این توانمندی ویژه باعث شده تا بسیاری از بزرگان عرصه هنر و ادبیات و حتی صاحبنظران مسائل تربیتی و روانشناسی کودکان و نوجوانان در مسیر الگوپذیری از تئاتر بهعنوان یک بازوی توانمند یاد کنند. همین موضوع نیز باعث شده تئاتر کودک بهعنوان یکی از شاهکلیدهای فهم فرهنگی مورد توجه قرار گیرد. مسألهای که به نظر میرسد در کشور ما آنگونه که باید به آن توجه نشده یا به بیانی بهتر از آن غفلت کردهایم. به عبارتی بهتر میتوان گفت تئاتر کودک پابهپای تئاتر بزرگسال روی صحنه رفته و بهرغم مشکلات فراوانی که همواره گریبانگیر هنرمندان آن است، در کمتر برههای شاهد خالی بودن صحنه از تئاتر کودک بودهایم. اتفاق میمونی که گرچه در یک نگاه سطحی و گذرا میشود از آن بهعنوان یک موفقیت یاد کرد اما بیشک وقتی کمی به عمق میرویم حکایت فرق میکند و باید بپذیریم که نتوانسته آنگونه که انتظار میرفت بر اهداف اصلی خود یعنی حمایت از آیندهسازان جامعه با آموزش، نهادینهکردن ارزشها، ارائه الگو و در بیانی جامعتر فرهنگسازی برای یک زندگی بهتر در جامعه موفق باشد. اما علت چیست؟ چرا تئاتر کودک با وجود تواناییهای بالفعل و بالقوه متعدد هنوز نتوانسته در جایگاه اصلی خود در جامعه حاضر شود؟ مشکل کجاست؟ هفته کودک بهانهای شد تا در گفتوگو با حسین فداییحسین، مریم کاظمی، امیر مشهدیعباس، مهدی فرشیدیسپهر و میثم یوسفی از فعالان این حوزه، به بررسی علل و عوامل عدم توجه صحیح و هدفمند به تئاتر کودک بپردازیم.
یکی از مهمترین موضوعاتی که در گفتوگو با فعالان حوزه تئاتر کودک مورد توجه است، نداشتن شناخت صحیح و کارشناسانه به جایگاه کودک و وظایفی است که جامعه در قبال آنها دارد. موضوعی که به نظر انگشت اتهام را در وهله اول به سوی متولیان این حوزه دراز میکند.
حسین فداییحسین با اذعان به این موضوع معتقد است: وقتی ما یک نهادی را متولی یک مسأله میدانیم، این نهاد وظیفه برنامهریزی دارد. باید در جامعه بچرخد و بررسی کند که در حال حاضر به چه نیاز دارد و آن را در هنر جستوجو و از هنرمندان تقاضا کند که در این حوزه فعالیت داشتهباشند. اما تاکنون این اتفاق نیفتادهاست، چون فکر نکردیم آن مسئول و برنامهریز باید اول بداند مردم به چه نیاز دارند تا هنرمندان بخواهند روی آن کار کنند. همیشه این فاصله وجود داشتهاست، مسئول همیشه در را روی جامعه بسته و هیچوقت زمان برای بررسی نگذاشتهاست. فقط مخاطبش هنرمندان بودهاند و آن هم فکر کرده که من فقط باید هنرمندان را تامین کنم. هیچوقت نگفته است من وظیفه دارم فرهنگسازی کنم و برای آن باید جامعه و نیازهایش را بشناسم و بعد برای آن برنامهریزی کنم. این اتفاق هیچوقت نیفتاده و جالب آنکه در حوزه کودک وضعیت بدتر است. ما همیشه داد میزنیم بچهها آیندگان ما هستند، چه کاری میشود برای این آیندگان و شهروندان آینده انجام داد. تئاتر چنین خدمتی را ارائه میکند و هر آنچه شما در آینده توقع دارید آدمهای داشتهباشند را در بچهها نهادینه میکند. هیچ مسئولی به این فکر نمیکند که آینده جامعه به چه نیاز دارد و چه ضعفی وجود دارد که باید حل کنیم؟
عدم آشنایی و اشراف از کجا نشأت میگیرد؟ چرا مسئولان متولی در یکی از پایهایترین مؤلفههای پژوهش اجتماعی یعنی نیازسنجی هنوز نقصان دارند؟ امیر مشهدیعباس نگاه جالبی به این موضوع دارد. او میگوید: مشکل اینجاست که کلا به کودک و نوجوان نگاه کودکانه میشود. بزرگترین شرکتهای دنیا در زمینه گجتها، تکنولوژی، آگاهسازی، سواد مالی، ارتباطات اجتماعی و ... برای کودک و نوجوان فعالیت میکنند اما یک نمونه از این کمپانیها را در ایران پیدا نمیکنید؛ چون در کل کودک و نوجوان را چیز مهمی نمیبینند؛ نه تئاتر، نه سینما و نه کتاب. ما در کار فرهنگی برای کودک و نوجوان یک دهه به آنها بدهکاریم.
از نگاه مشهدیعباس مسأله شناخت، دغدغهای است که دیریا زود باید برای آن راهحلی یافت. او میگوید: مسأله اینجاست که خیلی از مسئولان ما بسیار متخصص و دغدغهمند هستند، کار میکنند و واقعا تلاششان قابل تقدیر است، اما بزرگترین مشکل اینجاست که مسئولان تصمیمگیر، فضای کودک و نوجوان کشور را نمیشناسند. به عبارت بهتر، بهجز شاخههای پزشکی و روانشناسی، ما دیگر برای کودکان تخصصی در کشور نداریم. حتی در این حوزهها درجه یک هم نیستیم. خیلی از مسئولان ما کارشان را بلدند ولی نمیدانند برای کدام مخاطب کار میکنند. باور کنید خودم شاهد بودم در مراسمی یکی از مسئولانی که برای حوزه کودک و نوجوان تصمیمگیری میکند نتوانست سه دقیقه برای پنج کودک حرف بزند. این درد است. وقتی چنین فردی برای کودک و نوجوان کشور تصمیم میگیرد نمیتوانیم انتظار خوراک درست و مناسب برای مخاطب داشتهباشیم.
مشهدیعباس به روز نبودن مسئولان را از دیگر وجهههای نگاه کودکانه به کودکان میداند و معتقد است: برخی مسئولان برای برنامهریزی به کودکی و نوجوانی خودشان رجوع و فکر میکنند کودک امروز هم از همان نیازهایی که در گذشته از آن لذت میبرده، استقبال میکند. این نشان میدهد که آنها نسل امروز را نمیشناسند.
وقتی بدون نیازسنجی در مسیر برنامهریزی و طراحی نقشه راه برای یک گروه ویژه اجتماعی گام بر میداریم و پا در مسیری میگذاریم که شناخت کافی از زوایای پنهان و تاریک آن نداریم، انتظار اینکه برخورد مناسبی با تئاتر کودک شود دور از ذهن است. دغدغهای که به نظر زخم کهنه هنرمندانی است که سالها در حوزه کودک و نوجوان تلاش کردهاند؛ اما هیچ وقت صدای دردشان شنیده نشدهاست.
مریم کاظمی در این ارتباط میگوید: فرهنگ زندگی ما در تئاترمان تجلی مییابد. همه علایق، سلایق، آداب و رسوم، اشتیاق، باورها و روابط اجتماعیمان چه با کودکان و چه در ارتباط با بزرگسالان در تئاتر خودش را نشان میدهد. در سالهایی که به طور مستمر در حوزه تئاتر کودک بودم، متوجه شدم که به نظر میآید نوعی سادهانگاری یا سهلانگاری در تئاتر کودک وجود دارد به این معنی که انگار در سطح تخصصی تئاتر آنچه که به کارگردانی، طراحی صحنه، تحلیل متن، تحلیل شخصیتها، صحنهپردازی، طراحی لباس، نور و حرکت مربوط میشود انگار در تئاتر کودک نباید خیلی معنی داشتهباشد. شاید این باعث میشود شما فکر کنید تئاتر کودک، تئاتری تخصصی نیست و تئاتری سطح پایین است در صورتی که همه کارکردها و ویژگی حرفهای و متخصص بودن که میشود در تئاتر بزرگسال استفاده کرد، به همراه چند آیتم دیگر نیاز است تا لایق باشید تئاتر کودک کار کنید. لذا هرکسی که تئاتر کودک انجام میدهد، متخصص این حوزه نیست: منتها متاسفانه نه نگاه جامعه به این سمت است که این حرفه تخصصی است و نه خود هنرمندان این احساس را دارند و نه مسئولانی که باید حمایت کنند زیرا سطح این گونه تئاتری را به اندازه تئاتر بزرگسال نمیدانند تا آن را حمایت کنند در صورتیکه تئاتر کودک در ساختن دنیا ذهنی کودکان و تخیل آنها کمککننده است و دنیای زیبایی را برایشان به وجود میآورد و برای آنها در بزرگسالی تکیهگاه مناسبی فراهم میکند. تئاتر به کودکان میآموزد در برابر سختیهایی که با آن مواجه میشوند بهتر عمل و تحمل کنند.
حسین فداییحسین نیز این عدم شناخت را دغدغه مهمی در حوزه تئاتر میداند. او معتقد است: ما همیشه صحبت میکنیم که باید مردم هر جامعه به لحاظ فرهنگی در رشد اندیشه رو به جلو و پیشرفت باشند. باید بپذیریم جامعهای رو به جلو و پیشرفته است که آدمهای آن صاحب اندیشه باشند. این اندیشه از چه راهی باید منتقل شود؟ یکی از این راهها استفاده از توان هنرمندان است. مشکل اینجاست که ما فکر میکنیم اگر بودجهای برای تئاتر تخصیص مییابد صرف ارتزاق هنرمندان میشود اما فکر نمیکنیم این بودجهای که برای هنر صرف میشود به فرهنگسازی کمک میکند. وقتی به این وجه توجه نمیشود هنرمندان را طلبکار میبینیم که پول میخواهند برای اینکه امور زندگیشان بچرخد و به حیاتشان ادامه دهند درحالیکه این بودجه یک بخش آن ارتزاق هنرمندان است و بخش عمدهاش صرف توسعه فرهنگ در جامعه میشود. این را توجه نمیکنیم که ما با این سرمایهگذاری روی هنر فرهنگسازی میکنیم. ماحصل این نگاه همان چیزی است که میثم یوسفی درباره وضعیت تئاتر کودک عنوان میکند. او معتقد است که اولین و اصلیترین نیازها، نیاز به خوراک و پوشاک است. چرا خوراک فکری در این دسته جا ندارد؟ نتیجه همین اهمیتندادنها این میشود که همیشه از نظر فرهنگی دچار عقبماندگی هستیم که سرانه خواندن کتاب در کشور ما از زیر صفر هم پایینتر است!
در مسیر فرهنگسازی عموما با یک مثلث روبهرویم که یک ضلع آن مسئولان، ضلع دیگر هنرمندان و ضلع سوم مردم قرار دارند. سه ضلعی که در عین ارتباط مستمر با هم، بر اقدام و عمل دیگر اضلاع تاثیر دارند. به عبارتی گرچه کمتوجهی مسئولان متولی به مقوله تئاتر کودک و عدم شناخت آن مقولهای غیرقابلانکار است اما نکته مهمتر آنکه نقش هنرمندان بهعنوان طلایهداران فرهنگساز و انتقالدهنده ارزشها در جامعه، در مسیر آشناکردن مسئولان به این حوزه چیست؟ آنها چه جایگاهی داشتند و چه کردند؟ در ارتباط با ضلع سوم یعنی مردم آنها چقدر موثر عمل کردهاند؟
امیر مشهدیعباس در این زمینه میگوید: «اگر واقعا تئاتر کودکو نوجوان وجود دارد این مدیون هنرمندانی است که دغدغه کودک دارند. من خودم یک دوره جزو مسئولان بودم و واقعیت این است که ما یک معذرتخواهی به هنرمندان این حوزه بدهکاریم.
هیچکس سفارش تولید یک کار کودکونوجوان به هنرمندان نمیدهد. اگر هم کاری سفارشی باشد فقط در یک موضوع خاص و با یک نگاه خاص و اگر دغدغه آنها نبود کاری ساخته نمیشد. به عبارتی اگر هنرمندان این حوزه کار نکنند باید بگوییم نه تئاتر کودکونوجوان داریم و نه فعالیت فرهنگی.»
نگاه مشهدیعباس گرچه از برخی زوایای آشکار صحیح است اما زوایای پنهان مثلث تئاتر کودک، برملاگر مؤلفههایی است که رضایت هنرمندان را با خود به همراه ندارد.
مهدی فرشیدیسپهر دراین خصوص میگوید: «به نظر میآید دراین چهار دهه، عمق داستانها، سطح زیباییشناسی و محتویات روی صحنههایمان و ابعاد جامعهشناختی و بازیگری و لباسهایمان، افول کردهاست. یک نگاه تصویری به تاریخچه مربوط به کارمان بیندازید. خودتان کلاهتان را قاضی کنید. عقبگرد و وارفتگی بهوضوح دیده میشود. چرا؟ به گمانم به خاطر سالها تشویق سازندگان تئاتر توسط مدیران و سطحینگران، به جیغ و دست و هورا و لباسهای گلگلی و پرداختن به موضوعات سفارشی و توصیهای، یا ورود بیرویه متنهای خارجی که با حال و روز کودکان ایران همخوانی و همزبانی ندارند. به دلیل ضعف در اقتباس هدفمند از آثار مهم ایران و جهان. به خاطر تلاش نویسندگان آموزشندیده برای خلق داستانهایی که از بس خود نویسنده آنها را درک نکرده، به خروجیهای پیچیده و غیرکاربردی منتهی شدهاند. ثمرهاش هم میشود اینکه کودک صرفا بیاید با کلاهبوقی و لباسهای رنگی بازیگران عرق کرده بعد از اجرا، عکس بگیرد و برود. اما تئاتر کودک در حقیقت اینطور نیست؟
میدانید کارگردانان و بازیگران و نویسندگان و طراحان این حوزه چند سال است که آموزشی ندیدهاند و مهارتهایشان چند سال است بهروزرسانی نشده؟ الان اگر میلیاردها تومان پول و سالنهای زیاد و بزرگ هم به ما بدهند میخواهیم با آنها چه بسازیم؟ همین روال مرده را با دکور و لباسهای گرانتر ادامه بدهیم؟»
این سوالها بیشک روشنگر زوایایی است که نیاز به دیدهشدن و تامل دارند. نتیجهاش شاید بشود آن چیزی که میثم یوسفی معتقد است: «تئاتر کودکونوجوان نه برای مسئولان و نه برای هنرمندان مهم نیست، کلا دغدغه نیست.»
او از همکاران نابلد هم میگوید که بهنظر دیگر باید از آنها بهعنوان چشم اسفندیار این گونه نمایشی یاد کنیم. یوسفی میگوید: وقتی یک فرد کارنابلد که تخصص ندارد و فکر میکند وقتی یک موسیقی روی نمایش میگذارند تئاتر کودک یا موزیکال میشود، همهچیز غیراصولی و غیرکارشناسی میشود. وقتی سالن همایشهای یک فرهنگسرا بدون توجه به نیاز کودک سالن تئاتر میشود، وقتی تخصصیترین سالنهای تئاتر کودک یعنی تالار هنر و کانون پرورش فکری که باید در بخش سختافزاری با توجه به مخاطب طراحی شوند، تخصصی نیستند، نمیتوان امیدوار بود کار به جلو برود.
نیاز به متولی متعهد
تئاتر از بدو تولد و همان زمانی که برای خنداندن کودک، پدر و مادر ادابازی میکنند به همراه اوست. او قبل از اینکه حرف زدن بیاموزد، یاد میگیرد چطور حرفهایش را با ایما و اشاره منتقل کند و پدر و مادر نیز میدانند چطور نقششان را آنقدر خوب بازی کنند که دغدغههای لحظه به لحظه کودک در کمترین زمان برطرف شود. اما چه میشود که این گروه تئاتری بهناگاه وقتی در عرصه بزرگتری وارد میشوند بازی را از یاد میبرند؟
حسین فداییحسین نبود یک متولی متخصص و متعهد را مهمترین چالش میداند. او میگوید: مهمترین مشکل تئاتر کودک در حال حاضر این است که متولی مشخصی ندارد، یعنی نهاد، ارگان یا مؤسسهای که وظیفه خود بداند برای تئاتر کودک برنامهریزی کند، شرایط را برای اجرا فراهم سازد و از گروههای تئاتری حمایت کند وجود ندارد. حتی اوضاع تئاتر کودک بهحدی بد است که حتی در بین تئاتریها هم جایگاه مشخصی ندارد.
او با تاکید بر اینکه تئاتر کودک تنها گونه تئاتری است که مشکل نبود مخاطب را ندارد و همیشه مخاطب دارد و کسانی هستند که مشتاق دیدن تئاتر هستند، بهخاطر همین آنها هر نوع تئاتری که اجرا میشود را تماشا میکنند، اضافه کرد: مشکلی که در حوزه تئاتر بهطور کلی وجود دارد این است که متولیان فرهنگ و هنر، تئاتر را مسأله تئاتریها میدانند و این شاید بزرگترین مشکل باشد. هر موقع صحبت از تئاتر میکنیم بهنظر میرسد تئاتر مسأله تئاتریهاست و آنها باید به فکرش باشند و اگر نهادی مثل مرکز هنرهای نمایشی برای متولیگری وجود دارد همه هم و غمش را برای حل مشکل تئاتریها مثل بودجه، سالن، نظارت بر کیفیت و... گذاشتهاست و یک چیزی به نام نیاز جامعه به تئاتر را فراموش کردهاند. هیچوقت به این توجه نشده که تئاتر یک نیاز را در جامعه فراهم میکند. تمام انرژی دولت یا سازمانهای متولی تئاتر این است که مشکل تئاتریها را حل کنند و به این فکر نمیشود که نیاز جامعه را بررسی کنند و بدانند نیاز جامعه به تئاتر چیست و تئاتر چه نیازی را از جامعه برطرف میکند و برای آن برنامهریزی کنند.
مشهدیعباس نیز در این ارتباط میگوید: الان ما هیچ چیزی از تئاتر کودک و نوجوان روز دنیا کم نداریم، نمایشهایی در ایران تولید میشود که در فستیوالهای خارجی برنده شده و صدایش هم درنمیآید. ما هنرمند داریم، سواد تولید هم داریم اما باید بپذیریم نگاه فعلی به کودک و نوجوان مثال فردی است که با یک چادر مسافرتی به سفر میرود. او دیگر در هتل اتاق کرایه نمیکند. ما به کودک و نوجوان در حد چادر مسافرتی نگاه میکنیم. یادم میآید در کرهجنوبی یکسری کلاسهای زبان کرهای گذاشتند و پنج شش ترم زبان به بچههای ایرانی یاد میدادند. بعد از آن کرهایها از بین این افراد یکسری نوجوان انتخاب کردند و گفتند شما و خانوادهتان را کره میبریم و حمایتتان میکنیم. یکی از دوستان گفت کره پول دارد و استعدادها را جمع میکند. گفتم اینطور نیست آنها عقلشان کار میکند. یک ایرانی با این همه استعداد تبدیل به چیزی میشود که کره میخواهد؛ مرکز خلاقیت. این هزینه برای یک دولت هزینه زیادی نیست ولی آنها میدانند برای کودک و نوجوانشان سرمایهگذاری کنند. ما اگر چیزی به اسم تئاتر کودک داریم، فیلم و کتاب کودک داریم بهدلیل دغدغه نویسندگان، کارگردانان و تولیدکنندگان محتواست. بهعلت حمایت دولت نیست و این بزرگترین لطمه به تئاتر است. حتی اگر شاهکار هم تولید میکنیم، وقتی وارد فضای اجرا میشود، باید با یک حمایت، تبدیل به موفقیت شود ولی چون حامی نداریم، دیده نمیشود. اگر هزینهای که برای تبلیغات فیلم و سینما در بیلبوردهای شهرداری میکنیم در تئاتر کودک هم بشود، قول میدهم بیشتر از سه برابر تئاتر بزرگسال فروش خواهیمداشت.
یکی دیگر از نکاتی که در گفتوگو با صاحبنظران تئاتر کودک و نوجوان به آن تاکید شد، موضوع آموزش است. آموزش از دو منظر مورد توجه آنها بود یکی آموزش به کودکان و دیگری آموزش به هنرمندان. از منظر این هنرمندان اولین گام برای آموزش، توجه و تاکید بر آموزش دانشگاهی است. موضوعی که مشهدی عباس به عنوان یک پروژه مورد تاکید از آن یاد میکند و میگوید: ما ۱۰سال است با دانشگاه مذاکره میکنیم که چرا رشته تئاتر کودک و نوجوان یا فیلم کودک و نوجوان نداریم؛ چون اگر این رشتهها آکادمیک نشود، آن قوت و پایه صورت نمیگیرد. در این مدت چه کسی قدم برداشتهاست؟
بازآموزی مداوم، موضوع دیگری است که نباید از آن غفلت کرد. پیشنهادی که مهدی فرشیدی سپهر تاکید زیادی بر آن دارد. او در این ارتباط میگوید: پیشنهاد برای خودم و تکتک سازندگان نمایش برای کودکان و نوجوانان درسراسر ایران؛ آموزش است. آموختن، بازآموزی، آموزش دستهجمعی، خودمان در هر تجمع صنفی و خصوصیای جمع شویم و به یکدیگر رشد بدهیم؛ بدون اجازه و با اجازه. در حوزههای اصلی مثل: مطلع شدن از جزئیات پیشینه هنری تولیدکنندگان قبل از ما، زیباییشناسی در مفهوم کلی و در کار ما، جامعهشناسی، فنون داستانپردازی، بازنگری در معنای کارگردانی و بازیگری برای کودکان و نوجوانان، صحنه و لباس و چهرهپردازی. اینها با قلب پاک و دعا و کتابچه چاپ کردن، فحش دادن و غیبت کردن و جشنواره و جیرهمواجب، مترقی نمیشوند. میشوند؟ امروز که جامعهمان از رشت تا کیش و از تبریز تا بلوچستان دچار دردها و زخمهای خودساخته شده و به وضوح کودکان و نوجوانان در مرکز این جبر و التهابات قرار دارند، مسئولیت ما چندین برابر ایام عادی است.
و بالاخره سومین آموزش، آموزش به کودکان برای شناخت راه درست زندگی کردن است. موضوعی که وقت آن فرارسیدهاست. میثم یوسفی در این باره آموزش تئاتر در مدارس را پیش میکشد و میگوید: سالهاست میگوییم زنگ تئاتر مدارس کجاست؟ همانطور که درس علوم و ریاضی و ورزش نیاز داریم، در فضای حرفهای، جای تئاتر خالی است. وقتی در فضای آکادمیک ما رشته تئاتر کودک و نوجوان وجود ندارد، در دل جامعه نیز وجود ندارد. تئاتر کودک به عنوان یک بخش خیلی تخصصی است، که ما در آن ضعف داریم.
اما چرا نیاز است که به یک کودک تئاتر یاد بدهیم؟ مگر قرار است همه هنر نقش بازیکردن را بیاموزیم. این سؤال را از امیر مشهدی عباس میپرسم: ما قرار نیست بچهها را تئاتری کنیم. آنها را کلاس بازیگری میگذاریم تا با مهارتهای بازیگری آشنا شوند و در زندگی و فعالیت اجتماعی خود، آموختههایش را به کار بگیرد. بچهای که تئاتر، موسیقی و نقاشی میشناسد مسلما اگر مهندس هم بشود در جامعه با شرایط مناسبتری با دیگران ارتباط برقرار میکند؛ چون هنر فکر را فعال و خلاقیت ایجاد میکند. تبعات زندگی هنری، آیندهای روشن و مترقی است. بیشک درد تئاتر کودک و نوجوان آنقدر ناعلاج نیست که بگوییم درمانی نمیتوان برای آن یافت؛ اما باید بپذیریم صعبالعلاج است. باید مراقب بود و هرچه سریعتر راهکاری مناسب و نقشه راهی کم نقص برای تئاتر کودک و نوجوان پیدا کرد وگرنه همانگونه که حسین فداییحسین عنوان میکند، این راه که میرویم به ترکستان است.
او میگوید: تئاتر به دلیل ویژگیهایی که دارد مثل نزدیکی با مخاطب و تجربه زندهای که روی مخاطب میگذارد، میتواند تاثیرگذارترین گونه هنری بر مخاطب باشد. این مشکلات نشان میدهد گرچه شعار میدهیم اما هیچ برنامهای برای آینده نداریم و همه را رها کردهایم. هم بچهها، هم خانوادهها و هم تئاتریها. هرکدام در جزیره تنهایی خودشان پرسه میزنند و با این روند آینده روشنی را نمیتوانیم رقم بزنیم.
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد