مینی‌سریال «فرزند قرن» به چگونگی ظهور، صعود و تثبیت قدرت موسولینی و حزب فاشیست او می‌پردازد

رقص مرگ در خیابان‌های رم

«همیشه یک زمان‎هایی است که آدم‎های گمشده به سمت ایده‎های ساده می‎روند.» این نخستین مونولوگ «لوکا مارینلی» در قامت بنیتو موسولینی رهبر پوپولیست حزب فاشی دی کومباتیمنتو (Fasci di Combattimento) است که نوید یک قصه درام سیاسی مرتبط با ظهور احزاب راست افراطی در قاره اروپا را می‎دهد.
«همیشه یک زمان‎هایی است که آدم‎های گمشده به سمت ایده‎های ساده می‎روند.» این نخستین مونولوگ «لوکا مارینلی» در قامت بنیتو موسولینی رهبر پوپولیست حزب فاشی دی کومباتیمنتو (Fasci di Combattimento) است که نوید یک قصه درام سیاسی مرتبط با ظهور احزاب راست افراطی در قاره اروپا را می‎دهد.
کد خبر: ۱۵۰۵۰۶۹

سریال موسولینی: فرزند قرن (Mussolini: Son of the Century) محصول شبکه اسکای (SKY Studios) در قالب هشت قسمت به بررسی چگونگی ظهور، صعود و تثبیت قدرت دوچه (پیشوا) ایتالیایی می‎پردازد. 

 مثلث تشکیل حزب فاشیسم
ضلع اول این اثر مهم، ۲۳ مارس ۱۹۱۹ است؛ روزی که موسولینی روزنامه‎نگار، حزب فاشیست را با همراهی کهنه‌سربازان سرخورده ایتالیایی پایه‎گذاری کرد. 
پادشاهی ایتالیا، زخم‎خورده از جنگ جهانی اول بستر مناسبی برای رشد نخستین جریانات ضدنظم مستقر در اروپا بود. حزب موسولینی ابتدای کار یک گروهک بزن‎بهادر به‎شدت افراطی بود که حتی شرکت در انتخابات ملی را خیانت به آرمان‎های حزب تلقی می‎کرد.
نکته حائز اهمیتی که در درگیری‎های اولیه فاشیست‎ها و سوسیالیست‎های خیابانی در سریال به چشم می‎خورد، انفعال جدی مأموران قانون برای کنترل درگیری‌های سیاسی است. پلیس‌هایی که خود هم‎قطارانی در دو حزب دارا بودند و خشم رادیکال‌ها را در خلوت خود «مشروع» می‎دانستند، چگونه علیه این جماعت رادیکال وارد عمل شوند؟!
ضلع سوم و نهایی کمک‌کننده ورود فاشیست‎ها به امور سیاسی، محافظه‎کاران سنتی بودند که دشمن اول خود را سوسیالیست‌ها می‎دانستند. درنتیجه ائتلافی با موسولینی شکل دادند که پای او را به مجلس کشور باز کرد، اما حزب فاشیست به‌سرعت دولت را سرنگون کرد و به بی‎ثباتی دامن زد تا خود را به‌عنوان آلترناتیو احیاگر نظم به‎شکل مدرن تمامیت‎خواهی به توده بفروشد.
مشابه چنین وضعیتی را طی یک دهه اخیر در اتحادیه اروپا به شکل جالبی سپری کردیم. احزاب اجماع ملی در فرانسه و آلترناتیو برای آلمان ابتدا با تفکرات رادیکال به میدان رقابت ورود کردند، اما توفیقی نداشتند؛ بنابراین به سمت ایجاد چهره‎ای محبوب برای تمام اقشار از کارگران ناراضی گرفته تا سرمایه‎داران نگران همانند ناسیونال سوسیالیست‌های ایتالیایی قرن بیستم حرکت کردند.

جمع پوپولیسم و اندیشه تمامیت‌خواه
فاشیسم که ادغامی از تفکرات تمامیت‌خواهانه با رهبری پوپولیست (عوام‎فریب) است. به‌خوبی در سرتاسر مینی سریال به نمایش گذاشته شده. حذف دیوار چهارم توسط دوچه مخاطب را از بیننده صرف تاریخ به همراه این شخصیت کاریزماتیک تبدیل کرده که در تک‌تک نقشه‌های هوشمندانه و بی‎رحمانه سهیم می‎کند تا ترکیبی از تحسین و ترس را در دل مخاطب شکل دهد. این مسأله زیربنای تمام جنبش‌های افراطی با سرکردگان سخنور است!
خطابه‌های جورجیا ملونی در ایتالیا یا جردن باردلای فرانسوی که امروز لرزه بر ستون‌های اتحادیه اروپا می‏اندازد. یادآور سخنرانی‌های آتشین رهبران فاشیست به‌ویژه موسولینی و هیتلر است که توده رنجیده و سرخورده را علیه عقلانیت بسیج می‌کند. این سریال به‌خوبی نقش افراد تصمیم‎گیرنده در سرنوشت کشور را به نمایش می‎گذارد. هنگامی که موسولینی نیت «نمایش» یورش سیاه‌جامگان خود به رم را داشت (در عمل اوباش موسولینی شانسی در برابر ارتش مسلح پادشاهی نداشتند) ضعف شخصیتی پادشاه ویکتور امانوئل سوم در اتخاذ تصمیم مناسب، حکم مرگ دموکراسی در ایتالیا را صادر کرد.
این انفعال فردی و نهادی، یادآور شکست قضات ایالات متحده در تحدید ترامپ به‌واسطه نقش او در وقایع ۶ ژانویه ۲۰۲۱ (یورش حامیان جنبش ترامپیسم به کنگره آمریکا) است که مقدمات بازگشت این برج‌ساز اسبق منهتن را به کاخ سفید شکل داد.
در همین راستا، سریال به شکل جالبی به اوضاع و احوال آشفته تمدن غرب معاصر نیز کنایه می‎زند. هنگامی که موسولینی در آستانه ورود به نمایش اپراست به مخاطب با ژست ترامپ می‏گوید ایتالیا را دوباره به عظمت برمی‎گردانیم! 

تثبیت قدرت موسولینی
مرحله تثبیت قدرت موسولینی از تصاحب قدرت طی نیمه دوم سریال بسیار مهم‌تر از صعود او به دفتر نخست‌وزیری است چراکه انحلال تضمینی دموکراسی فقط از مسیر صندوق رأی به‌وقوع می‎پیوندد و درنتیجه فاشیست‌ها با بهانه چنددستگی ساختار سیاسی قانونی را تصویب کردند که هر حزب اکثریت را به‌دست آورد و دوسوم الباقی کرسی‌های مجلس را نیز تسخیر ‎کنند. 
جامعه فرسوده از منازعات داخلی، تصفیه‌شده به‌وسیله شبه‌نظامیان فاشیستی و فریفته توسط دوچه به‌آسانی این فرصت را به موسولینی تقدیم کردند. حزب او برای استیلای مطلق بر جامعه با همه اقشار ارتباط گرفت و به هر گروه بسته به مطالبه (به‌عنوان مثال همکاری با کلیسا در عوض معافیت مایملک پاپ از مالیات) وعده و وعید خاصی داد. بسته‌های انتخاباتی احزاب راستگرای غربی نیز با هدف اغنای طبقه کارگر، تسکین نگرانی‌های بنگاه‌های متوسط اقتصادی و همکاری با صاحبان صنایع، نظم دو دهه گذشته حزبی را برهم زده و طبقات فروردست از چپ به سمت راستگرایان رادیکال متمایل شدند. 
نقطه عطف این مینی سریال در قسمت‌های پایانی به‌وقوع می‎پیوندد که ترور سیاسی وحشیانه آخرین منتقد برجسته حزب فاشیست یعنی جاکومو ماتئوتی، منجر به لحظه‎ای تاریخی می‎شود که جامعه ایتالیا برای مدت کوتاهی اختلافات را کنار گذاشته و به شکل خودجوش علیه حکومت ترس موسولینی متحد می‎شوند. فشار افکار عمومی لحظه‎ای دوچه را تا مرز سقوط هدایت می‎کند. در این لغزش دوچه حتی به فکر قربانی کردن مشاور نزدیک خود چزاره روسی نیز می‎افتد که بدتر باعث تشدید رسوایی می‎شود.
اما فرزند قرن در آخرین سکانس از واپسین سخنرانی در مجلس ایتالیا عظمت جایگاه خودساخته خویش را برای نمایندگان به رخ می‎کشد؛ سقوط او به معنی بازگشت ایتالیا به دوره بی‎ثباتی جلوه می‎دهد و همزمان با حضور سیاه‎جامگان تشنه به انقلاب دوم (حامیان سرنگونی اساسی جامعه و دولت با آموزه‌های فاشیستی) خطر جنگ داخلی را به حاضرین گوشزد می‎کند. در نهایت او با اعلام این‌که هرکسی تمایل دارد. 
طرح استیضاح را مطرح کند به ایتالیا شانسی برای نجات از دیکتاتوری تمامیت‌خواهانه خود می‎دهد، اما حتی «یک نفر» نیز جسارت کافی ایستادگی مقابل دوچه را ندارد و سریال درحالی اتمام می‎رسد که موسولینی با خنده پیروزمندانه به ما می‎گوید: «حتی یک نفر!»

ترامپ؛ موسولینی قرن ۲۱
یکی از مصادیق بارز رفتار موسولینی را می‌توان در دوره نخست ریاست‌جمهوری دونالد ترامپ در ایالات متحده آمریکا مشاهده کرد. در سال ۲۰۲۰، پس از قتل جورج فلوید، مرد سیاهپوستی که به‌دست پلیس سفیدپوست در مینیاپولیس کشته شد، موجی از اعتراضات سراسری در آمریکا شکل گرفت. این اعتراضات که ریشه در دهه‌ها تبعیض نژادی، خشونت پلیسی و نابرابری اجتماعی داشت، به‌سرعت گسترش یافت و میلیون‌ها آمریکایی را به خیابان‌ها کشاند. با این حال، واکنش ترامپ به این جنبش اعتراضی نه‌تن‌ها همدلانه نبود بلکه نشانه‌ای از رویکرد اقتدارگرایانه او را آشکار ساخت.
او به جای شنیدن مطالبات معترضان یا تلاش برای کاهش تنش‌های اجتماعی، آن‌ها را با برچسب‌هایی، چون «سوسیالیست»، «هرج‌ومرج‌طلب»، «آشوبگر» و حتی «دزد» مورد خطاب قرار داد. ترامپ سعی کرد با استفاده از واژگان شدیداللحن و ارعاب‌آمیز، فضای سیاسی کشور را دوقطبی‌تر کند و حامیانش را در برابر معترضان بسیج نماید. او حتی تهدید کرد که از ارتش برای سرکوب اعتراضات در شهر‌های مختلف استفاده خواهد کرد؛ اقدامی که در تاریخ معاصر آمریکا کم‌سابقه بود. این نوع واکنش نه‌تن‌ها تلاش برای سرکوب مطالبات مدنی بود بلکه از منظر روان‌شناسی سیاسی نیز تلاشی بود برای تحریک احساسات مردم نسبت به «نظم از دست رفته» و «آشوب فراگیر».

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
جا مانده از نسل هوش مصنوعی

در گفت‌وگو با یک جامعه‌شناس، تهدیدات و فرصت‌های هوش مصنوعی برای خانواده‌های ایرانی را بررسی کرده‌ایم

جا مانده از نسل هوش مصنوعی

نیازمندی ها