گفت وگو با پسر جوانی که دوستش را کشت

وسوسه‌های یک دختر، زندگی‌ام را نابود کرد

وسوسه ۷۰۰ میلیونی

رازگشایی از راز قتل مردی که قربانی سرقت ناکام کارگرهایش شده بود، خاطره‌ای است که این هفته یکی از کارآگاهان پلیس آگاهی برای تپش روایت کرده است.
کد خبر: ۱۴۴۵۲۶۷
 
چند سال قبل بود که زن میانسالی به پلیس مراجعه کرد و ناپدید شدن همسرش را خبر داد و گفت‌: «شوهرم کارمند بازنشسته است و این اواخر باغ ویلایی را خریده و مشغول ساخت و ساز است. از دیروز که برای رسیدگی به کارهایش به باغ ویلا رفته دیگر خبری از او ندارم. از آنجا‌ که گاهی اوقات کارش طول می‌کشید و دیر وقت به خانه می‌آمد، تا دیر وقت صبر کردیم اما نه از خودش خبری شد و نه این‌که تلفنش را جواب داد. صبح به خانه باغ رفتیم اما خبری از شوهرم نبود‌.»
با شکایت زن میانسال، تحقیقات برای یافتن مرد بازنشسته به نام اکبر آغاز شد. به خانه باغ رفتیم، ساختمانی در حال ساخت که وسایل بنایی در گوشه و کنار آن به چشم می‌خورد. به گفته خانواده اکبر، سه کارگر در باغ مشغول کار بودند اما از آنها خبری نبود. زمان زیادی طول نکشید تا جسد مرد بازنشسته را زیر مقداری خاک و برگ پیدا کردیم. مرد میانسال با ضربات چاقو به قتل رسیده بود و خیلی زود راز ناپدید شدن اکبر برملا شد.‌
 
فرار متهمان
باتوجه به این‌که کارگران اکبر همزمان با این جنایت ناپدید شده بودند، انگشت اتهام به سمت آنها گرفته شد. در تحقیقات میدانی مشخص شد ساعتی بعد از ورود اکبر به خانه باغ، سه کارگر جوان هراسان سوار بر خودروی مقتول محل را ترک کرده بودند.‌ مدارک و شواهد حکایت از آن داشت که قاتلان مرد میانسال، سه کارگر فراری هستند و در ادامه تحقیقات تیم جنایی پی برد که متهمان، کشور را ترک کرده‌اند. با این‌که خروج غیر‌قانونی آنها مشخص بود اما این احتمال برای تیم جنایی مطرح بود که عاملان قتل بار دیگر به کشور برگردند. با این فرضیه، چند نفر از دوستان و آشنایان کریم و همدستانش را شناسایی کردم.‌ از آنها خواستم که در صورت بازگشت کریم و اطلاع از برگشت او و همدستانش موضوع را خبر دهند. چند ماهی از این جنایت گذشته بود و همچنان به خانه ویلایی و دوستان کریم و همدستانش سر می‌زدم تا شاید سرنخی از عاملان جنایت به‌ دست بیاید.‌
 
مرد مشکوک 
در یکی از روزهایی که به آنجا رفته بودم، مرد جوانی که در همسایگی مقتول زندگی می‌کرد، اطلاعات جدیدی را در اختیارم قرار داد. او‌گفت: «دو روز قبل بود که مردی که به نظر نمی‌آمد ایرانی باشد به سراغم آمد و در رابطه با اکبر و این‌که جسدش پیدا شده و سرنخی از قاتلان در دست است یا خیر، سوالاتی پرسید.»
از آنجا‌ که احتمال می‌دادیم مرد مشکوک یکی ازمتهمان فراری باشد و به محل قتل برگشته است، به صورت نامحسوس خانه ویلایی و محل‌های تردد متهمان را زیرنظر گرفتیم و درنهایت موفق شدیم کریم را دستگیر کنیم.‌
کریم را برای تحقیقات به اداره آگاهی منتقل کرده و مرد جوان که راهی جز اعتراف نمی‌دید لحظاتی سکوت کرد و بعد نگاهی به دستبند روی دستش و سپس به افسر پرونده‌اش انداخت و گفت: از افغانستان قاچاقی به ایران آمدیم و همان روزهای اول در ساختمان نیمه‌ساز اکبر مشغول به کار شدیم. خیلی ازخانه باغ که محل کارمان بود بیرون نمی‌آمدیم. گاهی برای دیدن هم ولایتی‌های‌مان آن هم آخر هفته‌ها و در زمان‌هایی که تردد در شهر کم بود، بیرون می‌آمدیم که یک وقت گیر پلیس نیفتیم. از زمانی که در خانه باغ اکبر مشغول به کار شدیم، فقط یک‌بار مقدار کمی پول به ما به عنوان حقوق پرداخت کرد و هر بار که سراغ پول‌مان را می‌گرفتیم بهانه می‌آورد که پول ندارد. در عوض مرد خسیسی بود و مو را از ماست می‌کشید. 
 
وسوسه سرقت
او ادامه داد: روز حادثه اکبر به خانه باغ آمد و از من خواست تا وسایل پشت خودرواش را خارج کنم. کلی خرید کرده بود و مدام فریاد می‌زد حواست باشد میوه‌ها روی زمین نیفتد. او حتی تعارف نمی‌کرد که یکی از میوه‌هایی که خریده بود را ما برداریم. من و دو هم ولایتی‌ام هم مثل همیشه کارهایی که او می‌گفت را انجام دادیم. چند دقیقه گذشت و اکبر را مشغول صحبت با تلفن همراهش دیدم. او متوجه من نشده بود و داشت به فردی که پشت خط تلفن بود می‌گفت ۷۰۰میلیون تومان فروختم. خریدار به محض امضا، ۷۰۰میلیون تومان را نقدی پرداخت کرد. با شنیدن این جمله وسوسه شدم؛ با خودم گفتم او همین الان ۷۰۰میلیون تومان پول نقد به همراه دارد و آن وقت حقوق ما سه کارگر را نمی‌دهد. از دستش خیلی عصبانی شده بودم و از طرفی دلم می‌خواست ۷۰۰میلیون را بردارم وبا آن به دیار خودم بروم. خانواده‌ام راخیلی وقت بودکه ندیده بودم و البته بدون پول روی برگشت نداشتم.‌
کریم گفت: همان زمان بود که نقشه قتل به ذهنم خطور کرد. تا پلیس از ماجرای قتل اکبر باخبر می‌شد، من و ‌دو هم‌ولایتی‌ام ایران را ترک کرده بودیم و کسی دستش به ما نمی‌رسید. موضوع را به دو هم‌ولایتی‌ام گفتم و چاقویی را برداشتم. دو همدستم به بهانه صحبت به سمت او رفته و مشغول حرف شدند و من از پشت با چاقو به اکبر حمله کردم. جسد اکبر را زیر برگ‌ها و مقداری خاک مخفی کردیم، اما اوج شکست را زمانی تجربه کردیم که به سراغ خودروی اکبر رفته تا ۷۰۰میلیون تومان را برداریم. ماشین را زیر و رو کردیم اما حتی یک ریال هم داخل خودروی او نبود. ما کاملا باخته بودیم؛ برای هیچ دست به قتل زده بودیم. باید ازآنجا فرار می‌کردیم تا به اتهام قتل بازداشت نشویم. سه نفری سوار خودروی مدل بالای او شده و تهران را ترک کردیم. خودمان را به مرز رساندیم و بعد هم قاچاقی به کشور خودمان برگشتیم. مدت زیادی از جنایت گذشته بود و با خودم گفتم که آب‌ها از آسیاب افتاده است و دیگر پلیس دنبال ما نیست. از طرفی ما کارت شناسایی معتبر نداشتیم که هویت‌مان مشخص شود به همین دلیل با هویت جدیدی به تهران آمدم و برخلاف تصوراتم، بازداشت شدم.
​​​​​​​با اعتراف کریم، دو همدست دیگرش نیز بازداشت شده و روانه زندان شدند تا این پرونده قتل هم رازگشایی شود .
newsQrCode
برچسب ها: وسوسه قتل قاتل
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها