با وقوع کودتا، موجی از شگفتی و تاسف شدید در سراسر کشور پدید آمد و نهتنها امید تحقق مردمسالاری به یأس تبدیل شد، کشور دوباره و بلکه با وسعت و عمق بیشتری در اختیار قدرتهای استعماری قرار گرفت. با این، یکی از رویدادهایی که کمتر به آن پرداخته شده، واکنشها و مقاومتهای مردمی در همان روزهای پس از کودتاست که واپسین ایستادگیهای ملت ایران در برابر استبداد شاهنشاهی و استعمار خارجی را جلوهگر میکند.
گفتند در این طویله را ببندید
بلافاصله پس از وقوع کودتا و اعلام تصمیم حکومت مبنی بر محاکمه مصدق، واکنشهای اعتراضی به دولت کودتا آغاز شد. با فرارسیدن ماه محرم، تظاهرات مردمی، شور و هیجان مضاعفی گرفت که از آن جمله، تظاهراتی بود که با مرکزیت بازار تهران و در روز چهارم محرم (۲۲ شهریور۱۳۳۲) در پایتخت ساماندهی شد. در این اعتراض سیاسی که شعاع گسترش آن تا مسجد شاه و سبزه میدان را هم در بر گرفت، همچنان شعار حمایت از مصدق بر سر زبانها بود و تظاهرکنندگان برای دولت کودتای زاهدی آرزوی مرگ میکردند. سه روز بعد، موج دیگری از راهپیماییها در شهر تهران به جریان افتاد که با شعارهای تندتری همراه بود و البته با سرکوب مأموران شهربانی و نیروهای نظامی روبهرو شد. بامداد عاشورا، نقطه اوج این اعتراضها بود که متاثر از واقعه کربلا و مشابهتسازی میان عاشورای حسینی و وضع آن روز جامعه ایران، شعارهای نوشته شده بر پلاکاردها و در و دیوار شهر، خشم مردم به حکومت محمدرضا پهلوی را علنی کرد. اقدام بعدی، در تداوم اعتراضات به عزم دولت کودتا برای محاکنه مصدق، و برخی دیگر از همراهان او در شانزدهم مهرماه صورت پذیرفت که طی آن بازار، دانشگاه و مدارس تهران به تعطیلی کشیده شد و از جمله دانشجویان دانشگاه تهران، مناطق مختلف شهر تجمع کرده و شعار دادند و اقلام تبلیغی پخش کردند. اقدام مردم و دانشجویان با برخورد شدید مأموران فرماندار نظامی (به ریاست تیمور بختیار) و اوباش تهران به سرکردگی امثال شعبان جعفری و حسین عرب روبهرو شد. در این ایام که نهضت مقاومت ملی، بهتدریج تشکیل شده و هدایت جریان ایستادگی در برابر دولت کودتا را در دست داشت، در ۲۱ آبان ۱۳۳۲ بزرگترین تظاهرات ضدکودتا برگزار شد و مردم کوچه و بازار و دانشجو، از دانشگاه تهران تا میدان بهارستان، مراکز متعددی از تجمع، شعار و اعتراض تشکیل دادند. آنها شعار میدادند: «نفت مال ماست»، «دست نظامیان از دانشگاه کوتاه» و«زندهباد آزادی». چنان که مشهور است برخی اوباش درباری در همین روز به دانشگاه تهران ریختند رخ در رخ اهالی آن فریاد زدند که «در این طویله را ببندید».
به موازات این پایداری مردمی، دولت کودتا هم با شتاب فراوان، بهدنبال تثبیت سیاستهای ضدملی خود بود. کابینه زاهدی، در ۱۶آبان، مذاکرات خود با دولت انگلستان را برای برقراری مجدد روابط و تعیین تکلیف مسأله نفت آغاز کرد. ۲۴آبان هم اعلام شد که نیکسون، معاون رئیسجمهور آمریکا، قصد سفر به ایران را دارد. هنگامی که در ۱۴آذر ۳۲، تجدید رابطه ایران و دولت بریتانیا بهطور رسمی اعلام شد، خشم عمومی به بالاترین سطح خود رسید. قرار بود که دنیس رایت هم بهعنوان کاردار سفارت انگلستان، چند روز بعد وارد ایران شود. از همان چهاردهم آذر، تظاهرات و اعتراضات پراکنده در پایتخت به چشم میخورد. دولت کودتا هم نهتنها با آن برخورد میکرد که با تمام توان، برای مقابله پیشدستانه با هرگونه اقدام جدی مردم نیز آماده بود.
شلیک از سر وحشت
عدهای از نویسندگان و راویان تاریخی، هرگونه نسبتی میان سفر نیکسون و ۱۶ آذر را انکار میکنند. آنها بر این باورند که اولا امواج اعتراضی در آن زمان، صرفا در قبال محاکمه مصدق و تجدید روابط ایران و انگلستان رخ دادند و کسی اصلا از سفر قریبالوقوع نیکسون خبری نداشت و ثانیا اینکه واقعه ۱۶ آذر به دلیل درگیری تصادفی نظامیان مستقر در دانشگاه با دانشجویان بودهاست و نه اینکه تظاهراتی در کار بودهباشد. در مقابل اما، برخی شاهدان عینی ماوقع مانند شهید دکتر چمران، روایت دیگری دارند. به روایت او، نهتنها از ۲۴ آبان، خبر سفر نیکسون منتشر شدهبود که این سفر، قطعا یکی از دلایل خشم دانشجویان و حضور نظامیان در دانشگاه بودهاست. در واقع، نظامیان برای جلوگیری و اقدام پیشدستانه نسبت به هر تظاهرات یا اقدام اعتراضی در دانشگاه مستقر شدهبودند تا شرایط از هر جهت برای حضور معاون رئیسجمهور آمریکا فراهم باشد.آنچه در روایتهای شاهدان عینی به چشم میخورد این است که شروع جنجال با اقدام نیروهای نظامی بودهاست. در واقع، ارتشیهای دولت کودتا که در دانشگاه مستقر بودند، به دانشکدههای مختلف حمله بردند و دانشجویان را مورد ضربوشتم قرار دادند. در برخی منابع آمدهاست که این اقدام ماموران زمانی رخ داد که بعضی از دانشجویان رو به آنها شکلک درآوردند. در هر صورت، تهاجم ماموران به کلاس دکتر شمس در دانشکده فنی و برخورد با دانشجوها، خشم آنها و اساتید را سبب شد و آتش زیر خاکستر را آشکار کرد. مهندس خلیلی، رئیس دانشکده که در مهار سربازان ناتوان شدهبود، دستور تعطیلی پیش از موعد کلاسها را داد و از دانشجوها خواست تا در نهایت سکوت و خودداری از هر گونه شعار دادن، دانشکده را ترک کنند. با این حال، هنگامی که دانشجویان در حال خروج از دانشکده بودند، ناگهان با هجوم نیروهای مسلح مواجه شدند که به زخمی شدن چند نفر بر اثر برخورد سرنیزه منجر شد. با مشاهده این اتفاق، سکوت دانشجوها هم شکست و آنها هم به شعار دادن روی آوردند که واکنش گارد ویژه «جانباز» را برانگیخت. با تیراندازی سربازان، پیکر سه نفر از دانشجویان بر زمین دانشگاه افتاد: مهدی (آذر) شریعترضوی، مصطفی بزرگنیا، و احمد قندچی. شمار زیادی هم زخمی شدند که در میان آنها میتوان به شهید مصطفی چمران اشاره کرد.در گزارش هیات مامور تحقیقات که بعدا برای بررسی ماوقع تشکیل شد، آمدهبود: «سربازان که [از پایمردی دانشجویان] دچار وحشت شدهبودند شروع به تیراندازی مینمایند که در نتیجه آن سه نفر مقتول و عدهای مجروح میشوند. پزشکی قانونی هم یک روز پس از فاجعه، گزارشی از معاینه پیکر شهیدان دانشگاه منتشر کرد که به گواهی این گزارش، مصطفی بزرگنیا، بر اثر یک گلوله که از طرف راست سینه وارد شده و از زیر بغل چپ او خارج گردیده، فوت کردهاست. بر اثر این گلوله استخوان بازوی وی به کلی خرد شده و خونریزی زیاد باعث مرگ وی گردیدهاست. بر پشت شانه راست مقتول نیز اثر زخم سرنیزه دیده میشود که تا ۱۵ سانتیمتر زیر پوست فرو رفتهبود.» علت درگذشت مهدی (آذر) شریعت رضوی هم فرو رفتن سرنیزه در استخوان ران راست و پاره شدن شریانهای خون بودهاست. احمد قندچی هم بر اثر اصابت گلوله به ناحیه شکم به قتل رسیدهبود. به این ترتیب، ۱۶ آذر، در ادامه روند تثبیت دیکتاتوری وابسته پهلوی دوم رخ داد که تا ۲۲ بهمن ۱۳۵۷، سایه شوم آن بر سر ملک و میهن ماند.
سه ۱۶ آذر به یادماندنی
۱۳۵۸: نخستین سالگرد واقعه ۱۶ آذر در سالهای پس از پیروزی انقلاب، به گرمی سالهای بعد نبود. در نخستین سالهای پس از انقلاب، مراسم ۱۶ آذر، رونق دهههای بعدی را نداشت و در میان مناسبتهای اساسیتر و البته رویدادهای خود انقلاب، ۱۶ آذر، مناسبتی کماهمیتتر تلقی میشد. با این حال، گروههای سیاسی مختلفی در این باره بیانیه دادند و نشریات کثیرالانتشار مانند کیهان که زیر نظر ابراهیم یزدی، از فعالان دانشجویی پیشین اداره میشد، مطالبی درباره ۱۶ آذر منتشر کردند. در این مطالب، برای نخستین بار در سطح عمومی جامعه، روایتهایی از واقعه مذکور منتشر شد و با خانواده شهدای آن واقعه مصاحبه به عمل آمد. در یک نمونه از جلسات مرتبط با یادبود ۱۶ آذر در آن سال، مهندس عبدالحسین خلیلی، رئیس وقت دانشکده فنی تهران، به بیان خاطرات خود از واقعه در باشگاه جبهه ملی پرداخت.
۱۳۸۳: این ۱۶ آذر، واپسین روز دانشجوی دوران ریاستجمهوری سیدمحمد خاتمی بود. جریان اصلاحات، همواره از جنبش دانشجویی به عنوان یک ابزار سیاسی در جهت پیگیری اهداف خود بهره بردهبود و برای این منظور، به تندتر کردن هر چه بیشتر آن پرداخت. تاوان رادیکالیسم و جهتدهی دانشجویان به سمت مطالبات سیاسی پوچ و بیفایده، گریبان رئیسجمهور اصلاحات را هم گرفت و او که هرگز قصدی برای ایستادن در برابر حاکمیت را نداشت، در این مراسم از سوی دانشجویان، با اعتراض روبهرو شد. دانشجویان، بارها با قطع سخنان خاتمی، او را هو کردند. اخلالگری این دسته از دانشجوها تا آنجا پیش رفت که رئیسجمهور با عصبانیت آنها را خطاب قرار داد و گفت: «کاری نکنید بگویم شما را از سالن بیرون کنند.» در مقابل این بخش از دانشجویان تندرو، این دانشجویان حزباللهی بودند که از خاتمی به عنوان رئیس جمهور رسمی نظام اسلامی حمایت کردند.
۱۳۸۵: در این سال، محمود احمدینژاد به دانشگاه صنعتی امیرکبیر رفت تا در ۲۰ آذر ۸۵، هم یاد واقعه ۱۶ آذر ۳۲ را زنده نگه دارد و هم با دانشجویان، مستقیما سخن بگوید. با این حال، این جلسه با حضور شماری از دانشجویان تندرو به آشوب کشیده شد و آنها که در برابر سخنان صریح احمدینژاد و حمایتهای جمع کثیری از دانشجوها، خود را در مضیقه میدیدند به آتش زدن تصاویر او روی آوردند. آنجا که هیاهوها در محل جلسه برای برهم زدن سخنرانی احمدینژاد به اوج رسید، رئیسجمهور وقت کشور در پاسخ به آنها که اتفاقا شعار خفقان و نبود آزادی سر میدادند، گفت: «خفقان را میبینید؛ عده کمی اجازه نمیدهند، اکثریت از حقشان استفاده کنند... یکی از ویژگیهای دانشجویان تحمل سخنان دیگران است و شما باید نشان دهید دانشجو آگاه است، میمیرد، اما از بیگانه ماموریت نمیپذیرد.»
دستنوشته دکتر شریعتی در یادبود ۱۶ آذر
«اگر اجباری که به زنده ماندن دارم نبود، خود را در برابر دانشگاه آتش میزدم؛ همانجایی که ۲۲ سال پیش، «آذر» مان، در آتش بیداد سوخت، او را در پیش پای «نیکسون» قربانی کردند!»
این سه یار دبستانی که هنوز مدرسه را ترک نگفتهاند، هنوز از تحصیلشان فراغت نیافتهاند، نخواستند ــ همچون دیگران ــ کوپن نانی بگیرند و از پشت میز دانشگاه، به پشت پاچال بازار بروند و سر در آخور خویش فرو برند. از آن سال، چنددوره آمدند و کارشان را تمام کردند و رفتند، اما این سه تن ماندند تا هر که را میآید، بیاموزند، هرکه را میرود، سفارش کنند. آنها هرگز نمیروند، همیشه خواهند ماند، آنها «شهیدند.»
این «سه قطره خون» بر چهره دانشگاه ما، همچنان تازه و گرم است. کاشکی میتوانستم این سه آذر اهورایی را با تن خاکستر شدهام بپوشانم، تا در این سموم که میوزد، نفسرَند! اما نه، باید زنده بمانم و این سه آتش را در سینه نگاه دارم.»
روایت یه شاهد عینی
[در جریان تیراندازی کماندوها در شانزدهم آذر،] یکی از گلولهها به رادیاتور شوفاژ اصابت کرد، [که] بر اثر سوراخ شدن آن، آب گرم خارج و با خون مقتولان و مجروحان مخلوط و در راهرو دانشکده جاری شد. پس از قطع تیراندازی و به وجود آمدن این وقایع تأسفبار، یکی از افسرها نزد من آمد و گفت بیایید دانشکده را تمیز کنید. گفتم من نمیتوانم چنین کاری بکنم. بایستی دادستان و مأموران قضایی بیایند و صورت مجلس تنظیم شود تا تصمیم لازم اتخاذ گردد. ولی خود آنان با دستپاچگی به مرتب نمودن و پاک کردن و از بین بردن آثار جرایم پرداختند. سوراخهایی که بر اثر اصابت گلولهها به طاقها و دیوارها به وجود آمدهبود، حدود ۶۵۰عدد بود که تا آخر دوره هیأت رئیسه دانشکده(سال۱۳۳۳) باقی ماند که همواره به نظر بینندگان میرسید. ولی آقای مهندس ریاضی بعد از انتخاب به ریاست دانشکده فنی بلافاصله، درصدد امحای آنها و آثار جرم پرداخت. پس از پایان این سانحه و رفتن استادان، من تنها ماندهبودم با کماندوهای مسلح و عدهای مستخدم دانشکده. سرهنگی به نام امینی که قصدش تذکر و اندرز بود، به دیدنم آمد و اجمالا منظورش این بود که مراقب رفتار خود باشم. ضمن گفتوگو به ایشان گفتم قطعا جناب سرهنگ، با رسم و روش شکار آشنا هستید و میدانید هنگام صید هرگز دست و پای حیوانات را نمیبندند و محدود نمیکنند، درحال آزاد بودن، به شکار آنان میپردازند و این اصل که در شکار حیوانات رایج است، متاسفانه در محیط دانشگاه رعایت نشد. با بستن درها و محاصره مسلحانه دانشکده و دانشجویان به تیراندازی مبادرت گردید و دانشجویان دست وپا بسته ومحصور، هدف تیر شکارچیان واقع شدند.
روایت دکتر رحیم عابدی معاون وقت دانشکده فنی