بخوانیم از حرف شما...

فلسطین چرا به تلاشش ادامه میدهد؟

کد خبر: ۱۴۷۹۹۹۳
نویسنده نوجوانان

رویای زیبا

یاسین آقایی از تهران 
 
غرقه در نور و گل نرگس. غرقه در آزادی. غرق در رویا. رویا پس هستیم؛ پس هستند. در ظلم هستند و رویا می‌پرورانند. در جنوب همه منتظر گلستان نرگس‌اند. غنچه‌ای که در نظرشان سالیان سال است باز نشده و ما هنوز روی زیبایش را ندیده‌ایم. گلی که در حضور او دنیا نیز خود گلستان شده و او گل سرسبد و زیباترین است. آن‌ها امیدوارند؛ امید آزادی دارند، سوختی که برای هر ملتی از بهترین پیشرانه‌ها است. اهالی اصلی فلسطین اشغالی انسانند. انسان‌هایی در تقلای زیستن و زنده‌ماندن و چه بسا همین سختی برایشان به مانند چراغی در مسیرشان است؛ و تا هنگامی که مست بوی گل نرگس باشند نیز محکم‌تر و نیرومند‌تر مبارزه می‌کنند. این روحیه‌ی مبارز مانند ویروسی می‌تواند سرتاسر سرزمینی که از نقبه شروع شده و به عقبه در جنوب ختم می‌شود را فراگیرد و هر چه تمام‌تر در محدوده‌ای وسیع‌تر تنها دلیل ادامه‌ی هر فرد باشد. روحیه‌ای والا و هدفمند. این‌بار می‌خواهم بگویم رنج می‌کشند پس هستند. آن‌ها رنج می‌کشند و به امید روزی بی‌رنج زیست خود را تحمل می‌کنند؛ و در این میان من، که هستم؟ کسی که حتی شاهد قتل‌عامی نبوده که بی‌عدالتی جهان کارگردانیش کرده، من پسری نیستم که پدر مست بوی نرگسش، جلوی آتش‌بازی‌ای در آسمان برای کشور پاره‌پاره می‌گریسته. من هیچ نیستم و گاه شاید تاثیر گذارم، من می‌نویسم، پس هستم و دیده می‌شوم. من هستم و نباید انکار کنم. شما هستید و می‌بینید چه از دور و چه از نزدیک، بیایید پنهان نکنیم.
 
 
 

از فلسطین بگو، امید!

مارال سیفی از تهران
 
دیگر فلسطین تدائئ کننده اسم یک کشور در قلب و جان ما نیست، امروز این فلسطین نگاه پاک و مظلوم کودکانی است که به گناه بی گناهی محکوم اند، این فلسطین است که امروز در قلب اروپا و آمریکا نیز رخنه کرده و ریسمان سبز امید را در دستان مشت کرده اش گرفته.
فلسیطن می‌گویم، درد و خون و مرگ و شهادت را بشنو!
فلسطین می‌نویسم، مقاومت و پایداری و دوام بخوان!
از آسمان آبی که می‌نویسم دود و آتش آسمان غزه را تصور کن و از اسباب بازی‌های گوناگون که برایت خواندم، تفنگ و خمپاره و خشاب و فشنگ را بشنو.
این فلسطین است نماد پایداری.
نماد دفاع از خاک، نماد حفظ اسلام. نماد آزادی روح‌ها در زنجیر جسم ها.
مقاومت در فلسطین طنین فریادی برای کسب هویتی است که، از آن انسان‌ها، گرفته شده است. به راستی چرا مقاومت می‌کنند؟
چون چاره‌ای جز مقاومت ندارند وقتی دشمن ددمنش سال‌های سال با زورگویی و چپاول در زمین‌های فلسطینی، برای خودش دنبال سرزمین موعود است، و تمام سردمداران طاقوت در اقساء نقاط جهان از اسرائیل حمایت می‌کنند من فلسطینی چاره‌ای به جز مقاومت ندارم و مقاومت من امروز، تمام آزادگان دنیا رو بیدار کرده است، همه جای دنیا دست اسرائل غاصب برای عموم ازادگان جهان رو شده است من مقاومت میکنیم تا سرزمین مادری ام را پس بگیرم هویتم را پس بگیرم
اگر شهید شدم رستگارم و اگر پیروز شدم پیروز مقاومتم
 
 
 

ایستاده در غبار

 
فاطمه مهرابی از تهران
 
همگان به خوبی آگاهیم که دهه‌ها است منطقه‌ای در جهان خاکی‌ما با نشانی فلسطین، زیر سلطه‌ی ابرقدرت‌هایی بی‌رحم، تحت عنوان نام اسرائیل زیر سلطه قرار گرفته است.
اما معادله جایی به بن‌بست میرسد که بر خلاف انتظارات و توقعات دشمنانشان، همچنان پابرجا به ایستادگی و مقاومت پرداخته، بی ذره‌ای ترس بر باور‌ها و اعتقاداتشان ایستادگی و استواری می‌ورزند؛ به گونه‌ای که میتوان عشق به خاک میهنشان را اینچنین سرود:
به پاس هر وجب خاکی از این ملک
چه بسیار ست، آن سر‌ها که رفته!
زمستی بر سر هر قطعه زین خاک
خدا داند چه افسر‌ها که رفته!
زمانی که ابر قدرت‌های جهان دست به تصاحب خاکی زدند که قصد کشورگشایی‌اش را داشتند؛ شاید هیچ گاه حتی به مخیله‌شان هم نمی‌رسید که این از خود گذشتگی‌ها برای دفاع از خاک، و مال و ناموس فلسطینیان، این چنین حساب چرتکه‌ای آن‌ها برمبنای بمب و موشک را بر هم بزند.
پس فلسطینیان تلاش میکنند، چون بر خلاف چشمان بسته‌ی سازمان حقوق بشر، قصد بسته‌شدن چشم طفلانشان را در زیر آوار خانه‌های بمب‌زده ندارند.
آن‌ها میجنگند، چون بر خلاف گوش‌های کر شده‌ی سیاست مداران، قصد خواندن لالایی‌های محلی زبان خودشان را در گوش کودکانشان دارند؛ و مبارزه میکنند، چون حق هیچ انسان آزاده‌ای نیست که از خانه و کاشانه‌اش به ناحق بیرون رانده شود.
به امید روزی که از خون‌های ریخته شده، روزی بذر درخت زیتون به ثمر برسد، و زیر پرچم صلح هیچ کودکی نگران جنگ و پیکار زورگویان نباشد.
 
 

جای خالی درخت زیتون

 
زهرا سعیدی از اصفهان
 
نشسته بود وسط حیاط مخروبه‌ای که اگر ستون‌هایش از بین نرفته بود، هنوز هم می‌شد «خانه» صدایش کرد. نگاهش ثابت نبود. دورتادور می‌چرخید و سعی داشت که با خیالش، هنوز هم این تکه آجر‌ها را دیوار ببیند و خانه. توی تصوراتش هنوز هم حیاط مثل آخرین‌بار شسته شده بود و بوی خاک نمناک می‌داد و نه بوی بمب و باروت. هنوز هم می‌شد چرخ برادرش را دید که در این حیاط کوچک به این طرف و آن طرف می‌رود. توی تصوراتش برادر زخمی نیست، پدر زنده است و مادر چفیۀ جدیدی که خریده را قاب صورتش کرده و از او می‌پرسد: «این رنگ به من می‌آید؟» 
گوشی را روشن می‌کند و از پشت صفحۀ شکسته‌اش، صورت خانواده‌اش را لمس می‌کند. میان فیلم‌های به اشتراک گذاشته شده در اینستاگرام، دانشجو‌های هم‌سن‌وسال خودش را می‌بیند که پرچم کشورِ او را بر دست دارند و با پنجه‌هایی مشت شده قاتلان پدرها، برادرها، زن‌ها و نوزادان آن‌ها را محکوم می‌کنند! مرد و زن‌هایی که نقطۀ اشتراکشان سر دادن بانگ آزادی فلسطین است. دقیقاً شبیه او. شبیه تمام هم‌وطنانی که حتی در رمق‌های آخرشان زمزمه می‌کردند که «فلسطین برای ماست.» 
یک نفر کامنت گذاشته «این همه مقاومت برای چیست؟» و او برایش می‌نویسد: 
برای دوباره ساختن خانه پدری و خواب راحت توی اتاق، کنار جای خالی آن‌ها. برای کاشتن دوباره‌ب درخت زیتون توی حیاط خانه. برای... وطنِ ما زخمی است! مقاومت می‌کنیم برای روزی که این زخم‌ها تیمار شود! مقاومت می‌کنیم، چون فلسطین برای ماست!
 
 
 

امید 

نرگس مقدمی از تهران
 
یا الله یا الله یاالله... صدا، صدای دختر بچه ایست فلسطینی میان ویرانه می‌دود، اشک می‌ریزد و فریاد می‌زند یا الله.
اوضاع فلسطین انچنان اشوب است که اکنون معلوم نیست دختر بچه‌ای که فیلمش پخش شده زنده است یا نه. اما یک چیز مشخص است. آن دختر یا در اغوش خداست یا در اغوش خدا. 
در شهر من، اما امنیت هست. آسمان شهر عاری از درخشش موشک‌ها و در ارامش؛ و زمین سرشار از تکاپو. 
حال انکه در همین شهر دوستانم که برای درد و دل پیش من می‌ایند از اینکه خدا فراموششان کرده گله مندند. 
چرا؟ چون با مشکلاتی دست و پنجه نرم می‌کنند. اما ایا این مشکلات بیشتر از درد کودکان فلسطین است؟ حقیقتا خیر.
فارغ از شدت و ضعف درد چیزی که حائز اهمیت است آن است که خدا را در قلبمان نگه داریم. می‌دانیم که دنیا محلکه درد است و این درد گاه کفاره گناهمان است و گاه بهانه برای رشدمان و گاه برای هر چه که هست با فکر اینکه صلاحی در ان است می‌توانیم به خودمان ارامش دهیم.
مردم فلسطین به خدا اعتماد کرده خدا را بوسه زده و در قبلشان کاشته اند تا قلبشان همیشه سبز بماند. 
اینگونه نیست که، چون حکمتی در ان است از حرکت بایستند و برای سرنگونی دشمن کاری نکنند. انان با تمام توان خود می‌جنگند و دنبال انان اند که خدای خویش را خوشنود کنند. پس نتیجه را هم به همان خدا واگذار کرده و با امید می‌جنگند
 

 

یک آسمان فشفشه

مطهره‌شفقتی از مشهد
 
شب بود! من بودم و قایقِ کاغذیِ سوراخم درونِ دریاچه‌ی خوناب، داشت غرق می‌شد مقابل چشمانم.
قایق را نمی‌گویم، برادرم را می‌گویم. قبل از آن‌که مصداقِ (بِأَیِّ ذنبٍ قُتِلَت؟!) بشویم برای بچه‌های خاورمیانه، قبل از آن‌که سرچ اول گوگل شویم و فیلم‌هایمان دست به دست شود در جهان، قبل از آن‌که سلبریتی‌ها بیایند باما عکس بگیرند و نان و آبی تعارفمان کنند و بعد از گرفتن فیلم‌هایشان بروند پیِ کارشان، قبل از آن که بلاگر‌ها توییت بزنند: (ما چگونه در آرامش باشیم، حال آن‌که کودکان غزه شاهد بمبارانِ موشک‌ها هستند؟)
قبل از آن‌که مدارس همگی تعطیل شوند و دانش‌آموزان در تعطیلاتی طولانی بسر ببرند، احمد زنده بود. احمد غرق نشده بود در شطِ بی‌رحمِ همین نزدیکی‌ها، مقابل چشمانم معصومانه می‌خندید و فریاد می‌زد میخواهم معلم شوم.
عجب معلمی شد برادرم احمد! 
یک آسمان فشفشه ریختند بر سرِ کوچکش، خانه‌ی‌شان را با وعده‌ی نوسازی تخریب کردند و با آوار کردنِ خانه‌ی‌شان بر تنِ نحیفِ مادرش حسابی خستگیِ آن زن را در کردند بعداز سال‌ها مقاومت برای پایداری بنیانِ خانواده‌اش.
احمد شاهد همه‌ی این‌ها بود و میگفت: باید ادامه داد، نترس خواهر، اگر ماهم نباشیم، ردِ خون‌هایمان ادامه می‌دهند حکایت انگشت‌هایی که بریده شدند را و انگشتر‌هایی که جاماندند را...
گفتم: چه می‌شود که تسلیم شویم احمد؟ چه می‌شود دوباره به مدرسه برویم و رویاهایمان را دنبال کنیم؟ مانند همه‌ی کودکان دنیا؟
گفت: خواهر شاید اگر تسلیم شویم، دست از کشتنمان بردارند و جسممان سالم بماند، اما روحمان می‌میرد، روحِ ما که بمیرد، ارزش‌ها میمیرند، عدالت می‌میرد، این‌ها که بمیرند دیگر هیچ رویایی نمی‌ماند.
به انگشتانِ سیاهم نگاهی انداختم و آن‌هارا با خونابی که قایقِ سوراخم درونش شنا می‌کرد، شستم.
حکایت این قایق، عجیب مانند حکایت احمد بود!
خسته و نزار، اما همچنان زنده.
 

 

حس تعلق به فلسطی

مریم نقیان از اصفهان
 
در منابع تحصیلی درس روان‌شناسی محیطی آموختم. حس تعلق از مهم‌ترین ابعادِ رابطه انسان و مکان است. انسان هنگامی‌که در تعامل با مکان قرار می‌گیرد، بدان معنا بخشیده، نسبت به آن احساس تعلق کرده و دل‌بسته آن می‌شود. احساس دلبستگی به مکان عالی‌ترین مرتبه رابطه انسان و مکان است که به‌منظور بهره‌مندی و تداوم حضور انسان در مکان، نقش تعیین‌کننده‌ای دارد. حس دلبستگی به معنی رابطه هم پیوند میان انسان و محیط است؛ در اثر این رابطه، مکان به لنگرگاهی روانی بدل می‌شود و اهمیت فضا برای شخص، بالاتر از یک نقطه در دستگاه مختصات است. اغلب، حس دلبستگی به مکان از تجربه‌های شخصی می‌گذرد و به خاطرات جمعی پیوند می‌خورد. اکنون مردم فلسطین باوجود آسیبی که به مکان زندگی‌شان وارد شده و آن مکان امن با خاطرات شاد و شیرین به مکانی برای رقم‌زدن قم‌هایشان تبدیل شده است بازهم ایستاده‌اند و مکان خود را ترک نکرده‌اند. می‌دانید چرا؟ چون این مکان وطن آن‌ها است. وطن مکان نیست. وطن یعنی چیزی مهم‌تر از خودت. چیزی که حاضری برایش ایستادگی کنی آن‌هم به هر قیمتی. درست است شاید بگویید خیلی‌ها به وطن پشت کردند. اما مردم فلسطین وطن‌دوست‌اند. از طرفی مردم فلسطین پرورش‌یافته مکتب مقاومت هستند. رهبرشان هم اهل مقاومت بود. اصلاً بهتر است بگویم کار و راه مردم فلسطین بیشتر از این حرف‌ها درست است. همین بس که راه درست آن‌ها سبب شده است مردم جهان در راهی که سپری می‌کنند آن‌ها را همراهی کنند. از طلاهایشان، همسرانشان، فرزندانشان و. بگذرند برای همراهی راهی درست و خیری که مردم فلسطین در آن قرار گرفته‌اند. به امید سرافرازی مردم وطن‌دوست و مقاوم فلسطین.
 
 

درد ایمان آدم را با خود می‌برد

فاطمه علیپور سالستانی از تهران
 
نوشتن از آن‌ها، این روز‌ها سخت است.
نوشتن و گفتن از مردمانی که هر شب را با خیال امکان نبود دیگری سر می‌کنند عجیب است! 
سخت است دیدن زندگی‌هایی که فروپاشیده‌اند، اما تمام نشده‌اند؛ و سخت است فهمیدن اینکه چرا هنوز ادامه می‌دهند. چرا هنوز می‌مانند. 
آیا خاک مادری انقدر قدرت دارد؟
ایا انقدر قدرت دارد، که مادری را راضی به دفن فرزندش کند و مردی را قانع به سوختن معشوقش؟
ایا چیزی وجود دارد که بین خاک و خون تو را نگه‌دارد و باز لبخند بزنی؟
اگر چیزی هست تا کجا می‌تواند تو را از بین خرابه‌ها بیرون بکشد؟
مگر این نیست که می‌گویند "جان ادم شیرین است" یا اینکه "یک انسان هیچ چیزی بالاتر از جان خود ندارد" پس چرا در آن دیار انگار عمر کالایی‌ست تمام شدنی و فانی که ارزشی ندارد؟
مردمان آن دیار از کدام مادر شیر گرفته‌اند که این چنین آزاد بار امده‌اند؟
یا چه نانی بوده که از دست پدر گرفته و این طور شجاع زندگی می‌کنند؟
ایمانشان به کدام زمین قرص است که همیشه خدا برایشان کافی‌ست؟
چطور هنوز خدا را باور دارند؟ مگر نه اینکه رنج، فقر و درد ایمان ادمی را می‌دزد؟ دزد به خانه‌ی آن‌ها نمی‌زند؟
یا، چون خانه‌هایشان مخروبه شده فکر می‌کند چیز باارزش‌تری ندارند؟
آن‌ها چطور هنوز حاضرند فرزندی به جهان بیاورند وقتی ظلم پایش را روی سینه‌هایشان گذاشته؟
و چطور هنوز فرزندانشان می‌خواهند بزرگ شوند. آن‌ها می‌خواهند چه چیزی را بسازند؟ می‌خواهند دنبال روی چه کسی باشند؟
مردمان فلسطین چطور انقدر شجاعانه با چنگ و دندان از خانه‌هایشان مراقبت می‌کنند؟ 
دشمن آنان خون‌ریز و وحشی با هزاران هزار سرباز و لشکر رو به روی سنگ‌های آنان ایستاده و آن‌ها همچنان پنجه در پنجه با مرگ می‌جنگند؛ و در چنین نبردی آن‌ها به نبودشان القابی می‌دهند سراسر افتخار. 
چطور هنوز ادامه می‌دهند این حماسه‌ی هفت ساله را. 
بی‌وقفه، بدون ترس…
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها