آنچه خواندید شاید پلات داستانی سادهای بوده که در ذهن بیتا خسروی، نویسنده و کارگردان جوان نمایش «۱۹۰۱» شکل گرفته و او را به حرکت وا داشته است. اشاره ظریف و کمرنگ او به کلیت مفهومی به نام ونسان ونگوک از «شب پرستاره» و «گلهای آفتابگردان» در متن قصه و طراحی لباس، فراتر نمیرود و البته پر واضح است که این تصمیم، انتخابی عامدانه بوده تا سوار بر دیوانگی شاعرانهی یک هنرمند جهانی شده در تاریخی نه چندان دور، داستان خودش را تعریف کند، داستان مرگ اخلاق و انسانیت در لباس تمدن.
نمایش «۱۹۰۱» که این شبها در سالن طهران روی صحنه است، ژانری معمایی دارد که در اولین سال قرن بیست میگذرد؛ زمانهای که زنها هنوز لباسهای دستوپاگیر و تشریفاتی را حتی برای زندگی روزمره میپوشند، آوازهی پدیدهی نوپایی به اسم فمنیسم به گوششان نخورده و قشر دوزنده و بافندهی لباس میتوانند تحت عنوان «هنرمند» نمایشگاهی از آثار خود برپا کنند و اسم و رسمی به هم بزنند، بدون اینکه کسی بو ببرد شاید بتوانند آدم هم بکشند!
مهمترین شخصیت نمایشنامه در پیشروی داستان، یکی از کمترین حضورها را روی صحنه دارد و البته بازی درست بازیگر (بهار فخرائی) این غیبت را جبران میکند. با این همه، تناقضهایی از این دست، کم نداریم که رفته رفته جای خود را به سوال میدهند: انگیزهی زن از کشتن مقتول داستان چه بود؟ چرا نه داستان و نه شخصیتها ما را به پاسخ این سوال رهنمون نمیشوند؟ نابینا بودن کاراکتر همسر نویسنده، چه کارکردی در روند قصه دارد؟ دلیل چالشهای لفظی بین شخصیتهای نمایش که اهالی دهکده هستند، دقیقا چیست؟ دختر شیرفروش و نامزدش اگر از قصه حذف بشوند، چه اتفاقی رخ میدهد؟
ما با یک اثر رئال مواجه هستیم، اما در یکی از پردهها دختر شیرفروش در مواجهه با نویسنده، آواز میخواند، گویی که با یک نمایش موزیکال طرف هستیم و این بخش از نمایش به وضوح از دل آن بیرون میزند.
در بسیاری از پردهها بازی بازیگران به گونهایست که انگار صرفا منتظر هستند نوبتشان بشوند تا دیالوگ خود را بیرون بدهند و مخاطب در حسرت شنیدن جملهای که از عمق قلب ادا شده باشد، باقی میماند. میتوان گفت نمایش با حضور قاضی (فواد شافعی) و همسرش با قوت شروع میشود، اما در ادامه مخاطب را کمی نا امید میکند؛ البته بازی نقش بازپرس (نهال حاجیان) هم با وجود افت و خیزها (که با توجه به طول نقش قابل اغماض است) به دل مینشیند.
با این همه، نقاط مبهم هنوز فراوان است: مخاطب قرار است از تماشای معاشرت بین قاضی شهر، بازپرس شهر، زن آرتیست شهر، دختر شیرفروش و صد البته دختر دیوانهای که اتفاقا اصل حقیقت را میگوید، چه چیز دستگیرش شود؟
نکاتی فرامتنی در این نمایش وجود دارد که ذهن مخاطب ناخواسته درگیر آن میشود؛ مثلا چرا پوستر نمایش خالی از اسم عوامل و به خصوص بازیگران است؟ چرا میزانسنها به گونهای طراحی شده که تمام بازیگران سهم خودشان را از نگاه تماشاگر دریافت نمیکنند و بعضی از کاراکترها بیشتر به چشم میآیند؟ باید پذیرفت با کمی تأمل جا داشت با نمایش استخواندارتری مواجه بشویم، برای مثال فرش پهن شده در کف سالن طرحی مدرن دارد که محصول دهههای اخیر است و اروپا و امریکا قرون گذشته، همگی مشتری فرشهای اصیل ایرانی بودند که از طریق جاده ابریشم به دستشان میرسید.
در پایان نمیتوان از ایده زیبای دامن زن قاتل که به عناصر اصلی تابلوی «شب پرستاره» آراسته شده بود، چشمپوشی کرد که در آخرین دقایق از نمایش با تاریک شدن صحنه، شاهد جلوهی بیشتر آن هستیم که البته اگر مخاطب چهره بازیگر را هم در این لحظات میدید، اثرگذاری قویتری اتفاق میافتاد، اما این غفلت را هم باید پای جوانی سازنده اثر گذاشت و از آن عبور کرد.