جام‌جم از یکشبه هنرمند و نویسنده شدن برخی گزارش می‌دهد

بفرمایید شهرت کاذب

با مجید محمدولی در مورد پژوهش و نگارش کتاب «آرمان عزیز» گفت‌وگو کردیم

مادر آرمان هنوز بخش دوم کتابم را نخوانده است!

بعد ازخواندن کتاب«آرمان عزیز»حیرتم از جنایتی که درشهرک اکباتان رخ داده بود،آن‌قدربود که دربیشتر زمان گفت‌وگو می‌خواستم جزئیات آن را از زبان نویسنده کتاب بشنوم. هنوز هم باورم نمی‌شود جوان رعنایی در شهر من، این‌گونه پرپر شده است. اول این مصاحبه را بخوانید و سپس سراغ کتاب بروید. خواندن این کتاب را به افرادی که بیماری قلبی و ریوی دارند، توصیه نمی‌کنم.
کد خبر: ۱۴۷۰۶۱۵
نویسنده میثم رشیدی مهرآبادی - سردبیر قفسه کتاب
 
درمقدمه کتاب موضوع فیلم‌هایی که از اداره آگاهی به شما داده شد، قابل توجه است. آیا کل ماجرا در این فیلم‌ها معلوم بود؟
تقریبا آنچه از روایت شهادت نوشته‌ام و دردو بخش ابتدایی و انتهایی کتاب آمده است، در آن فیلم‌ها قابل مشاهده است. فیلم‌ها چند بخش بود، یکسری فیلم‌ دوربین‌های مداربسته‌ای بودکه درشهرک اکباتان موجود بودودیگری دوربین‌های امنیتی بود که ساکنان و مغازه‌داران کار گذاشته بودند.هر کدام از دوربین‌ها بخش‌هایی از ماجرا را ثبت کرده‌اند. مثلا نیروهای اطلاعات و آگاهی، فیلم دوربین یک کافه در خیابان ورزش را گرفته بودند.اما یکسری فیلم‌ها، تصاویر ثبت‌شده گوشی‌های همراه متهمان بود. برخی فیلم‌هاراپاک کرده و برخی را پاک نکرده بودند. برخی نیز فیلم‌ها رادر کانال‌هایی قرارداده بودندکه یکسری ازفیلم‌ها ازآن طریق به دست آمده بود.برخی از فیلم‌ها هم در شبکه‌های مجازی و معاند منتشر شده بود. این فیلم‌ها به‌صورت آنلاین و سپس آفلاین دیده وحتی چندین‌بار پخش شده بود.

این فیلم‌ها چگونه در اختیار شما قرار می‌گرفت؟
این فیلم‌ها جمع‌آوری شده بودند اما دسترسی به آنها بسیار سخت بود. به من اجازه داده نشد فیلم‌ها را کپی کنم یا چیزی یادداشت کنم. من مجبور بودم فقط ببینم و از آنچه در ذهنم رسوب می‌کند، برای نوشتن کمک بگیرم.اعترافات متهمان و اتفاقاتی که آن شب برای آرمان می‌افتد نیز در اختیار من قرار گرفت و آنها را خواندم و فیلم‌ها را دیدم و آنچه خوانده بودم در تماشای تصاویر برایم تداعی می‌شد. متوجه می‌شدم آن کسی که می‌گفت من فلان کار را انجام داده‌ام همین کسی است که در فیلم کاپشن قرمز پوشیده است. کسی که می‌گفت فلان کار را انجام داده این خانم است و... .

در زمان مشاهده این فیلم‌ها چه حالی داشتید؟
در این مراحل بسیار اذیت شدم.خدا شاهد است که من نتوانستم یک‌صدم آنچه را که دیده‌ام، بنویسم. نمی‌شد آنچه را که در صحنه اتفاق افتاده، نوشت. من تا مدت‌ها حال بدی داشتم و دچار افسردگی شده بودم. الحمدلله خانواده‌اش این فیلم‌ها را ندیده‌اند. پدر شهید کتاب را خوانده، ولی مادر شهید می‌گوید من هنوز بخش دوم روایت را نخوانده‌ام و گفته‌ام کسی این بخش را برای من تعریف نکند.دسترسی به این منابع بسیار سخت بود، ولی سردار حسن‌زاده بسیار پیگیر بودوچندین نامه به رئیس دادسرای امورجنایی، معاون ایشان و رئیس اداره آگاهی زد. حتی از بچه‌های اطلاعات سپاه کمک خواست.همه اینها دست به دست هم دادند و من موفق به دیدن آنچه باید، شدم.

شناخت متهمان از روی این فیلم‌ها کار چه کسی بود؟
کارآگاه ارشد اداره قتل نیروی انتظامی، همان فرد زبده‌ای بود که روی این پرونده کار کرده و آن را به سرانجام رسانده بود. متاسفانه من از گفتن نام ایشان معذورم. نحوه دستگیری متهمان خود یک کتاب است. هیچ‌کدام از این افراد در فیلم شناسایی نمی‌شوند. روزی که آنها را برای بازسازی صحنه جرم آورده بودند،  من هم حضور پیدا کردم. ۹۰ و خرده‌ای متهم با دو اتوبوس و دو وَن منتقل شدند.
پدر شهید به من خبر داد که در دادگاه فقط ۶ ــ ۵ نفر به‌عنوان متهم حضور دارند. خانواده به بسیاری از متهمان رضایت داده‌اند، چون در شهادت آرمان سهیم نبودند یا لااقل ضربات آنها باعث شهادت نشده بود.پرونده هنوز باز است. یکی از متهمان حدود ۹ ماه پیش در خوزستان و نهر خین با قایق در حال خروج از کشور بود که دستگیر می‌شود و در بازجویی‌ها متوجه می‌شوند او هم یکی از متهمان پرونده آرمان است.

آرمان شخصیت معروفی است و نحوه شهادتش تأثیرگذار و تأثربرانگیز است. نحوه دستگیری عوامل قتل چگونه بود؟
نحوه دستگیری متهمان خود ظرفیت نگارش یک کتاب را دارد. این کتاب از نظر مفاهیم کارآگاهی و جاسوسی اثر خوبی خواهد بود. به‌عنوان‌مثال به شهرک اکباتان می‌روند و ابتدا خلافکارهای شهرک را شناسایی می‌کنند. با هرکدام قراری گذاشته می‌شود و همه را دستگیر می‌کنند. بعد فیلم‌ها را نشان می‌دهند و از آنها خواسته می‌شود تک‌تک این افراد را شناسایی کنند. تعدادی از متهمان و برخی که ساکن آن محدوده نبودند با اعترافات آنها دستگیر می‌شوند.

متهمان چند نفر بودند؟
این افراد در حد دو گردان بودند. به این افراد موادمخدر و مشروبات‌الکلی رایگان داده شده بود. حتی یکی از دستگیری‌ها مربوط به بازنشسته دستگاهی بود که از نام‌بردن آن مجموعه معذورم.این فرد مامور بودچندین‌بار باماشین شخصی‌اش سنگ بیاوردو در جاهایی که برایش مشخص کرده‌اند تخلیه کند. سنگ‌هایی که هرکدام یکی دو کیلو وزن داشتند. این سنگ‌ها در مکان‌های مشخصی دپو شده بود. برنامه‌ریزی دقیقی وجود داشت.من تمام روزهای اغتشاش بدون‌استثنا درمحله‌های درگیری بوده‌ام؛ در ستارخان، میدان ولیعصر، تجریش، قیطریه، انقلاب، شهرک‌غرب و دیگر مناطق.می‌رفتم و مشاهده می‌کردم و باید بگویم برنامه‌ریزی در هیچ کجا به این دقیق نبود؛ کاری منسجم و هماهنگ بود. گویی بار‌ها تمرین کرده‌اند. البته از روز‌های قبل از اغتشاش تجربه داشتند و می‌دانستند که نیروهای بسیج از کجا و بچه‌های فراجا از کجا می‌آیند و لباس شخصی‌ها چطور بین معترضان پخش می‌شوند. اکباتان به لحاظ امنیتی شهرکی است که می‌تواند مشکل‌ساز باشد.

هدف این گروه به‌طور خاص شهادت آرمان نبود؛ آیا هدف‌شان مشخص شد؟
من نتوانستم متوجه آن هدف شوم ولی هدف، اخلال در نظم و امنیت‌عمومی شهر بود. می‌خواستند تا آنجا که می‌توانند از نیروهای مدافع نظم و امنیت تلفات بگیرند.کوکتل مولوتف‌ها را جایی جاساز کرده و گازوئیل ریخته بودند که وقتی بچه‌های مدافع امنیت از رمپ‌ها می‌گذرند، موتور‌ها سر بخورند و بلافاصله از بالا با کوکتل‌مولوتف و نارنجک‌هایی به اندازه یک کیسه‌فریزر که با براده‌آهن و خرده‌شیشه پر شده بود، زمینگیرشان کنند. زیرکی فرمانده عملیات و فرمانده گردان بود که نیروها را از جایی که پیش‌بینی شده بود وارد نکرد و از لای بلوک‌ها آورد. درغیراین‌صورت تلفات نیروهای مدافع امنیت بالای ۷۰ و ۸۰ نفر بود.

چطور با چنین برنامه‌ریزی‌ای، فقط یک شهید گرفتند؟
کار خدا بود، آن‌طور که من متوجه شدم تیزهوشی فرمانده گردان، معاونش و فرمانده عملیات در این نتیجه تاثیر داشت. آنها واقعا خوب عمل کردند. با حدود ۱۵۰ ــ ۱۴۰نفر در سه جبهه مختلف با حدود ۸۰۰ ــ ۷۰۰ نفر درگیر شده بودند که عموما کاربلد، مجهز و مسلح بودند و می‌دانستند می‌خواهند چه کاری کنند.

در این بین، آرمان کجا بود؟
۳۰۰ ــ ۲۰۰ نفرازاین افراد دیده نشده بودند. آرمان متوجه آنها شده بود که می‌خواهند بعد از درگیرشدن نیروها بلوک‌ها را دور بزنند و ازپشت حمله کنند.نیروهای مدافع امنیت تنها باتوم، سپر، گاز اشک‌آور و توپ پینت‌بال داشتند. درحالی‌که سه نفر بالای بلوک ایستاده بودند و فحش‌های رکیکی می‌دادند، نزدیک به یک وانت بلوک، آهن و تیرآهن روی سر نیروهای گردان پرت می‌کردند. یک نفر سپر گرفته و دیگری کمر او را گرفته بود و وقتی بلوک به آنها می‌خورد شدت ضربه آن‌قدر بالا بود که هردو روی زمین می‌افتادند. یکی از راویان کتاب می‌گوید با وجود داشتن کلاه‌کاسکت به‌دلیل برخورد یکی از سنگ‌ها به سرش حدودا یک‌ربع بیهوش بود. او می‌گوید قبل از ضربه به یاد داشت که آرمان نیست ولی بعد از به‌هوش آمدن چیزی یادش نمی‌آمد.

مراحل تحقیقات کتاب چگونه انجام شد؟ افراد آشنا با آرمان که تعداد بالایی بودند با چه گزینشی وارد روایت شدند؟
هم‌رزمان در گردان و اطلاعاتی که داشتند برای من مهم بودند. من با دیدی بدبینانه به ماجرا نگاه می‌کردم و می‌گفتم اتفاقی افتاده و شاید می‌شد از این اتفاق جلوگیری کرد. من به‌دنبال چرایی این اتفاق بودم! آیا ضعف اطلاعات بود؟ آیا ضعف عملیات بود؟ آیا ضعف کار فرمانده گردان بود؟ آیا ضعف معاون او بود؟ شاید این گردان نباید آنجا می‌رفت و باید گردان دیگر و با تجربه‌تری به اکباتان می‌رفت. من به‌دنبال پاسخ این سوالات بودم. ولی شکرخدا به این نتیجه رسیدم که گردان هیچ تقصیری نداشت و اتفاقا آنجا بهترین عملیات را انجام دادند. باوجود این‌که آشوبگران بسیار منسجم بودند، گردان براساس تجربیات در این عملیات یک شهید و سه - چهار زخمی داد. اگر فیلم‌ها را ببینید با خود می‌گویید امکان ندارد کمتر  از۷۰ تا ۸۰ نفر تلفات داده باشند، مخصوصا اگر بخش اول روایت شهادت را بخوانید و متوجه مقدماتی می‌شوید که برای انجام این کار چیده شده بود. 

دلیل دوبخش‌شدن روایت شهادت و روایت مادر چیست؟ روایت پدر نیز به پایان کتاب می‌رود؛ دلیل این چینش چیست؟
من در این رابطه زیاد فکر کردم و مشورت گرفتم. حجم کار بالا بود، فیلم‌ها را دیدم و در رفت‌و‌آمد به دادسرای جنایی بودم. حدود ۲۵ مصاحبه طولانی با ریزه‌کاری و جزئیات ضبط شده و مصاحبه‌ها در حال پیاده‌سازی بود اما تمام دغدغه من برای سبک نگارش کتاب بود.از سویی پیگیری‌های سپاه تهران و شخص سردار حسن‌زاده (فرمانده سپاه تهران) را داشتم که از من می‌خواستند هرچه زودتر کتاب را منتشر کنم و من زمان محدودی داشتم. می‌خواستند تا عرق بچه‌ها خشک نشده و هنوز مردم اغتشاشات و آنچه از سر گذشته را به یاد دارند کتاب بیرون بیاید. خوشبختانه کتاب تا پیش از سالگرد آرمان منتشر شد.من قبلا سری کتاب‌های «از چشم‌ها» را خوانده بودم. هر کسی می‌آمد و از زاویه دید خود، موضوعی را درباره شهید بیان می‌کرد. این سبک در ذهن من به جرقه‌ای برای کار آرمان تبدیل شد. هرکدام از راویان را دعوت کردم و کتاب راوی‌محور شد تا هر کسی آن چیزی که از آرمان دیده را از ابتدا تا انتها روایت کند. سعی کردم نقاط مشترک را حذف کنم و روایت کسی را که دقیق‌تر و با جزئیات بیشتر بیان‌شده نگه دارم. اصرار داشتم در این کار نویسنده دیده نشود، می‌خواستم قلم‌فرسایی نکنم. 

برای قلاب ابتدایی کتاب چه کردید؟
قلابی می‌خواستم که خواننده را در لحظه میخکوب کند.ابتدا می‌خواستم شهادت رابگذارم. ولی بعد فکر کردم مسیری که آرمان از ابتدا طی می‌کند تا به بلوغ این شهادت برسد،نادیده گرفته می‌شود و درک نخواهد شد، به‌همین دلیل دو ساعت قبل از شهادت و کارهایی که اغتشاشگران انجام می‌دادند را تصویر کردم؛ به این ترتیب ذهن خواننده برای دیدن جنگی خیابانی آماده و بعد روایت شروع می‌شد، سپس باز به همان جنگ خیابانی می‌رفتیم که آن حادثه را رقم زده است. به این صورت قلاب اول را انداختم و شوک آخر را دادم.

در مورد شهدای مدافع حرم گفته می‌شد باید مدتی از تاریخ شهادت بگذرد تا این داغ سبک‌تر شود و مطالب اصلی رو بیاید ولی کتاب شما پیش از سالگرد آرمان تهیه، تدوین و منتشر می‌شود. آیا شما به فاصله بین تاریخ شهادت و ثبت روایت معتقد هستید؟ سرعت انتشار کتاب چقدر دست شما را بست؟
خانواده آرمان باوجود سنگینی این داغ بزرگ فوق‌العاده همراه بودندوالحمدلله نزدیکی شهادت وروایت لطمه‌ای به کارنزد. دایی آرمان که در کتاب از او تشکر کرده‌ام فردی فوق‌العاده همراه بود که من را می‌برد و می‌آورد. کل خانواده همراه بودند. آنچه باید، از طرف خانواده گفته شد. البته اگر من امروز برای مصاحبه با آنها بروم قطعا گفت‌و‌گو چندین ساعت طول می‌کشد. آن زمان داغ سنگین بود و دوست داشتند بیشتر از آن موضوع صحبت کنند، ولی تغییری در کلیت روایت، رفتارشان، نوع تربیت و... ایجاد نخواهد شد.

به نظر می‌رسد در این کتاب جای روایت یکی از افرادی که در جبهه مقابل قرار دارد خالی است؛ مثل روایت یکی از ضاربان، با توجه به دسترسی به اعترافات و بازجویی‌ها چرا چنین روایتی در کتاب نیامده است؟
اولین نامه‌ای که سردار حسن‌زاده به من داد که به دادسرای عمومی جنایی معرفی‌ام کرد برای این بود که به زندان بروم و با آنها مصاحبه کنم. سوالاتم را آماده کرده بودم، ولی هر کاری کردیم این اجازه به ما داده نشد. اگر اجازه مصاحبه رودررو با متهمان داده شود و بتوانیم نحوه دستگیری متهمان را وارد کتاب کنیم کار فوق‌العاده جالبی خواهد بود.

آرمان چگونه به شهادت رسید؟
فرمانده یگان می‌گویدبچه‌های اطلاعات ولباس شخصی برای شناسایی بروند.دونفر ازبچه‌های اطلاعات آن شب گیرمی‌کنند و می‌توانند با صحنه‌سازی فرارکنند. آنها گازاشک‌آور کوچک داشتند که می‌زنندوفرار می‌کنند.آرمان هیچ‌کدام ازاینها رانداشت و نیروی اطلاعات نبود. آرمان بسیجی معمولی گردان بود.آن روز اول به حوزه علمیه رفته بود و دیررسیده بود؛ بچه‌ها رفته بودند. با آنها تماس می‌گیرد و می‌پرسد کجا هستید؟ به اومی‌گویند در اکباتان هستیم.موتور امیرعباس پارسا دریگان بود. می‌گوید موتور من آنجاست. با موتور من بیا. او هم با لباس معمولی خودش که لباس یقه سفید آخوندی است با یک کوله‌پشتی و ماسک به اکباتان می‌رود و وارد گردان می‌شود، چون لباس شخصی بود وارد درگیری‌ها نمی‌شود ولی وقتی فرمانده گردان می‌گوید لباس شخصی‌ها بروند؛ آرمان با خودش می‌گوید من هم لباس شخصی هستم وباید بروم. کسی به اونگفته بودبرود. اومی‌خواسته کاری انجام بدهدومفید باشد.همراه بچه‌های اطلاعات می‌رود و پخش می‌شود ودقیقا آنجا که حدود۲۰۰ وخورده‌ای نفر آدم رامی‌بیند می‌خواسته برگردد که تمام راه‌ها مسدود می‌شود. آرمان باید ازبین اغتشاشگران ردمی‌شد. گروه مقابل هم تیم‌های شناسایی داشته که اهالی آنجا را می‌شناختند و وقتی به کسی مشکوک می‌شدند گیر می‌دادند. این اتفاق برای آرمان می‌افتد و آن حادثه رخ می‌دهد.

حال‌و‌هوای گفت‌وگو با خانواده شهید
مصاحبه با خانواده جزو سخت‌ترین مصاحبه‌هایی بود که انجام دادم. حالم بد بود و بدتر می‌شد. این مصاحبه‌ها حین دیدن فیلم‌ها انجام می‌شد. خیلی مراقب بودم که چیزی از دهانم نپرد. در فصل «مادر»، دوران کودکی تا نوجوانی آرمان وجود دارد او بچه‌ای بود که لاکچری بزرگ شده بود. آرمان را لای پر قو بزرگ کرده بودند. به نظر من این زیست، دو بخش جداگانه داشت.سبک زندگی ابتدایی و نوع تربیت پدر و مادر او را به مرحله دوم رسانده بود. پدر و مادر در حالی‌که کاملا مراقبش بودند به او آزادی عمل داده بودند. او راهش را خود انتخاب کرده بود.برای یکی از مصاحبه‌ها ساعت۷شب به منزل خانواده آرمان رفتم،چند گروه فیلمبرداری آمده‌ بودند و ساعت ۱۱:۳۰شب شد.خانواده شام نخورده بودند و تا ۲نیمه‌شب مصاحبه کردیم. مصاحبه بعدی وقتی بود که خانواده به همدان دعوت شده بود. مجبور شدم مدتی از مسیر را با آنها بروم و داخل ماشین گفت‌وگو کنیم و بعد برگشتم. این ملاحظات به‌خاطر حال خانواده بود که در آن روزها داغدار و آشفته بودند، البته هنوز هم حال آنها طبیعی نیست.در مصاحبه‌هایی که جمع کردم، بسیاری از روایت‌ها بین پدر و مادر مشترک بود. روایت مادر را به دو قسمت تقسیم کردم که قسمتی از به دنیا آمدن آرمان تا نوجوانی و اوایل جوانی‌اش را شامل می‌شود و بخش دوم مربوط به زمانی است که آرمان وارد حوزه و کار‌های فرهنگی شده و رفتار او در خانه تغییر می‌کند.
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها