در این نوشتار به ویژگی استمرار این هویت، چگونگی انسانسازی آن، جوهره انسانساز و پهلوانپرور کلانروایت هویت ایرانی میپردازیم که «انسانهای کامل» بار میآورد.
کلانروایت هویت ما
اگر به اسناد موجود در سنت، تمدن و فرهنگ ایرانی مراجعه کنیم، خوشبختانه میبینیم که ما از جمله ملل تاریخی بشریم که کهنترین مرزهای هویتی را در اختیار داریم. برای مثال، گاتها یا گاهان اَشوزرتشت را داریم که تقریبا به اواخر هزاره دوم پیش از میلاد بازمیگردد. [این، جدیدترین تخمینی است که میتوان برای آن در نظر گرفت.]گاتها یا گاهان اَشوزرتشت، کهنترین صورت زبان ایرانی است.
اَشوزرتشت، میراثدار یک کهنروایت ایرانی بوده و تغییراتی در آن ایجاد کرده؛ بنابراین، گاتها یا گاهان گواهی بر این است که ما یک جهانبینی یا کلانروایت هویتی داشتهایم. این روایت نهتنها مسئولیت و خویشکاری انسان را در این دنیا مشخص میکند، بلکه زادگاهی به نام ایران یا ایرانویج را مقدس میشمارد؛ زیرا این سرزمین، زادگاه فردی است که باید مأموریت نهایی خود را، یعنی پیروزی در مسیر عشق و حقیقت، به انجام رساند.
میبینیم که براساس گاهان، ما با یک صورت کهن از روایت هویتی روبهرو هستیم. اگر بخواهیم مقایسهای انجام دهیم، میتوان گفت که اشوزرتشت در این متون کهن تغییراتی ایجاد کرده و آنها را روزآمد ساخته است. جانشینان این پیامبر، میراث یا حتی متون کهن پیش از او را دریافت کردهاند و دوباره با توجه به زمانه خود، آنها را با کلام اشوزرتشت تطبیق دادهاند و اوستای نو را پدید آوردهاند. به عبارتی، گاتها یا همان سرودههای اشوزرتشت، با مفاهیم کهن خویشاوندی دارند، اما زبان آنها به نسبت گاهان، زبانی نو و روزآمدتر است.
وجود خود اوستا در دو بخش کهن (اوستای گاهانی) و نو (اوستای جدید) به ما نشان میدهد که جامعه ایرانی از دیرباز صاحب یک کلانروایت بوده که در این متون پدید آمده و نمود یافته و هر بار، چه توسط اشوزرتشت چه جانشینان او، این کلام و روایت با زمانه هماهنگ و روزآمد شده است. در حقیقت، راز پایایی و مانایی هر تمدن، بهویژه تمدن ما ایرانیان، در همین توانایی نهفته است که بتوانیم میراث خود را بهخوبی درک کنیم و آن را با شرایط زمانه سازگار سازیم. جالب آنکه این فرآیند در طول تاریخ ما بارها تکرار شده و هویت ما را شکل داده است.
انسان الهی ایرانی
اگر بخواهم خلاصهای از این کلام و روایت را خدمت شما ارائه کنم، باید بگویم که ایرانیان باور دارند انسان در ذات خود، از نور اهورا و از وجود خداوند سرچشمه گرفته است. اهورامزدا انسان را در زمانی آفرید که احساس کرد جهان در معرض تهدید تاریکی و اهریمن قرار گرفته است. او دریافت که آینده جهان با چه چالشهایی روبهرو خواهد شد و برای مقابله با شر و تهاجم اهریمن، موجودی به نام انسان را پدید آورد. از اینرو، در تفکر و روایت ایرانی، انسان موجودی است دارای رسالت؛ رسالتی که همان پیروزی خیر بر شر است. انسان ایرانی در برابر هستی، مسئول است و این مسئولیت، یک تعهد عمیق به هستی را در او ایجاد میکند.
برای انجام این مسئولیت، انسان ایرانی به سرزمینی نیاز دارد و آن سرزمین، ایران است. مفهوم ایران به معنای سرزمین نجیبان، آزادگان و بزرگزادگان است؛ سرزمینی برای کسانی که در برابر آب، آتش و خورشید مسئولیت دارند. این عناصر در فرهنگ ایرانی جایگاهی بسیار گسترده و والا دارند. انسان ایرانی برای انجام این مسئولیت و خویشکاری [خودسازی]به دنیا آمده است و باید خود را بسازد. چگونه؟ در اینجا مفهومی به نام «اَشَه» مطرح میشود. اشه به معنای نظم کیهانی است؛ نظمی که در سراسر هستی جریان دارد. اگر ما بتوانیم این نظم را درک و براساس آن عمل کنیم، بیتردید نیرومند خواهیم شد.
در حقیقت، ما زمانی میتوانیم نیرومند شویم که براساس اشه رفتار کنیم. این مفهوم به ما میآموزد که هر کاری باید به زیباترین و درستترین شکل انجام شود. برای مثال، امروز ما میتوانیم حرکت کنیم و بدنمان بر مبنای این نظم عمل میکند. اگر ذرهای از این نظم خارج شویم، دچار اختلال میشویم. این نظم همان نور و فیضی است که از آن سخن میگویند که ما را تجلی حضرت حق میدانند. به تعبیری، ما میتوانیم به خداوند نزدیک شویم، چنانکه در عبارت «لا حول و لا قوه الا با...» نیز اشاره شده است. به عبارتی، همه اشکال مختلف وجود خدا در هستی جاری است و بر مبنای یک ناموس و نظم حرکت میکند.
عشق؛ زبونی نیست
ما زمانی میتوانیم توانا و پویا شویم که براساس اشه عمل کنیم (از توانایی سادهای مانند راه رفتن گرفته تا اداره یک مملکت). قدرت از آن خداست و این قدرت، زمانی در خلق و آفرینش ما پدیدار میشود که به این نظم پایبند باشیم. در فرهنگ ایرانی، خلق و آفرینش در حقیقت، نتیجه عمل به اشه است؛ یعنی کردار براساس اشه. در اینجا، یک اختیار به انسان داده شده است؛ اختیاری که وارد مفهوم انتخاب میشود. انسان اختیار دارد که چگونه از این قدرت استفاده کند. اینجاست که مفهومی به نام «خَشَتریه» یا شهریاری پدید میآید.
هر انسانی در قلمرو خود یک شهریار است. [همچنان که حافظ (ره) فرمود: شهریار خود باشم...]برای مثال، یک پدر در خانواده میتواند بهعنوان شهریار، قدرت خود را در جهت تعالی خانواده به کار گیرد یا برعکس، آن را در مسیر ویرانی خانواده استفاده کند. در عمل، این مفهوم به دو بخش تقسیم میشود: نیکشهریار و بدشهریار. در فرهنگ ایرانی، مفهوم عشق نیز با عنوان «سپند» مطرح میشود. هم خداوند هم انسان، قدرت خود را برای رفاه و خیر دیگری به کار میگیرند و از اینرو، خودبهخود به دیگری احترام و ارادت میورزند. به همین سبب، عشق نتیجه قدرت است، نه زبونی و درماندگی.
انسان زمانی عاشق میشود که نیرومند و تواناست و میتواند دگرگونی ایجاد کند. دقیقا؛ عشق در اوج قدرت پدیدار میشود.
به همین دلیل، اگر شما براساس این اصول عمل کنید، یعنی عاشق هستی شوید، میتوانید بگویید: «به جهان خرم از آنم که...». این کمال چیست؟ یعنی شما دیگر هیچچیز کم ندارید. انسان با عاشقشدن به کمال میرسد.
انسان کامل از کجا در یادها میماند؟ فرض کنید فردی مانند حضرت علی (ع) چرا نام و یادش همچنان زنده است؟ زیرا او براساس اشه عمل میکرد. از آنجاکه جز به زیبایی و درستی کاری انجام نمیداد، به قدرت سیاسی از راه فریب دست نمییافت، پس این زنده بودن و جاودانگی ایشان ممکن شد. زمانی که شما همه این مراحل را طی کنید و نامیرا شوید، در حقیقت سایه خدا میشوید [بهقول عرفا]. فرقی نمیکند که یک انسان ساده باشید، یک کشاورز یا یک شخص بزرگ و صاحبمنصب؛ در قلمرو خودتان شهریار هستید.
این خویشکاری شما در حقیقت همان پیروزی خیر است؛ پیروزی بر بدیها. در کیش زرتشتی به این مفهوم «رَد» میگویند. رَد ــ آدمی یعنی نمونه کامل انسان. انسان چیست؟ زرتشت به ما میآموزد که انسان، یک انسان تیپیکال و نمونه است؛ یعنی انسانی خداگونه. در فرهنگ اسلامی ما، پیامبران بهعنوان انسانهای کامل شناخته میشوند. در عرفان اسلامی نیز مرشد یا پیر یا انسان کامل مطرح است. این مفهوم انسان کامل پس از اسلام نیز در فرهنگ ما ادامه مییابد و اولیا و بزرگان دینی نمونههایی از آن هستند.
انسان کامل؛ روح فرهنگ ایرانی
اینجاست که میبینیم کل ادبیات ایرانی پس از اسلام، اگر فشرده و خلاصه بگوییم، محورش انسان رسالتمدار است. تولد انسان رسالتمدار در سرزمین ایران از دیرباز بوده و تجربه شدهاست. ما برای همین دوستی کردهایم، برای همین جنگیدهایم، برای همین عاشق شدهایم. ایران باید در طول تاریخ، میدان نبرد خیر و شر باشد؛ برای پیروزی خیر و برای تولد انسان کامل. این انسان کامل هم در عرفان ما وجود دارد و هم در نمونههای تاریخی و دینی مانند پیامبران و اولیا دیده میشود.
مفهوم صاحب زمان یا همان نجاتبخش موعود در آخرالزمان نیز به همین موضوع اشاره دارد. در نهایت، ما به سمتی میرویم که انسان کامل متولد شود. ما همیشه در انتظار پایان هزاره «سوشیانت» (نجاتبخش) بودهایم. در فرهنگ اسلامی نیز باور داریم که در پایان این دنیا، پیروزی خیر به ثمر میرسد و انسان کامل ظهور خواهد کرد. پس خود انسان کامل، تجلی و عصاره همه انسانهاست. اینجاست که همه ما حلقهای از زنجیرهای هستیم که زمینه را برای ظهور او فراهم میکنیم.
بنابراین، میبینید که با چه روایت عظیمی روبهروییم. تمام هویت ما، هویت ایرانیان، در این روایت نهفته است. این روایت را در اوستا میبینیم؛ پیش از آن در گاهان و پس از آن در اوستای نو. در دورههای بعدی، از هخامنشیان گرفته تا ساسانیان که تفسیر اوستا در متون پهلوی نمود مییابد، سپس در ادبیات فارسی از شاهنامه تا امروز، در آثار عرفانی حافظ، مولوی و نظامی، این روایت تجلی یافته است. جالب اینجاست که مفهوم «ساک» (رسالت و تعهد) در تاریخ ایران از چنین اهمیتی برخوردار بوده، اما امروز یکی از معضلات ما همین موضوع است.
برای مثال، اگر کوروش و داریوش اهمیت دارند، نه صرفا به خاطر پیروزیهای نظامی یا فتوحاتشان است. افتخار ما این نیست که آشوریان را شکست دادهایم یا مرزهامان را گسترش دادهایم؛ افتخار ما این است که نیکشهریار مانند کوروش و... تربیت کردهایم. اسناد تاریخی، همه گواه این هستند که اهورامزدا [خدای یگانه و یکتاپرستی در ایران]محور است. آنها میگویند: «به لطف اهورامزدا». پادشاهان ما نه صرفا پادشاه، بلکه دارای رسالت شهریاری بودهاند. اگر کوروش به جامعه یهودیان و دیگران کمک میکند، اگر تکامل و پیشرفتی به خرج میدهد، همه براساس همان مفهوم شهریاری است که شرح دادهشد.
شهدا؛ تجلی فرهنگ ایرانی
اگر ما مفهوم شهریاری و قدرت مبتنی بر اشه را درک نکنیم، متأسفانه فرهنگ ما صرفا به یک حالت رمانتیک و احساسی تقلیل مییابد. آنچه هویت ما را میسازد، نهفقط زبان و تاریخمان است، بلکه تجلی یک چیز بزرگتر، یعنی همان کلانروایت است. این کلانروایت، همان رسالت است. آنچه امروز بهعنوان میراث زبانی، فرهنگی و آثار تمدنی داریم، ارزشمند است، اما نه بهخودیخود. اینها مقدس نیستند، بلکه به دلیلی ارزش دارند. هر سنگ تختجمشید بهتنهایی ارزش ندارد؛ ارزش آن به هنر و معماریاش نیست، بلکه به این دلیل است که این مکان، درگاهی و بارگاهی برای ایجاد همدلی و همزیستی ملتها و انسانها بوده است. این سند تاریخی نشان میدهد که همه در کنار یکدیگر زیستی مسالمتآمیز داشتهاند. این مفهوم بسیار عمیق است.
حتی در جنگ تحمیلی هشتساله، میبینیم که این عنصر ایرانی بهصورت ناخودآگاه دوباره خود را نشان میدهد. این عنصر زنده است و همچنان کار میکند. در این جنگ، قهرمانانی پدیدار شدند که در چهارچوب شخصیتهای نظامی امروزی (غیرایرانی) نمیگنجند. امروزیانی که قدرت، کشتن و پیروزی به هر قیمتی را دنبال میکنند. این قهرمانان، یعنی کسی که از خود میگذرد و به فکر دیگری است و ناخودآگاه این رسالت باستانی را احساس میکند.
زمانی که قاسم سلیمانی میگوید: «من یک سرباز کوچک هستم و هر جا ببینم انسانی مورد تهاجم قرار گرفته، نگهبان در خانهاش میشوم»، این همان انسانی است که رسالتی را در وجود خود دارد. این رسالت در وجود ما نهادینه شده و پس از هزاران سال، همچنان شخصیت ایرانی را شکل میدهد.
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
علیامین حسنی، بازیگر نقش بهروز در سریال پایتخت در گفتوگو با «جامجم» از خاطرات حضورش در این سریال میگوید
خانمگل جام ملتهای آسیا در گفتوگو با «جامجم»: