عینکت را تغییر بده!

یک روز که اصلا معلوم نیست چندم چه ماهی از چه سالی بوده است، حکیم داشت به تقویم می‌نگریست و این‌که ما از روز این ماجرا بی‌خبریم کاملا نشان می‌دهد که وی می‌خواهد چیزی را از ما پنهان کند. پس حکیم خیلی زود تقویم را بست و گوشه‌ای نهاد و به تراپیستش زنگ زد.
یک روز که اصلا معلوم نیست چندم چه ماهی از چه سالی بوده است، حکیم داشت به تقویم می‌نگریست و این‌که ما از روز این ماجرا بی‌خبریم کاملا نشان می‌دهد که وی می‌خواهد چیزی را از ما پنهان کند. پس حکیم خیلی زود تقویم را بست و گوشه‌ای نهاد و به تراپیستش زنگ زد.
کد خبر: ۱۵۰۴۴۳۰
نویسنده حسین شکیب راد
 
دکتر هیراکلیتوس آن طرف تلفن پاسخش را داد.(جای تعجب هم ندارد چرا که می‌دانید حکیم در طول تاریخ سفر می‌کند و هرجای عالم هم بخواهد می‌رود. برای همین از بین بزرگان جناب هیراکلیتوس را به عنوان تراپیست برگزیده بود.) حکیم درباره احوالات روحی بدش پرسید وهیراکلیتوس هم می‌گفت غصه نخورحتما این وضع ثابت نخواهد ماند. وچون دید حکیم به یک جمله اینستاگرامی جذاب نیاز دارد که هم به آن جامه عمل بپوشاند و هم لااقل یک استوری بگذارد و پز روشنفکری بدهد؛ گفت:«هیچ چیز همیشگی نیست، به جز «تغییر»!»
حکیم ناگهان چیزی در درونش احساس کرد. البته خیلی زود متوجه شد که دچار دلپیچه شده ولی بعد از آن بازهم تصمیم گرفت به توصیه هیراکلیتوس توجه نموده ودست همت به زانوگرفت وهمه عزمش راجزم کرد برای ایجاد تغییر در زندگی. برای این اقدام مهم، نخست رفت یک چرت حسابی زد! با خودش گفت حتما این همه تغییری که قرار است در خودم ایجاد نمایم مرا خسته می‌سازد؛ پس بهتر است قبلش خوب خوابیده باشم.بعد از این‌که بیدار گشت؛ شروع کرد یک طومار بلند بالا از اقداماتی که باید انجام بدهد را تحریر کرد و بالایشان هم بزرگ نوشت: از شنبه. این در حالی بود که آن روز شنبه بود و ما الان می‌فهمیم چرا ابتدای متن اجازه نداد ما تقویم را ببینیم ولی خب ما هم دست‌های پنهان خویش را داریم و گولش را همی نخوردیم. پس او مجبور شد همان روز شروع کند به تغییر.ابتدا با خودش گفت باید از تغییرات مهم و اساسی شروع کنم، تا روحم آماده پذیرش تغییرات بزرگتر باشد. این شد که سریعا زیر شلواری‌اش را عوض نمود. بعد از این اقدام بادی به غبغب انداخت و احساس کرد این همه تغییر برای یک روز کافی است. در این لحظه هیراکلیتوس به او پیام داد. از متن پیام چیزی در دسترس نیست؛ اما حتما چیزی بوده که باعث شد حکیم به خودش بیاید و دست به تغییرات بزرگتری در زندگی‌اش بزند.حکیم ظرف یک ساعت آینده همه ریش و سبیل‌هایش را زد. به جای کت و شلوار همیشگی، یک شلوار شش جیب و یک پیراهن هاوایی پوشید. موهایش را فرق از وسط باز کرد. یک کتاب که حتی اسمش را هم بلد نبود زیر بغلش گذارد و از خانه بیرون زد. وقتی تعجب همسایه‌ها را دید برق امید در چشمش افتاد و ته دلش گفت من آن‌قدری که باید تغییر کرده‌ام. نشانه‌اش هم تعجب مردم. صفحه شخصی‌اش را در اینستاگرام باز کرد و رفت سراغ نمونه آدم‌هایی که با تغییراتشان توانسته‌اند بقیه را تحت تاثیر قرار دهند. عده‌ای بودند که خودشان تغییر خاصی نمی‌کردند ولی همه را به تغییر دعوت می‌کردند. عده‌ای بودند که آن‌قدر هر روز تغییر می‌کردند که احتمالا گوشی موبایلشان هم صورت آنها را برای شناسایی قفل صفحه تشخیص نمی‌داد. عده‌ای بودند که در مرد یا زن بودنشان مردد بود. عده‌ای هم بودند که تنها چیزی که در صفحه‌شان تغییر می‌کرد تعداد دنبال‌کننده‌ها بود وگرنه هر روز همان مسخره بازی‌های روز قبل را در می‌آوردند.
حکیم وقتی اوضاع را چنین یافت که چیز زیادی در این راه عایدش نمی‌شود؛ تصمیم گرفت چیزهای دیگری را در زندگی‌اش تغییر دهد. مثلا اسم جدید برای خودش انتخاب کرد. آقای «جدید» که ما قبلا با نام حکیم می‌شناختیمش شغلش را هم تغییر داد. حتما شما یادتان نیست که حکیم چکاره بود. اما خوشبختانه ما هم یادمان نمی‌آید چون او تقریبا همه شغل‌های جهان را لاقل یکبار انجام داده است. برای همین رفت سراغ یکی از به‌روزترین شغل‌ها یعنی خرید و فروش رمز ارز. خانه‌شان را هم عوض کرد. البته از ما قول گرفت به کسی نگوییم در حال حاضر ساکن خیابان پیروزی، خیابان نبرد شمالی است و ما نیز بر آن عهد که با او بستیم، هستیم. تغییر در زندگی آقای جدید، ادامه داشت تا حدی که یکی از پسرانش را فرستاد بهزیستی و یکی از پسرعموهایش را به فرزندی قبول کرد و داشت به فکر ازدواج مجدد می‌افتاد که همسرش او را با بیل متوقف کرد.حکیم با ۹ استخوان شکسته و۱۷ورم در اقصی نقاط بدنش،روی تخت بیمارستان بودکه ناگهان موبایلش زنگ خورد. دستش که به گوشی نمی‌رسید برای همین منتظر ماند تا گوشی رفت روی پیغامگیر. هیراکلیتوس بود. این پیغام از آن استاد بنام در دل تاریخ برای همیشه ثبت و ضبط شده است تا هر آن کس که بنای ایجاد تغییر در زندگی‌اش دارد؛ لااقل به چندین اصول پایبند بماند.
«حکیمکم!» (معلوم است رابطه آنها خیلی صمیمی بوده و بیشتر از یک بیمار و تراپیست) تغییر یعنی به حال خوب رسیدن و زندگی جدید داشتن. (می‌گویند حکیم از این‌که اسمش را گذاشته بود «جدید» حس خوبی پیدا کرد) البته نه این‌که فقط اسم جدید روی خودمان بگذاریم (حکیم در این بخش از پیام کنف شد!) البته بسیاری از ماها در انتظار آن هستیم که یک فردی پیدا شود و یک تلنگر به ما بزند و بسیاری از ما تلنگر هم می‌خوریم ولی حرکت نمی‌کنیم، چرا؟ خب این عیب بزرگی است. اول از همه باید بدانیم که تغییر یعنی دست برداشتن از تکرار مکررات ذهنیت نامیدانه گذشته، تغییر یعنی شادی و نشاط و طراوت و تازگی در مسیر کاری و زندگیمون، تغییر یعنی این‌که مجددا شرایط زندگیمان را رشد بدهیم، هنگامی که شرایط آن چیزی نیست که ما می‌خواهیم.من می‌پندارم تو نیز از آنچه بودی راضی نبودی و اینک اگر بنا داری دست به تغییر بزنی بهتراست قبل ازهرچیزبه این چند نکته دل بدهی.اولین کاری که بایدانجام بدهیداین است که بنشینید، برنامه‌ریزی کنید و نقشه‌ راهتان را مشخص کنید. البته باید بگوییم که زندگی قابل پیش‌بینی نیست، ولی داشتن یک نقشه راه کلی، خیلی کار مفیدی است؛ گرچه من مطمئنم تو از آن دسته آدم‌هایی نیستی که یکهو به سرشان بزند و مثلا ریش و سبیل‌هایشان را بزنند بروند در انظار عمومی که بگویند من تغییر کرده‌ام (حکیم یا همان آقای جدید، کنف‌تر همی‌شد!)
دوم این‌که هر بار که احساس کردید افکارتان سرگردان هستند، آنها را کنترل کنید. دراین شرایط هرتغییری به راحتی برای شما اتفاق می‌افتد و زندگی پرشور و شگفت‌انگیزی را به شماهدیه می‌دهد.یعنی این طور نیست که مثلا بگویی من حتی باید اعضای خانواده‌ام را هم عوض کنم تا حالم بهتر شود. (حواستان که به کنف شدن‌های جناب جدید هست؟) این گونه رفتارها دیوانگی است و جز سردرگمی چیزی عایدت نمی‌شود.
و از همه مهمتر این‌که اول باید عینکت را عوض کنی. ببینی تا امروز به دنیا چطور نگاه می‌کردی و حالا ... »
بوق بوق بوق ... متاسفانه تماس قطع شد و جملات هیراکلیتوس ناتمام ماند. می‌گویند حکیم سریع به خودش آمد و اسمش را دوباره عوض کرد.آقای«عوض» یا همان حکیم خودمان،ازآن روز تا‌کنون نزدیک به ۷۳عینک خریده است تا به مهم‌ترین توصیه هیراکلیتوس جامه عمل بپوشاند!!!


newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
در رستوران انتخاب شدم

علی‌امین حسنی، بازیگر نقش بهروز در سریال پایتخت در گفت‌وگو با «جام‌جم» از خاطرات حضورش در این سریال می‌گوید

در رستوران انتخاب شدم

نیازمندی ها