گفتگو با پدر شهید مرتضی کریمی، شهید مدافع حرم

مردی از مدافعان حرم

چندی قبل به‌بهانه‌ی روزمبارک ولادت امیرالمؤمنین علی(ع) به گفت‌وگو با پدر شهید مرتضی کریمی، یکی از شهدای شاخص مدافع‌جرم و فرماندهان شهید خان‌طومان، پرداختیم. این روز فرصتی است برای یادآوری پدرانی که با ایثار و فداکاری، نه تنها در خانواده بلکه در میدان‌های بزرگ‌تر، الگویی برای ما هستند.
چندی قبل به‌بهانه‌ی روزمبارک ولادت امیرالمؤمنین علی(ع) به گفت‌وگو با پدر شهید مرتضی کریمی، یکی از شهدای شاخص مدافع‌جرم و فرماندهان شهید خان‌طومان، پرداختیم. این روز فرصتی است برای یادآوری پدرانی که با ایثار و فداکاری، نه تنها در خانواده بلکه در میدان‌های بزرگ‌تر، الگویی برای ما هستند."
کد خبر: ۱۴۹۰۵۰۶
نویسنده میلاد الله بخش

از ویژگی‌هایی که بیانگر شخصیت شهیدکریمی در دوران‌نوجوانی است برای‌ما می‌گوييد؟


در دوران نوجوانی آقا مرتضی ویژگی‌هایی داشت که شخصیت برجسته ایشان را نشان می‌داد. آقا مرتضی در همان دوران نوجوانی مسیر خود را به‌خوبی پیدا کرده بود. از همان زمان که به مدرسه می‌رفت، در بسیج مدرسه فعالیت می‌کرد و در مسجد و هیئت‌ها حضور داشت. او در این فعالیت‌های فرهنگی مشارکت داشت و به‌خوبی به‌این مسائل علاقه‌مند بود. همچنین یکی از ویژگی‌های مهم آقا مرتضی این بود که توانسته بود ارتباط بسیار خوبی با نوجوانان برقرار کند. او با جاذبه‌ای خاص، بچه‌ها را به خود جذب می‌کرد و از همین طریق توانسته بود بسیاری از جوانان‌ و نوجوانان را در مسیر درست هدایت کند. یکی از خاطراتی که نشان‌دهنده این ویژگی بود، این بود که آقا مرتضی در منطقه‌ای که زندگی می‌کرد، توانسته بود افرادی که در مسیر اشتباه رفته بودند، مانند کسانی که معتاد شده بودند، به راه درست هدایت کند و بسیاری از آنها را به مسجد و فعالیت‌های مذهبی بکشاند.


در دیدار با سردار سلیمانی نکته خاصی درباره شهید مطرح کردند؟


ما در مراسمی که سردار سلیمانی برگزار کرده بود، شرکت کردیم. ایشان پس از سخنرانی، تک‌تک خانواده‌های شهدا را بغل کرد و روبوسی کرد. من از ایشان پرسیدم: «سردار، منزل ما کی تشریف می‌آورید؟» ایشان گفتند: «آدرس را بنویسید.» آدرس را نوشتم، اما دیگر قسمت نشد که به منزل ما بیایند. هنگام خروج، جمعیت زیادی ایشان را احاطه کرده بود. با کمک دیگر پدران شهدا، راه را باز کردیم و ایشان به ماشین رسیدند. سردار به من گفت: «بالاخره امروز یک پدر شهید به داد ما رسید.» سپس دعایی کردند و گفتند: «ان‌شاءالله شهید شما هم پیدا شود.»


 وقتی از مأموریت‌ها برمی‌گشتند، تغییری در رفتار یا شخصیت ایشان مشاهده می‌کردید؟"

 
سال ۸۸، روزعاشورا این اتفاق افتاد. ما در هیئت منزل‌مان بودیم و آقامرتضی مداح هیئت‌مان بودند. همان روز، ما در پارک بنفشه چادر زده بودیم و آماده می‌شدیم تا ظهر عاشورا آتش بزنیم. آقامرتضی به من زنگ زد و گفت که باید برود محل‌کارش گفتم: «هیئت ما چی؟» گفت: «خودتان هیئت را برگزار کنید، من باید بروم.» آقامصطفی، برادرش، او را به پادگان برد و بعد از آن خبری از مرتضی نداشتیم. شب، یکی‌از دوستانش که همکار او بود، به من زنگ زد و گفت: «ما در بیمارستان بقیه‌الله هستیم، الان می‌آییم منزل.» وقتی آمبولانس رسید، آقامرتضی را با لباس بیمارستانی آوردند. دست و پایش بسته و گردن‌بسته بود. گفت که چیزی نگویید تا هیئت تمام شود. بعد از پایان هیئت، وقتی چراغ‌ها روشن شد، مداح گفت: «برای سلامتی آقامرتضی دعا کنید.»مرتضی در جریان این فتنه مجروح شده بود. او و رفیقش در خیابان آزادی گیر افتاده بودند. چند فتنه‌گر به آنها حمله کردند و موتورشان را آتش زدند. مرتضی به‌طور معجزه‌آسا از آن موقعیت نجات پیدا کرد و در این درگیری آسیب دید.او در چنین شرایط سختی ، خیلی آرام و با روحیه گفت: «من امروز عاشورا را در چشم‌هایم دیدم، ولی شهید نشدم!» او همواره کلمه «شهید» را زمزمه می‌کرد و در مراسم‌های شهدا شرکت می‌کرد. حتی زمانی که سردار همدانی شهید شد، مرتضی بسیار گریه کرد و گفت: «دیگر طاقت ندارم، باید بروم سوریه.»بعد از آن، مادرش آن‌ سال‌ که‌ قضیه منا اتفاق‌افتاد مکه بود، به او گفتم: «بگذار مادر بیاید، سالم آمد، بعد شما برو خلاصه متقاعدکردیم ماند.» مادرش‌آمد، مجلس ماتمام‌شد دیگر هم‌ وغمش‌ این‌بود که‌ برود! مادرش راضی‌نمی‌شد. یک روزآمد گفت:«مادر من‌اومدم باشما حجت‌تموم‌کنم» گفت: «اگر شما من را قانع کردید که نروم، نمی‌روم. ولی اگر قانع نشدید، باید اجازه بدهید بروم.» مادرش با همه نگرانی‌ها و غم‌هایش که از دست دادن فرزند دختر جوانش را تجربه کرده بود، در نهایت راضی شد و گفت: «بلند شو، سرباز امام زمان(ع) شو. من شما را سپردم به حضرت زینب.»بعد از شش سال، ما مرتضی را ندیدیم. در سال ۱۴۰۰ پس از انجام آزمایشات، به معراج شهدا رفتیم. آنجا شناسایی کرده بودند چهار نفر از شهدای مدافع حرم که باهم شهید شده بودند. این شهدا در مجموع سیزده نفر بودند که به ترتیب یکی یکی آمده بودند. شهید مجید قربانخانی بعد از دو سال، بقیه هم بعد از دو یا سه سال  و آقامرتضی هم پس از شش‌سال، شناسایی شد.


شهید درباره‌ی آرزوهاوخواسته‌هاشون باشما صحبت‌می‌کردند؟

بله، یک‌روز آقامرتضی به‌همراه سردار شهید محمد ناظری به جزیره فارو رفتند. پس‌ازبرگشت، عکس‌هایی از آنجا آورد و گفت: «این عکس‌ها را برای بعد از شهادتم نگه‌دارید». مادرش اعتراض کرد و گفت: «پسر، این حرف‌ها را نزن!» اما آقامرتضی آن‌ها را به برادرش مصطفی داد تا نگه دارد. بعداز شهادتش، همان‌عکس‌ها را به بنر تبدیل کردیم. همیشه درباره‌شهادت صحبت‌می‌کرد و می‌گفت: «دل‌مان تنگ‌شده، باید راه‌ شهدای دفاع مقدس را ادامه دهیم تا ظهور حضرت مهدی (عج)».


اگر بخواهید به‌نوجوانان امروز پیامی‌بدهید تا‌ بتوانند ازشخصیت شهیدکریمی الگو بگیرند، چه‌ می‌گویید؟


پیام من به جوانان این است که هر وظیفه‌ای که دارید، چه‌دانش‌آموز، چه‌کارگر، چه‌کارمند، آن‌ را به بهترین شکل انجام‌دهید. آقامرتضی‌‌ هم در وصیت‌نامه‌شان یک‌ جمله‌ نوشته که‌ برای من‌خیلی‌اهمیت‌دارد. ایشون‌ نوشتند که «ای‌مردم، ای‌ملت‌ قهرمان‌ ایران، ای‌خانواده‌ها، ای‌پدرومادرها ای‌جوانان، اگر می‌خواهید گمراه‌ نشوید و این‌ مسیر را تا آخر برسانید. گوش‌‌به‌فرمان‌ مقام‌ عظمای‌ ولایت مقام‌ معظم‌ رهبری‌ حضرت‌ امام‌خامنه‌ای‌ <مدظله‌العالی‌‌> باشید. چون‌ حضرت آقا یکی‌ ازبهترین‌ دوست‌شناس و دشمن‌شناس‌اند!» این‌جمله را در وصیت‌نامه‌ سفارش‌کرده ومنم می‌دانم این‌ حرفی که‌ شهید می‌زند، خیلی‌ اهمیت‌ دارد چون هر جا ما از ولایت -خدایی‌نکرده- دور شده‌ایم، ضربه‌ خورده‌ایم.
 
 
مردی از مدافعان حرم
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها