انتقامگرایی کاهش میدهد، تلاش دانشمندان ایرانی را در حد چند پلان کوتاه و سریع به نمایش میگذارد و در عوض تایم زیادی را به یک دزدی خندهدار اختصاص میدهد. چرا؟ چون برای نمایش رفع مشکلات موشکی، الکن است و برای حفظ مخاطب، به چنین تعلیق باسمهای نیاز دارد. یعنی بهجای فوکوس روی «دلیل»ی که فیلم برایش بودجه گرفته و ساخته شده است، سراغ جزئیاتی میرود که از هدف اصلی دورش میکند.
جمعشدن یک گروه در دل جنگ برای انجام مأموریتی سخت که در ابتدا نشدنی هم به نظر میرسد، ایده همچنان جذاب و امتحان پسدادهای است که حسین دارابی در فیلم (خدای جنگ) از آن بهره گرفته است. احسان ثقفی در فیلمنامه خدای جنگ سراغ الگوی شخصیتمحور رفته و با تکیه بر جوانی بهنام ابراهیم، قصه خود را شکل میدهد. حسین دارابی در مقام کارگردان تا حدود زیادی موفق عمل کرده و فیلم شستهورفتهای را روانه پرده سینما کرده که اجزای آن تعامل خوبی با یکدیگر دارند، از تدوین تا فیلمبرداری و موسیقی که این آخری حجم بیش از اندازهای دارد.
اوج در محصول جدید خویش، باز هم سعی کرده زندگی قهرمانی در دوران جنگ را دستمایه یک اثر ترویجی قرار دهد و باز هم از نزدیکشدن -حتی لحظهای- به شخصیت و جان و جنم حقیقی آن شهید ناتوان بوده. خدای جنگ ضعیفتر از «مجنون» و «غریب» و بیروحتر و باسمهایتر از آن است، پیوند کمتری از آن دو فیلم با شخصیت شهید دارد و از نظر منطق داستانی و روابط علی و معلولی روی هردو فیلم را سفید کرده است. این یعنی کمپانی در سایه نقدنشدن و جایزهپاشی حاکمیت، هرروز دارد ضعیفتر میشود. اوج -دستکم در ساختههای قهرمانی جنگیاش- نوزادی نیست که هرروز بزرگتر و قویتر شود؛ مسیر غلطی است که هرروز از استحکام و توانمندی اولیه خودش هم دورتر میشود؛ ایستاده در غبار کجا و خدای جنگ کجا! در بیشتر آثار قهرمانی سالهای اخیر اوج، ما بهوضوح دستخط سفارش را در فیلم میبینیم، شمایی کلی از نتیجه را هم میبینیم، ولی نتیجهبخشی واقعی و اثربخشی را و همچنین تمایز هنری را نمیبینیم. مَثَلِ فیلم خدای جنگ برای من مَثَلِ یک «آش نپخته دزدی» است. یعنی چی؟ یعنی آشی را تصور کنید که سبزیهایش را از خانه این و آن دزدیدهاند، ولی این همه ماجرا نیست، آشپزان محترم جدا از اینکه مواد اولیه را از جای دیگری آوردهاند، نتوانستهاند سبزیها را درست خرد کنند و به طور کامل بپزند؛ در نتیجه همین سبزیهای متفاوت مردم، همه در دهان مخاطب خاماند و فاقد توانایی آمیختگی با یکدیگر و ساخت یک طعم منسجم و متمایز.
ظاهرا نام فیلم «خدای جنگ» برگرفته از یک اسطوره یونانی (آرس) است؛ البته طبق ارجاعات خود فیلم و در اصل باید گفت برگرفته از یک بازی ویدئویی آمریکایی است(God of War)که این دومی و شهرتش بین مخاطبان جوان و نوجوان امروزی، احتمالا دلیل اصلی انتخاب این اسم بوده، نه ارجاع به یک اسطوره غربی که احتمالا افراد کمی آن را مطالعه کردهاند.
این اسطوره یونانی هم طبق منطق ظاهری فیلم که از زبان شخصیتی که فاقد سلامت اخلاقی است (ژنرال لیبیایی) مطرح میشود، هم طبق اندیشههای اسلامی و ایرانی ما مفهوم و تلقی و اسطورهای منفی است و مطابق با شخصیت اصلی فیلم و ایده اصلی فیلم نیست اما جالب است که در جایگاه اسم فیلم قرار گرفته! و نقض غرض عجیبی را رقم زده! بخشی از ماجرای فیلم نفی تفکر خدای جنگ است اما نام فیلم بالابردن پرچم همین اندیشه است! به همین دلیل میگوییم علت اصلی انتخاب این نام، همان دلیل دوم و جذابیت این عنوان و برند برای مخاطب نوجوان و جوان است.
در سکانس اولین آزمایش موشک (که آزمایشی ناموفق است)، جدا از اینکه لابد قاعده آزمایش موشکی رعایت احتیاطهای لازم و فاصلهگرفتن به قاعده از محل پرتاب موشک است، که ظاهرا در این صحنه چنین نیست (مخصوصا برای فرماندهان)، وقتی در میانه راه حرکت موشک با خطا مواجه میشود و به سمت مبدأ بازمیگردد، (طبیعتا این بازگشت هم بسیار خطرناک است، هم در چند ثانیه اتفاق میافتد، اما) در ابتدای ماجرا همگی با تعجب و تاسف در حال تماشای بازگشت موشک به سمت خودشان هستند، در میانه بازگشت موشک یکی از افراد گروه انگار متوجه خطر میشود و به عقلش میرسد باید همه را از بهت نجات بدهد! لذا شروع میکند اول به فریاد زدن به سمتهای مختلف که لابد به همه آگاهی بدهد و سپس که فعالیت فریادزدن تمام شد، میرود سمت فرمانده و سعی میکند او را کشانکشان! از صحنه دور کند! کاری به این نداریم که این چه فرمانده عقبماندهای است که درکی از احتمال شکست عملیات موشکی ندارد و باید با کشانکشان و اصرار دیگران از صحنه خارج شود و انگار ایستادن زیر موشک شجاعت یا انسانیت است.
جدا از سکانسهای بیمعنی و فراتر از ایرادهای علیومعلولی، فیلمنامه سرشار از طرح سؤالاتی است که فیلم از پاسخدادن به آنها عاجز است. ظاهرا بناست مثل درامهای چالشی قدرتمند (مثل بخشی از آثار قدیمی حاتمیکیا) فیلم وارد بخشی از درگیریهای فکری و عاطفی بین نسلها و ذهنیتهای مختلف، چه در آن روزگار و چه در زمانه ما بشود اما چون ورود به چالشها در درون خود مولف و متن، واقعی و درونیشده نیست و انگار تجربه زیسته یا اندیشیده محکمی پشتش وجود ندارد، باعث میشود چالشها باسمهای و بهضرر نقطه دعوی فیلمنامه باشد.
یکی از دلایلی که باعث میشود حسبرانگیزی فیلم و واقعیتانگاریاش با اشکال مواجه شود، مسأله نور و رنگ، مخصوصا رنگ است. رنگ در فیلم فقط یک امکان تزئینی نیست، بلکه یک معناست. رنگ فیلم باید راوی حس و سوژه و پیرنگ فیلم باشد که در خدای جنگ چنین نیست فیلمی که اولا مربوط به گذشته یعنی دهه ۶۰ است و ثانیا به نوعی در ژانر سینمای تاریخی است و ثالثا فضایی جدی و تاریخی و بلکه در بخشهایی تلخ و تراژیک دارد را میتوان با رنگبندی و پالتهای رنگی مختلف طبق نظرگاهها و زیباییشناسیهای رنگی مختلف روایت کرد اما مدیریت رنگی که در خدای جنگ صورت گرفته با هیچکدام سنخیت ندارد؛ نوع رنگآمیزی فانتزی فیلم بیشتر نابلدی شناخت رنگ و بهرخکشیدن رنگآمیزیهای جدید سینمایی را نشان میدهد، نه تطابق و انسجام هویت رنگی فیلم با کلیتفیلم.
اما آخرین مولفه پر از ضعف خدای جنگ، که شاید اولین مولفهای است که به چشم مخاطب میآید، شخصیتهای فیلم است که شامل مراحل شخصیتپردازی در فیلمنامه، انتخاب بازیگر توسط کارگردان و بازیهای بازیگران است. در تمام این سه مرحله، فیلم در اکثریت شخصیتهای اصلی خود دچار ضعف است. آشکارترین نماد این ضعف در شخصیت اصلی داستان بهعنوان ویترین فیلم، مشهود است. ابراهیم شریفی فیلم خدای جنگ، جدا از بینسبتی کامل با شهید طهرانیمقدم، نهتنها هیچ شباهتی با یک فرمانده مؤثر ایرانی در دوران دفاعمقدس ندارد بلکه هیچ شباهتی با یک فرد مؤثر هم ندارد. کسی که قرار است در مقابل شخصیت منفی یک ژنرال لیبیایی که از قضا بازی و شخصیتپردازی خوبی دارد، ظاهر شود و نماد ایران در مقابل بیگانگان باشد، با افتضاحترین لهجه ممکن به زبان عربی سخن میگوید. حال اینکه اصل شخصیتپردازی یک جوان خام که در برابر تمام چالشها هیچ پاسخ محکمی ندارد و داستان هم سعی نمیکند به درون شخصیت او فارغ از تیپ یک بسیجی جوان انقلابی نزدیک شود؛ اینکه انتخاب این بازیگر (ساعد سهیلی) با ژستها و اطوارهای تینایجری و سردی، بیتمایزی و بیطعمی بازی و ایفای نقش سهیلی چقدر شخصیت را غیرقابل باور و بیتأثیر کرده، بهجای خود. نقش همسر ابراهیم شریفی، نقش سید (فرمانده و مراد ابراهیم) و بخشی از نقشها و شخصیتهای دیگر هم همینطور است.