مهرداد صدقی که با مجموعه رمان آبنباتها در گونه طنز به شهرت بیشتری رسید؛ به نظر میرسد راه سوم را در پیش گرفته است. راضی نگه داشتن خواننده با نوشتن املای کمغلط. مسأله اینجاست که صدقی برای رسیدن به این مرتبه، خود را اسیر هر نظری نکرده است.چارهای نیست که برگردم به کمی عقبتر؛ زمانی که آبنبات هلدار منتشر شده بود. همهجا حرفش بود تا گفتم اینطور نمیشود باید خودم بخوانم ببینم چه معجونی است. نمیدانم آیا لازم است بگویم که در خواندن و دیدن آثار هنری وقتم را هدر نمیدهم و نظر دیگران هم برایم اهمیتی ندارد؟ اما کتاب اول را خواندم. علاوه بر نظر خودم نظر خیلی مخاطبان را که کتابهای آسانخوان میخوانند تامین کرده بود. هم لذت بردم هم به عادت مالوف بررسی کردم.آبنبات بعدی که آمد مثل هر اثر ادامهداری منتظر افت کیفیتش بودم. اما اینطور نشد. راستش این اتفاق در آبنبات نارگیلی تقریبا افتاد آن هم به این سبب که شخصیت اصلی دیگر بچه بیعقل و به قول اهالی، کاچه نبود. اما نویسنده بازهم تلاش کرده بود داستان را بر اساس شرایط سرپا نگهدارد. وقتی آبنبات لیمویی به دستم رسید، توقعم پایین بود. دروغ نگویم این کتاب اولویتم برای خواندن نبود. روزهای مشوشی را میگذراندم و حال طنز خواندن نداشتم. تا اینکه یاد توصیه خودم به دیگران افتادم وقتی میپرسند یک کتاب معرفی کن که زود حالم را خوب کند و به خودم نهیب زدم: د یالا! آبنبات هر روز جلوی چشمت است.
و... شگفتزده شدم. صدقی با قدرت تصاعدی به صحنه برگشته بود. آبنبات لیمویی با توجه به ویژگیهای داستان طنز نقصی ندارد، تعلیق و کشش خوبی دارد و آنچه را در گذشته کاشته خوب درو میکند. مثلا نویسنده میداند بیبی شخصیت درست و درمانی است و مخاطب هم درگیرش است؛ (بدون افشاگری داستان بگویم) در نبود او باز هم از آن استفاده میکند. گرچه سطح هنری بعضی از شوخیها نسبت به کل اثر پایینتر است اما بابت همانها هم مهرداد صدقی را تحسین میکنم چرا که به نظر خودش احترام گذاشته و قلمش را قلع و قمع نکرده. این جسارت هنرمند است که سبکی را که میپسندد اجرا میکند چه من بپسندم چه نه.برخی مخاطبان به طرح جلد آبنبات لیمویی انتقاد دارند. این هم برمیگردد به صمیمیتشان که حس میکنند حالا بعد از سالها این خانواده بجنوردی متعلق به آنهاست. این هواداران -که خدا زیادشان کند- میگویند ما محسن خودمان را توی ذهن ساختهایم و با این جوانک روی جلد حال نمیکنیم. نکته اینجاست: یک امتیاز ادبیات همین است که خواننده بخشهایی را که نویسنده به او حقنه نکرده برای خود میسازد.بنابراین تصویرها ازفردی به فرددیگر متفاوت است.به نظر من خواننده با غرق شدن درداستان تصویر روی جلد را به بایگانی میفرستد و باز خودش میماند و خیالاتش.جالب آنکه صدقی تقریباتصویری ازظاهر شخصیتها نشان نمیدهد. به جای آن ویژگیهای خلقی و افکار را در اکتها نشان داده است وخواننده براساس همانها صورتسازی میکند. اما دچار اشتباه نشوید آدمهای آبنباتها تیپ نیستند. دایی اکبر پرت و پلا، تازه دانشگاه قبول شده و داداش محمد رزمنده مذهبی است ولی ذهن روشنی دارد و به قول خودشان برعکس،بچههایش هیچ یک شبیه اونیستند. شخصیتها مثل ماهی شنامیکنندودریک بعد ملالآور باقی نمیمانند.به گمان من شخصیتپردازی نقطه طلایی داستان است، خیلی از بزرگان هم این نظر را تایید کردهاند! وقتی شخصیتها درست خلق شوند نویسنده دیگر با آنها مثل عروسک نخی برخورد نمیکند بلکه موقعیت خلق میکند و میگذارد وسط هچل خودشان راه را پیدا کنند. خواننده گاه ممکن است ازروی پیشینه،رفتار شخصیت راحدس بزند.اشکالی هم ندارد، قرارنیست به خواننده رودست بزنیم که؛ اما در داستان طنز دیگر غافلگیریای وجود نخواهد داشت، پس به چه بخندد؟
اماآبنبات لیمویی برای برون رفت ازاین بحران،ضدکلیشه وحتی ضدقالبهای خودش عمل کرده ونشان داده دستش پر است. پایانبندی داستان هم با اینکه جای نقد و نظر دارد اما به تن داستان نشسته است. اتفاقی که درآخر میافتدمهم نیست، نحوه رسیدن به آن و اینکه زندگی واقعی همین است با هزار بالا و پایین اهمیت دارد.همه اینها را میتوانستم دریک جمله بگویم که میتوان کتابی نوشت که زرد نباشد، چرک نباشد، رمانتیک نباشد وبتوان به خوانندگان معرفی کرد.پس بامشک خالی،پرهیز آب ندهیم.پیشنهادمیکنم مهرداد صدقی، باغی را که سالهاست بیل زده رها نکند. همین داستان که در آخر خودش را به مستند نزدیک کرده و مغز خواننده را قلقلک داده است؛میتواند داستانی دیگرباروای متفاوتی داشته باشد.به شرط آنکه عجلهای درکارنباشد.(در این کتاب که ادامه کتابهای «آبنبات هلدار»، «آبنبات دارچینی» و «آبنبات نارگیلی» است، محسن -شخصیت اصلی داستان- در روزگار کنونی تحصیلات خود را به پایان رسانده و میخواهد ازدواج کند اما مشکلات گریبانش را میگیرند.)