گزارشی از فعالیت‌های خیریه‌ای در روستاهای خراسان شمالی

دستت را به من بده

دیگر تصویر این روزهای روستای دالنجان کردیه و سنگلی شور و شیرین از نمای بالا، تصویر سال‌های قبل نیست؛ خیلی چیزها فرق کرده است. دیگر در شیب‌های تند روستا، کمتر خانه‌ای با نمای کاهگلی دیده می‌شود.
دیگر تصویر این روزهای روستای دالنجان کردیه و سنگلی شور و شیرین از نمای بالا، تصویر سال‌های قبل نیست؛ خیلی چیزها فرق کرده است. دیگر در شیب‌های تند روستا، کمتر خانه‌ای با نمای کاهگلی دیده می‌شود.
کد خبر: ۱۴۸۱۱۱۶
نویسنده نرگس خانعلی‌زاده - گروه جامعه
 
حالا خانه‌ها سنگ شده‌اند و نمای قابل قبولی دارند؛ با در و پنجره‌های دوجداره و محفوظ از باد و باران و حتی زلزله‌! بوی طویله به اتاق‌ها و آشپزخانه نمی‌رسد و مرز هرکدام مشخص و بر یک استانداردی تعریف شده است. انگار که تصویر این روزهای برخی از روستاهای محروم و دورافتاده کشور، با تصویر سال‌های پیش‌اش خیلی فرق کرده است. تصویری که به همت آدم‌هایی شکل گرفته که دنیا را چیزی غیر از آنچه که فقط در ظاهر می‌بینیم می‌بینند! آدم‌هایی که دنیا همیشه به آنها نیاز داشته و خواهد داشت.
می‌گفت آدم نمی‌داند این روزها به کجا و به چه کسانی کمک کند؟! به کودکان مریض؟ به بچه‌های لبنان و غزه؟ به محرومان روستاهای دورافتاده همین کشور خودمان؟ به آنهایی که آب لوله‌کشی ندارند؟ به کودکان محروم از تحصیل؟ راست هم می‌گفت! تا دل‌تان بخواهد فرصت هست برای قدم‌برداشتن؛ برای غنیمت‌شمردن فرصتی که در زندگی‌مان در اختیار داریم تا بالاخره یک جایی، یک وقتی، دست‌مان را بگیرند. حالا هرکسی به سلیقه خودش، به نیت خاص خودش، به توان و اندازه خودش ... .
     
تفاوت را احساس کنید ...
عده‌ای اینجا هستند؛ در استان خراسان‌شمالی! سرشان بالاست و کفش‌های آهنین به پاهایشان و زیر پرچم حضرت‌زینب(س) راه افتاده‌اند در روستاهای استانی که هنوز خیلی‌ها باور نمی‌کنند دومین استان محروم کشور باشد. اما هست؛ محروم‌تر از آنچه که فکرش را بکنیم. آنها روستا به روستا می‌گردند؛ خانه‌های نیمه‌کاره‌ ساکنین را تکمیل می‌کنند که نکند خانه‌ای بدون در و پنجره بماند و از سوز و سرما امنیت نداشته باشند. برای کودکان‌ونوجوان‌هایشان، مدرسه می‌سازند که نکند از بدیهی‌ترین حق زندگی‌شان، از ادامه تحصیل محروم بمانند‌.در لابه‌لای همان خانه‌ها،مسجد می‌سازند که دلخوشی اهالی و جایی برای گعده‌هایشان باشد. آدم‌هایی که اتفاقا پول‌شان زیادی نکرده وحساب‌وکتاب سرشان می‌شودومی‌دانند هرچه دراین راه خرج می‌کنند، سرمایه‌ همیشگی‌شان خواهد بود و آنچه ته حساب‌شان باقی می‌ماند، آن چیزی است که ندارند و برای خودشان نیست:«روزهایی که در این روستاها هستیم، جزو عمرمان محسوب نمی‌شود.»این رامهندس سعید نفری،یکی ازکسانی می‌گویدکه دراولین روزهای شکل‌گیری این تیم و این مجموعه حضور داشته است وبه همراه همفکرانش، روستا به روستا گشته‌اند وبه هرکجاکه از دست‌شان برآمده است، سامان داده‌اند. حالا فاروج و روستاهایش مثل دالنجان کردیه وسنگلی شوروسنگلی شیرین و...به همت همین کسانی که خیر می‌کنند و از جان و مال ووقت وانرژی‌شان برای حال خوب آدم‌های دیگر این دنیا می‌گذارند، حال و روز بهتری دارند. 
     
برای یک سقف!
همه‌چیز از۱۴سال پیش شروع شده است؛ زمانی که یکی ازاعضای فعلی موسسه، خوابی از پدر مرحومش می‌بیند و نیت می‌کند که چنین مسیری رابازکندوهمین می‌شود تلنگری که همفکرانش هم دورهم جمع می‌شوندواعضای اصلی راتشکیل دهند. اعضایی که اولین مقصدشان می‌شود روستاهای محروم استان خراسان‌شمالی! استانی که فکرش را نمی‌کردند چنین حال و روزی داشته باشد: «وقتی برای اولین‌بار به این روستاها رفتیم، با خانه‌های کاهگلی وبدون امنیتی روبه‌روشدیم که روی شیب‌های تند و نزدیک به ۴۰درجه قراردارند؛خانه‌ای که دربرابرنه حتی اولین زلزله که حتی بادوطوفان قابل توجه، می‌توانست از بین برود.شاید برای همین هم بود که اولویت‌مان ساخت مسکن در این روستاها قرار گرفت.» آن‌قدرکه کاربه جایی رسیدکه خودشان ماشین‌آلات شخصی‌شان را بار تریلی ۱۸چرخ کردند وبه روستا آوردند؛ کاری که همان اولین سال‌های دهه۹۰، بیشتر از سه‌میلیارد هزینه داشت و بالاخره بعد از سال‌ها و با میدان‌آمدن هرکسی که توانی برای پیشبرد کار داشت، به سرانجام خوبی رسید! ۲۲۰ خانه ساخته شده و ۱۵۰ خانه نیمه‌‌کاره‌ای که دیگر سرمایه‌ای از طرف ساکنین برای تکمیلش باقی نمانده بود تکمیل و تحویل صاحبان‌شان داده شد. حالا دعاهای خیر و حال خوب اهالی است که برای اعضای این خیریه مانده و قوتی برای ادامه این مسیر است. مسیری که انگار تمامی ندارد و همه‌چیز در فاروج و روستاهای آن متوقف نماند؛ که به بیرجند و طبس و آذربایجان‌غربی هم رسیده است و همچنان هم در حال حرکت است. 

برای آینده‌ای روشن
«هر شب قبل از خواب، ذوق اومدن به مدرسه جدیدمون رو دارم؛ حسی که قبلا خیلی نداشتم.» این را کوثر می‌گوید که با مقنعه سفید و گل‌های یاسی دوخته‌شده روی آن، لبخند یک لحظه هم از روی لبش کنار نمی‌رود. لبخندی که از حضور چندین و چندساعته در یک مدرسه نوساز، با میز و نیمکت‌های سالم و تازه و در و دیوارهای نو و بدون هیچ خط‌وخشی نشات گرفته است احتمالا. مدرسه‌ای که پیش از این کاهگلی بود و درس‌خواندن در لابه‌لای بوی نا و گل سخت بود و کسل‌کننده؛ اما حالا نیست! حالا دنیا قشنگ‌تر شده است و حتما می‌تواند قشنگ‌تر از این هم بشود. اصلا انگار دنیای یکه سقف مطمئنی بالای سر آدم‌هایش باشد و فرصتی برای پیش‌گرفتن و اوج‌رفتن، قشنگ‌تر از هر وقت دیگر خواهد بود: «شاید همین یک مدرسه بتواند از این بچه‌ها، آدم‌هایی پیشرو و موفق در جامعه بسازد؛ آدم‌هایی که یک قدم بیشتر برای اعتلای وطن و حال خوب جامعه بردارند.» و چه سرمایه عظیمی باقی می‌ماند برای کسانی که این راه را هموار کرده‌اند!
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها