فعالیتهایی که کسی آنها را نمیبیند و حواسش به آنها نیست.اگرهم میبیند،ساده از کنارش میگذرد. اما دراین شماره نوجوانه، میخواهیم دراین فعالیتها عمیقتر شویم. درموردشان صحبت کنیم و به بهانه یک مناسبت ایرانی، درمورد مناسبات غیرایرانی که مظاهرش در داخل ایران شکل گرفته، بیشتر فکر کنیم. سراغ مصادیق رفتهایم تا رک و پوستکنده، مثل همیشه بدون تعارف باشیم. منظورمان هم از گفتن این حرفها چیزی بیشتر از تفکر نیست. ما دنبال تخته کردن در فلان کافه و فلان برنامه فرهنگی نیستیم. مخاطب ما قانونگذاران نیستند و میخواهیم با شما صحبت کنیم.
پستهای وایرالی
چند وقتی است هنگامی که اکسپلور اینستاگرام را بالا و پایین میکنم، پستهایی میبینم که حلقه وصل تمام آنها، کلیدواژهای به نام فرهنگ است. وقتی که کنشهای بهظاهر معمولی جمعی را آشناییزدایی کنیم و زمانی که از چشم سومشخص به آنها نگاه کنیم، چیزهایی میبینیم که ما را نگرانتر از اینی که هستیم میکند. کاربران زیرآن پستهای وایرالشده، گاهی میخندند و گاهی ذوق میکنند و گاهی هم فحش میدهند. من اما به همان کلیدواژه فکر میکنم: «فرهنگ»! یونسکو به مجموعه وجوه تمایز بخش معنوی، مادی، فکری و احساسی یک جامعه، فرهنگ میگوید. وجوهی که ویژگی خاص یک جامعه یا گروه اجتماعی بهشمار میآید. با این تعریف، احتمالا یادمهمانیهای شب یلدا،کرسی،سماور، انار و هندوانه میافتید.یادعیدنوروز،هفتسین، سیزدهبهدر و چهارشنبهسوری. تمام این آداب و رسوم جزئی از فرهنگ ایرانی بهشمار میرود. فرهنگی که در آداب و رسوم مختلف خود را نشان میدهد. رسم و رسوماتی که ریشه در باورها و ارزشهای عمیق جامعه دارد. ما فال حافظ میگیریم؛ چون به حکمت اشعارش باور داریم. دور هم جمع میشویم چون خانواده، برایمان ارزش دارد. اما چه میشود اگر آداب و رسومی که متعلق به ارزشها و باورهای یک جهان اجتماعی دیگر است، بین مردم اینجا ظاهر شود و از میان فرهنگ داخلی به ما سرک بکشد؟
اتاق سیگار
چند وقت پیش بود که با پستی مواجه شدم که کامنتها در اوج همذاتپنداری با متنش بود. زیر پست پر شده بود از کامنت: «حق». زیاد کامنتها را بالا و پایین میکردم. ندیدم کسی مخالفت کند. نوشته بود: «من از سیگار کشیدن خوشم نمیآد. از فرهنگش خوشم میآد. مثلا دور هم وایسیم هویج بخوریم. یا اتاق هویج داشته باشیم که همه چند دقیقه بشینن هویج بخورن.» از متنش خوشم آمد. نه برای اینکه من هم از فرهنگ سیگار کشیدن خوشم میآید. به خاطر این که نویسنده این پست یکسری چیزها را خوب فهمیده بود. خوب متوجه شده بود که کنشهای معمولی روزمره، چقدر از دل فرهنگمان برگرفته شده. اینکه عمل سادهای مانند سیگار کشیدن، با خودش سبک زندگی میآورد و ارزشسازی میکند. باور شکل میدهد و در نهایت قدرت این را دارد که بخشی از فرهنگمان را عوض کند. مثل همان دلستر باری که در نگاه اول فقط یک کافه بود، این متن هم چیزی فراتر از یک خوش آمدن ساده است. پس اگر شما هم با این متن همذاتپنداری کردید، بروید، بگردید و ببینید کجا و چه وقت لایههای عمیق فرهنگتان رو به تغییر رفته. چه زمانی ارزشها و باورهایتان تحتتاثیر قرار گرفته. راستی! باید به نقش رسانه در شکلگیری فرهنگ هم اشاره کرد. نمیشود از جذاب شدن سیگار و بهاصطلاح نویسنده، فرهنگ سیگار کشیدن نوشت و از تاثیر رسانه حرف به میان نیاورد. تصویر رسانهای سیگار، چه شکلی است؟ چقدر در فیلم و سریالها مثبت نشان داده شده؟ این روزها در دست اکثر کاراکترهای محبوب ما یک سیگار روشن است. تمام این مفاهیم به یکدیگر مرتبط است و مثل یک زنجیره در ذهنم به هم متصل میشود تا جایی که در شب یلدا معنا پیدا میکند اما فعلا میخواهم سراغ مصادیق دیگری بروم. در این پرونده فعلا کار داریم.
خیابان کریسمسی ایران
خیابانی در پایتخت وجود دارد به نام خیابان میرزایشیرازی. خیابانی که به خیابانهای کریمخان در جنوب و شهید مطهری در شمال منتهی میشود. داستان این خیابان، در این فصل از سال عجیب میشود. اما قبل از تعریف کردن قصه شگفتانهاش، باید بگویم میان مغازههای میرزایشیرازی چه خبر است. این منطقه جزو مناطق ارامنهنشین تهران است. قبل از کریسمس، یعنی حدود آذر و اوایل دیماه، این خیابان پر است از تزئینات کریسمسی. کاجهای سبز دکوری، ریسههای رنگی و چراغهای روشن. عروسک آدمبرفی و جوراب پشمی و آبنباتهای بامزه. تا اینجا مسأله عجیبی وجود ندارد؛ یک گروه از اقلیتهای دینی، دارند جشن مربوط به فرهنگ خودشان را برگزار میکنند. داستان آنجایی جالب میشود که خریداران ایرانی مسلمانی که به ظاهر ربطی به آن فرهنگ ندارند، زیاد و زیادتر میشوند. اخیرا در اینستاگرام پستهایی دیدم که ویوی خوبی گرفته و لایک زیادی شده بود. در پستها مردم را راهنمایی میکردند که برای خرید کریسمسشان کجا بروند. عجیب است. آدم را یاد مفهوم کهتری ملی میاندازد. در مطالعات فرهنگی و انسانشناسی اجتماعی این مفهوم وقتی استفاده میشود که مردم یک کشور فرهنگ خود را حقیرتر از فرهنگ سایر کشورها تصور کنند و رفته رفته آن را کنار بگذارند. این کنشها در جامعه، ریشههای مختلفی دارد و قطعا مربوط دانستنش با حس خودتحقیری صرف، سادهانگاری موضوع است. اما اگر شما هم از آندسته آدمهایی هستید که کریسمس جشن میگیرید یا دلتان میخواهد برایش خرید کنید و جشن بگیرید، بد نیست کمی بیشتر به این مفاهیم فکر کنید. شاید دلیلی مهمتر از چیزی که تا حالا به ذهنتان نرسیده، پشت این علاقه شما نهفته باشد. خوب است نسبت به احوالات درونیمان آگاه باشیم. در هر حال فرهنگ یک جامعه، ساخته دست تکتک ما افراد جامعه است و اینکه که سبک زندگی هرکدام از ما چگونه باشد مهم است.
دلستر بار
چند وقت پیش بود که در اینستاگرام، ویدئویی از یک کافه وایرال شد. کامنتها پر شده بود از ابراز تعجب کاربران فضای مجازی ولی انگار در دنیای واقعی واکنشهای دیگری در جریان بود. در یکی ازشهرهای ایران، کسب و کار جدیدی راه افتاده. یک کافه که طراحی دکوراسیونش شبیه بار است. این کافه، دلستر را شبیه آبجو سرو میکند. مردم هم پول میدهند تا در سرما، کنار پیادهرو بنشینند و دلستر بنوشند. عجیب است.علاقه به زندگی کردن یک فرهنگ حتی اگر تصنعی باشد. چه اتفاقی در گروهی از جامعه افتاده که حاضرند با پرداخت هزینهای در سرما بنشینند و دلستر بنوشند تا تجربهای نزدیک به سنتی بیگانه داشته باشند؟ گفته بودیم که این کنشها، معنایی عمیقتر از آنچه در ظاهر میبینیم، دارد. پس شاید این کنشهای جمعی، حاصل شکلگیری ارزشهایی دیگر میان این بخش از جامعه است. شمابعد ازآشنایی با چنین کافهای چه احساسی بهتان دست میدهد؟ اگر با تماشای این ویدئوی وایرالی، دلتان خواست تجربه نوشیدن دلستر در همچین فضایی را داشته باشید، بهتر است نگاهی به درون خود بیندازید و با بازبینی سعی کنید بفهمید سبک زندگیتان برگرفته از کدام ارزشها و باورهاست؟ موضع شما در برابر این ارزشها چیست؟ نکند در حال زندگی کردن ارزشهایی باشید که خودتان هم آنها را باور ندارید. اگر فکر میکنید این فقط تجربه یک دلستر بار است، بیایید کمی درمورد مفهوم ازخودبیگانگی فرهنگی که در کتاب جامعهشناسی دبیرستان از آن حرف زده شده، هم فکر کنیم. ازخودبیگانگی فرهنگی وقتی اتفاق میافتد که جهان اجتماعی خودباخته در مواجهه با فرهنگ دیگر، فرهنگ تاریخی و هویت خود را از یاد میبرد، یعنی واقعیتها و آرمانهای خود را فراموش میکند. پس قضیه به همین سادگی نیست. همین کنشهای ساده برای جامعهشناسان معنا و مفاهیم عمیقتری پیدا میکند. پس بد نیست خودمان نیز کمی بیشتر به این اصل توجه کنیم و بیشتر مراقب فرهنگ زیستهمانباشیم.
هالووین ایرانی
چند وقتی میشود که نزدیک هالووین، هر پیجی دارد آموزش میکاپ هالووینی میگذارد. از با من آماده شوید پلنگ شویم گرفته تا چجوری شاخ مالفیسنت درست کنیم؟ اما در نوجوانه قرار نیست مثل همیشه از چرایی و چگونگی ورود این مصداق به زندگی ایرانیها صحبت کنیم؛ چراکه در اینباره بارها و بارها صحبت و آسیبشناسی شده. کارشناسان نشستهاند دور هم و از آسیبهای این پدیده گفتهاند و به دنبال راه چاره بودهاند. چیزی که قرار است دربارهاش صحبت کنیم، یکی از این راه چارههاست که به نسبت عجیب هم میآید. هالووین ایرانی چیزی است که به طرق مختلف در حال اجراست. ویدئوهایش در اینستاگرام وایرال شده بود. جشنی شبیه به هالووین که در آن مهمانها لباسهای مبدل میپوشند ولی با این تفاوت که لباسها باید الهامگرفته از افسانههای ایرانی باشند. سیمرغ و رستم و کدو قلقلهزن و ضحاک و... شخصیتهایی است که مهمانها تلاش میکنند خودشان را شبیه به آنها کنند. در جایی دیگر مصادف با روزهای هالووینی، جشنی برای کودکان برگزار شد که تم خاصی داشت. یعنی کودکان میبایست خودشان را شبیه به یکی از شخصیتهای کتابهای داستانی که خواندهاند، میکردند.بچهها شبیه به تن تن و زاغ و شنلقرمزی و هریپاتر و... لباس پوشیدند،به جشن رفتند،قصه خواندند وشادی کردند.نمیشودقضاوتی داشت که این جشن صرفا یک کارفرهنگی درجهت ترویج کتابخوانی بوده است یامصادف بودنش باهالووین،معنای دیگری نیز دارد اما درهرحال این علاقه به اجرای آداب و رسومی که متعلق به فرهنگ ما نیست جای تعجب دارد.جای تعجب داردکه متولیان فرهنگی به جای ترویج مناسبات و رسومات ایرانی، سعی در ایرانیزه کردن پدیدههایی دارندکه متعلق به جهان اجتماعی ما نیست ودرفرهنگی دیگرریشه دارد. آداب ورسوم ومناسک هر جامعهای مثل هنجارها و نمادها، ریشه در ارزشها و باورهای یک ملت دارد. ترویج آداب و رسوم فرهنگی بیگانه، فقط یک کار مفرح نیست و با خود ارزشها و باورهای آن فرهنگ را نیز ترویج میدهد.حتی اگرخود برگزارکنندگان و شرکتکنندگان متوجه نباشند. حالا باید فکر کرد که باور و ارزش پشت این پدیده در حال شیوع چیست و چقدر با ارزش و باورهای ما مطابقت و چه مقدار مغایرت دارد؟