گزارشی از نظرات گروه‌های سیاسی درباره تسخیر لانه جاسوسی

یک توافق ملی

خطرات و خاطرات عکاسی دفاع مقدس

امیرعلی جوادیان:هنوز بهترین عکسم را نگرفتم

امیرعلی جوادیان عکاسی است که از ابتدا تا انتهای جنگ تحمیلی حضور داشته و شجاعانه بدون ترس از دشمن پیش رفته است.
امیرعلی جوادیان عکاسی است که از ابتدا تا انتهای جنگ تحمیلی حضور داشته و شجاعانه بدون ترس از دشمن پیش رفته است.
کد خبر: ۱۴۲۳۹۵۵
نویسنده نسرین بختیاری - گروه فرهنگ و هنر

 شهرت او بیشتر به خاطر عکس‌هایی است که در لحظه آزادی خرمشهر گرفته است و همین امسال نیز دو عکس معروف او با موضوع آزادسازی خرمشهر و اعزام نیروها از میدان حر در حراجی هنری تهران به فروش رفت. او فقط عکاس جنگ نیست بلکه هزاران عکس با موضوعات مختلف حول فرهنگ اقوام و طبیعت را کتاب کرده و به چاپ رسانده است. جوادیان حوالی سال 54 نقشه‌برداری خوانده و همین موضوع موجب شده با قاب دوربین آشنا شود و به تراز بودن عکس‌ها توجه کند و بعد از آن نیز وارد حوزه هنری شد. او کار عکاسی را سال ۱۳۵۸ در حوزه هنری آغاز کرد و سال ۱۳۶۰ به عنوان عکاس خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران به جبهه‌های جنگ رفت. او بعد از انقلاب فرهنگی در اولین دوره کارشناسی عکاسی دانشگاه قبول شد و به دلیل تجربه کاری بلافاصله تدریس را شروع کرد. جوادیان سال 84 از شورای ارزشیابی وزارت فرهنگ و ارشاد مدرک دکترای هنری را دریافت کرد و هم‌اکنون نیز داخل این شورا مشغول کار است و علاوه بر این، مدیر گروه عکاسی دانشکده رسانه فارس، استاد دانشگاه سوره و داور چندین جشنواره مختلف عکس بوده است. این عکاس با وجود این‌که هزاران فریم عکس از موضوعات ارزشمند دارد، معتقد است هنوز عکسی نگرفته که بتواند او را برای قرار دادن روی دیوار خانه‌اش مجاب کند. لحظاتی با این عکاس به مناسبت هفته دفاع مقدس گفت‌وگو کردیم که از نظر می‌گذرانید:

با توجه به این‌که شما از ابتدا تا انتهای جنگ در جبهه‌ها عکاسی کردید، چه تفاوت‌هایی در عکاسی جنگ ما نسبت به دیگر جنگ‌های دنیا وجود دارد؟
ویژگی جنگ ایران ناخواسته بودن و تحمیل شدن آن بود و ما در مقطعی بودیم که انقلاب به تازگی در ایران پیروز شده بود و مردم درگیر مسائل سیاسی و اقتصادی بودند و ارتش ایران منسجم نبود و سران ارتش برکنار شده بودند. در واقع، این جنگ در شرایط بحرانی کشور که هنوز بسیج آمادگی نظامی را نداشت، به وجود آمد و دشمن سوء‌استفاده کرد و جلو آمد. جنگ‌های دیگر شاید بر اساس دیگر مسائل اتفاق می‌افتد و فقط ارتش‌ها و نیروهای نظامی بیشتر با هم می‌جنگند، در حالی که در جنگ ما تمام اقشار مردم اعم از جوان 16ساله تا پیرمرد 80 ساله حضور داشتند. بنابراین، جنگ ایران یک جنگ مردمی بود و صنوف مختلف از استاد دانشگاه، پزشک، پرستار، دانشجو، محصل، راننده و بقال در آن شرکت کردند. مردم در همان بحران جنگ آموزش نظامی می‌دیدند و به جبهه می‌رفتند و آمادگی نظامی نداشتیم و به رغم این‌که بسیاری از سرزمین‌ها را از دست دادیم، روحیه وطن دوستی و فرهنگ عاشورایی موجب شد که رزمندگان ما سرزمینمان و خرمشهر را پس بگیرند. برای دفاع از کشور بسیاری از رزمندگان داوطلبانه روی مین می‌رفتند؛ یعنی شرایط به گونه‌ای بود که سؤال می‌کردند شب عملیات چه کسانی حاضرند روی مین بروند تا معبر باز شود و نفرات بعد بتوانند جلو بروند و سنگرهای دشمن را بگیرند. این ایثار و از خودگذشتگی در آن برهه از زمان بی‌نظیر است و شاید در هیچ دوره‌ای تا این اندازه از خودگذشتگی نداشتیم. ناخواستگی و تحمیل شدن جنگ باعث شد نیروهای متفاوتی در آن حاضر باشند و عکس‌های عکاسان جنگ نیز متفاوت شد. بین تمام رشته‌های هنری بیشترین شهید، مجروح، جانباز و اسیر را در 44 سال اخیر عکاسان دادند و در صف اول این تهاجم چه در دوران انقلاب و چه در دوران جنگ، عکاسان پیشتاز بودند، چون نوع شغلشان می‌طلبید که در صف اول اتفاقات باشند. 
غیر از حضور مستمر مردم در جنگ، تفاوت جنگ ما با جنگ‌های دیگر این بود که پشت جبهه‌های ما متفاوت بود؛ یعنی در جنگ‌های دیگر آشپزخانه‌های ارتش غذا تهیه می‌کنند، اما در جنگ ما خانم‌های خانه‌دار یا روستاییان سعی می‌کردند جبهه را سازماندهی کنند. اتفاقات این شکلی یا کمک‌های مردمی خیلی زیاد دیده می‌شد؛ به عنوان مثال، یکی از بهترین کمک‌های مردمی که عکس‌های خوبی از آن دارم، مربوط به بچه‌ها و قلک‌هایی شبیه نارنجک می‌شد که عیدی‌های خود را داخل این قلک‌ها انداختند و بعد از گذشت نوروز آنها را به رزمندگان اهداء کردند. در بسیاری از کشورها چنین اتفاقاتی نمی‌افتد و به عنوان مثال، می‌بینیم که دو ارتش درگیرند و مردم چندان در آن مشارکت ندارند و فقط شنوای اخبار هستند. یکی از نشانه‌های مردمی بودن این جنگ مربوط به اعزام نیروی سپاه محمد بود که 100 هزار نفر با چه روحیه و نشاطی از استادیوم آزادی برای دفاع از سرزمین اعزام می‌شدند و یک مسیری را هم پیاده می‌رفتند که از تمام اینها عکس دارم.

همان طور که می‌دانید عکاسی جنگ ما در جهان کم‌‌نظیر است و عکاسان ما صاحب جایگاه و سبک ویژه‌ای در میان عکاسان دنیا هستند. ارزیابی شما در این زمینه چیست و عکاسی ما چه جایگاهی دارد؟
موقعیت جغرافیایی بسیار حساس ایران همیشه خبرساز بوده و باقی خواهد ماند؛ به دلیل این‌که بیشترین انرژی دنیا از تنگه هرمز می‌گذرد و بیشترین تفکرها، ایدئولوژی‌ها و ادیان در این منطقه شکل گرفته است. پس، همین موقعیت جغرافیایی موجب شده حوادث دست به دست هم بدهند. در گذشته شکل گرفتن بسیاری از روایات به دست حاکمان بوده است و حاکمان نقل قول‌ها را بر اساس شرایط خود عوض می‌کردند، اما با آمدن زبان‌های هنری مثل نقاشی، گرافیک، فیلم و شبکه‌های اجتماعی، عکاسی تغییر کرد و هنری که خیلی بعد از انقلاب درخشید عکاسی بود. تمام مجامع عکاسی دنیا اعتراف کردند که عکاسی ایران سبک خاصی دارد. 

ما رشته عکاسی مستقل نداشتیم و دفاع‌مقدس و جنگ موجب شد که از سال 62 به بعد رشته عکاسی در دانشکده هنرهای زیبا و دانشگاه هنر به‌وجود بیاید و ما نیز جزو اولین ورودی‌های عکاسان بودیم و همین باعث شد که عکس‌های ما به سراسر دنیا برود. من به 40 کشور دنیا رفتم و در 70 کشور نمایشگاه عکس داشتم و وقتی بازدیدکنندگان می‌آیند و عکس‌ها را می‌بینند، تفاوت‌ها را احساس می‌کنند. اگر منطق و احساس را هرکدام در یک کفه ترازو قرار دهیم، متوجه می‌شویم که کفه منطقی اروپایی‌ها نسبت به ایرانی‌ها و آسیایی‌ها بالاتر و کفه احساسات ایرانی‌ها نسبت به منطق آنها بیشتر است و این احساسی بودن در تمام کارهای هنری ما دیده می‌شود. بنابراین، اکثر عکاسان دنیا معتقدند که عکاسی ما سبک احساسی و مردمی خاصی دارد و بسیاری از عکاسان ما عکس‌های بسیار خوبی گرفتند که حائز رتبه شده است. البته عکاسی جنگ با دفاع‌مقدس متفاوت است؛ عکاسی جنگ مربوط به ادوات و نیروهای جنگی می‌شود، اما عکاسی ما در حوزه دفاع‌مقدس همراه با ارزش‌های انسانی و فرهنگ عاشورایی بود که رزمندگان تنها آمده بودند از کشورشان دفاع کنند. اصلا ادوات جنگی آن زمان دشمن با ادوات جنگی ما قابل مقایسه نیست. روز فتح خرمشهر آنجا بودم و اگر به همان عکس من که در حراجی تهران امسال فروخته شد نگاه کنید، می‌بینید که رزمندگان پوتین نداشتند و دشمن ما امکانات فراوانی داشت که اگر بخواهیم مقایسه کنیم، امکان نداشت پیروز شویم، اما پیروز شدیم، چون روحیه‌ ازخودگذشتگی و ایثار حاکم بود و همین روحیه باعث شد ما خرمشهر را پس‌بگیریم.
همه هنرهای ما بار احساسی خاصی دارد؛ یعنی نگاه ما به طبیعت خلاف فرهنگ‌های دیگر است. در ادبیات ما طبیعت را مادر همه‌چیز می‌دانند و از آرامش‌بخشی آن برای خلق اثر الهام می‌گیرند، اما در فرهنگ‌های دیگر طبیعت را منبع بهره‌مندی مادی می‌دانند. شاید در هیچ ادبیاتی مانند ادبیات ما روی کلمه مهربانی تأکید نشده باشد و این باعث تفاوت ما می‌شود. به‌عنوان یک عکاس احساس می‌کنم بزرگ‌ترین تصویرگر فردوسی بوده که به گونه‌ای با شعر جنگ‌ها را توصیف کرده که چکاچک شمشیرها و نبرد بین شخصیت‌ها را کاملا احساس می‌کنیم. ما عکاسان خود را نوادگان فردوسی می‌دانیم؛ یعنی تصویرگری ابتدا از او شروع شده و ما این راه را به شیوه‌ای دیگر ادامه می‌دهیم. در نتیجه همه هنرهای ایرانی به‌دلیل فرآیند مردمی بودن، احساس عاطفی خاصی دارند و حتی در اشعارمان به جزئیاتی از این قبیل «میازار موری که دانه‌کش است» توجه داریم؛ یعنی تا این حد به حقوق حیوانات توجه می‌کنیم. علت اشاره‌ام این است که احساس می‌کنم در مقطعی از زمان هستیم که باید غرور ملی مردم را بالا ببریم و باید بدانیم که چطور غیورمندانه به جنگ فائق شدیم و به مشکلات دیگر اعم از اقتصادی و اجتماعی نیز غلبه کنیم، چون این اقتصاد در شأن کشوری که خرمشهر را پس‌گرفته نیست. ما در مقطع فعلی نیازمند سردارانی هستیم که مثل زمان جنگ، اقتصاد ما را نجات دهند. 

آثار عکاسی ما چقدر توانسته هنر و معنویت درونی ما ایرانیان را به جهان عرضه کند؟
من دو سال در صربستان مأموریت داشتم و عکس‌هایی که به نمایش می‌گذاشتیم خیلی برای مردم جذاب بود و ما خیلی کشورمان را دست‌کم می‌گیریم؛ درحالی‌که طبیعت فوق‌العاده‌ای داریم و ما کشوری با 365 روز و 500 رسم فرهنگی و قومی مختلف هستیم و هیچ کشوری تا این اندازه غنای فرهنگی که منابع تصویری متعددی را در اختیار شما قرار می‌دهد نداریم. بیشترین دانشجویان و فارغ‌التحصیلان عکاسی را دنیا داریم، اما متأسفانه عکاسان کم‌کارند و بعضی فقط برای دریافت مدرک به دانشگاه می‌آیند، اما من به‌عنوان مدرس سعی می‌کنم بچه‌ها را به سمتی هدایت کنم که ایران را بشناسند. به‌عنوان مثال، نمایشگاهی در بلگراد داشتم که معماری و طبیعت برفی ایران را معرفی کرده بود و این درحالی‌است که بلگراد را به‌عنوان شهر برفی می‌شناسند، اما یک نفر از بازدیدکنندگان حاضر بود عکس طبیعت برفی ایران را تا 10هزار یورو بخرد. من حتی از عروسی‌ اقوام کرد، لرد و بلوچ و از ادیان مختلف و آیین‌های مذهبی‌شان نیز عکس دارم. به‌هرحال، عکس‌های زیادی از ایران به دنیا رفته، اما متولیانی که باید نمایشگاه عکس برگزار کنند، کم‌کاری کردند. من در جایی بودم که به‌طور مرتب با کشورهای دیگر رابطه برقرار می‌کردیم، اما انتظارمان این است که حضور عکاسان در محافل بین‌المللی بیشتر از این باشد. با توجه به ظرفیت و منابع تصویری ایران میزان نمایشگاه‌های عکسی که برگزار می‌شود بسیار ناچیز است. من 5000 فریم از سکه‌های ایران عکس دارم و قشنگ‌ترین سکه‌ها در تاریخ سکه‌های دنیا مربوط به ماست، اما متأسفانه به‌دلیل نقصان اقتصادی، الان سکه نداریم. همچنین پول‌هایی که طراحی شده، مزین به هنر نگارگری ایرانی است که پیشینه‌ای دیرینه دارد، اما نشده نگارگران ما برای زیباشدن پول‌مان به خدمت گرفته شوند. بنابراین معتقدم عدالت، یک فعل قابل انجام است و محدود به حرف نمی‌شود. 

همزمانی فرم، محتوا و معنی در عکاسی جنگ خود را نشان داد و پس از آن مبنایی برای هنر آیینی شد و در هنر آیینی خود را نشان داد، تعریف شما دراین‌باره چیست؟
در کشور ما که بیش از 500 رسم در آن وجود دارد، موضوعات عکاسی در آن تقسیم می‌شود. درحال‌حاضر بیش از 110 شاخه برای عکاسی وجود دارد و شامل عکاسی خبری، مستند اجتماعی، آیینی و دینی می‌شود. به‌عنوان‌مثال، من دو کتاب درباره قرآن عکاسی کردم. قرآن در زندگی مردم جاری است و مردم با این کتاب آسمانی زندگی می‌کنند و هرکس به فراخور فهمش از آن برداشتی دارد و آن را در هنرهای مختلف به کار می‌بریم. در کاشیکاری، نگارگری، هنر مشبک و دیگر هنرهای ما قرآن کاربرد دارد و کتابی در این رابطه کار کردم. خوشبختانه کتاب اول چاپ و ماکت کتاب دوم نیز آماده شده است.
در نتیجه، عکاسی زیر مجموعه‌های زیادی دارد. می‌توانیم بخشی از عکاسی را به هنرهای آیینی مانند آیین عاشورا، خطبه سرایی مشهد و شب قدر اختصاص دهیم. بنابراین اگر بخواهیم توجه کنیم، می‌بینیم شاخه عکاسی آیینی به وجود می‌آید که من از مراسم ادیان مختلف هم عکس دارم. اخیرا عاشوراهای ایران را در سمنان و دامغان عکاسی کردم و در هر مقطعی از زمان که به عاشورا می‌رسیم به یک شهر مثل ماسوله و ابیانه برای عکاسی می‌روم.
همچنین مجموعه عکس‌های جواهرات سلطنتی را دارم و جزو اولین عکاسانی هستم که از تاج شاه عکس دارم؛ یعنی بعد از انقلاب دعوت کردند که از تاج شاه عکس بگیریم اما به‌عنوان عکاس جنگ و مستند برنده شدم که از الماس دریای نور عکس بگیرم و الان فقط یک کتاب درباره گوی جواهرات دارم و با این‌که هزاران فریم عکس از موضوعات، مراسم شهرهای مختلف و جنگ دارم، همچنان خودم را به‌عنوان یک عکاس در مقابل موضوعات ایران فقیر می‌دانم. تمام حقوقم را برای چاپ عکس خرج می‌کردم و تصورم این بود که عکس زیاد دارم اما در این مقطع زمانی احساس می‌کنم بهترین عکسم را نگرفته‌ام، چون در مقابل اقیانوس بیکرانی از موضوعات مختلف برای عکاسی قرار گرفتیم. هیچ‌کدام از شاخه‌های هنری به اندازه عکاسان، ظرفیت تصویری برای عکاسی از آیین‌ها و لباس‌های مختلف در کشورمان را ندارند. متأسفانه دانشجویان امروز فقط به فکر دریافت مدرک هستند و خلاقیت در عکاسی را فراموش کرده‌اند. 

شما در عکاسی مطبوعات و در فعالیت هنری که داشتید، سراغ عکاسی مستند اجتماعی رفتید. چه شد که این موضوع توجه‌تان را جلب کرد و سراغ شاخه‌های دیگر عکاسی کمتر رفتید؟
به دلیل این‌که مردم ایران زندگی خاصی دارند و اغلب عکاسان بیشترین سوژه‌ای که دنبالش می‌روند، مستند اجتماعی است. یعنی سال 365 روز است و در ایران بیشتر از 500 رسم ملی مثل نوروز، سیزده به در، شب یلدا و عاشورا، عید غدیر، جشن‌های شعبانیه و شب قدر وجود دارد. در قهوه‌خانه‌ها و زورخانه‌های ایران فرهنگ خاصی حاکم است و چهره‌ها و قومیت‌های مختلف، یک مجموعه غنی فرهنگی محسوب می‌شود. من داور یک جشنواره عکاسی در بیرجند بودم و گفتم می‌آیم چند روزی فقط عکاسی کنم. در دست دختران روستاهای آنجا عروسکی دیدم که بعدها بین‌المللی شد. در روستاهای بجنورد در دویدوخ هم خانمی 80 ساله بود که فرش دوروی ابریشم می‌بافت و این هنر را به روستاییان آنجا یاد داد و حالا روستاییان تمام سفارش‌های خود را از ایتالیا، فرانسه، سوئیس و دیگر کشورها دارند. بنابراین، تنوع فرهنگ، اقوام و سبک زندگی ناخودآگاه باعث می‌شود عکاسان به سمت عکاسی مستند گرایش پیدا کنند. خودم وقتی به جایی می‌روم، فقط زیبایی‌های صرف آن را نمی‌بینم، بلکه می‌کوشم آنجا را با اقتصاد و کشورهای دیگر مقایسه کنم و شاید تنها عکاسی هستم که 40 کشور دنیا را دیدم و به آنجا سفر کردم و تلاشم بر آشنایی با فرهنگ کشورهای مختلف بوده است. اولین نوروز آسیای میانه در باکو را من عکس گرفتم و در جشنواره مسابقه اکو 1500 دلار برنده شدم. 

شما به‌صورت مستقل و پس از آن از سوی خبرگزاری ایرنا به جنگ رفتید و عکاسی کردید، درباره آنجا بگویید؟
سال60 در حوزه هنری با نام حوزه اندیشه و هنر اسلامی بودم. به‌دلیل ارتباط تنگاتنگ هنرها در آن زمان مثل یک خانواده بودیم که شامل آقایان حسین خسروجردی، ناصر پلنگی، حسام‌الدین سراج، قاسمعلی فراست و... می‌شد. در نتیجه، تراوش‌های ذهنی تمام رشته‌های هنری، فوق‌العاده بود و از هم یاد می‌گرفتیم و همین باعث شد نگاه متفاوتی داشته باشیم و کارمان را فقط صرف دولتی بودن عرضه نکنیم و این روحیه ناخودآگاه سبب شد چندین پله در کارم صعود کنم. سال 61 عکاس خبرگزاری ایرنا شدم و خوشبختانه مصادف با عملیات‌های مختلف جنگی شد و همواره داوطلب بودم و می‌رفتم و با پس زمینه‌ای که در هنرهای مختلف داشتم موجب شد عکس‌ها ماندگارتر شود، یعنی عکس‌های خبری صرف، منحصر به حضور فیزیکی نشد و به ترکیب‌بندی‌ها توجه شده بود. 

عکاسی خبری به گونه‌ای است که سرعت و ثبت لحظه در آن اهمیت خاصی دارد و اگر بخواهید به ترکیب‌بندی عکس‌ها هم توجه کنید، خیلی سخت است. آیا لحظه‌ای که عکس‌ها را می‌گرفتید به این موضوع هم توجه داشتید؟
در عکاسی باید در یک لحظه تصمیم بگیرید و در آن لحظه که کسری از ثانیه است، شاتر را می‌زنید. در واقع، لحظه‌ای که تصمیم می‌گیرید دکمه عکس گرفتن را بزنید، یک لحظه نیست بلکه سال‌ها تجربه پشت آن خوابیده و بر اثر تکرار زیاد ترکیب‌بندی و آرایش عکس ملکه ذهنم شده بود و خود به خود، بدون این‌که متوجه شوم، ترکیب‌بندی‌ها را طور دیگری می‌دیدم و از آن عکس می‌گرفتم. در عین حال که سعی می‌کردم کارهای خبری را پوشش بدهم، این عکس‌ها را می‌گرفتم. از این گذشته، من به ساعات کار خبرگزاری تنها استناد نمی‌کردم و خیلی اوقات تعطیل یا شب بوده و من عکس گرفتم و حتی به اختیار خودم بود که از مراحل اعزام نیروی سپاه محمد(ص) عکس گرفتم. گاهی خودم را بالای اتوبوس و وانت می‌رساندم یا ترک یک موتورسوار که خیلی خطرناک است، سوار شدم و عکس گرفتم و انگار اصلا حواسم نبود که چکار می‌کنم. به‌عنوان مثال، روز 13آبان، پرچم بسیار بزرگ آمریکا را آتش می‌زدند و من با لنز واید درحال کار بودم و پرچم که آتش گرفت، دست‌هایم و فیلتر لنزم سوخت و اصلا متوجه شعله نبودم. البته طبیعت عکاسی همراه با خطر است. یادم می‌آید جنوب تهران در دهه 60 سیل آمد و بدون این‌که خبرگزاری بخواهد، رفتیم برای عکاسی و باورتان نمی‌شود که می‌خواستم از جایی عبور کنم و یک لحظه احساس کردم پایم به زمین بند نیست و سیل داشت مرا می‌برد و خدا نجاتم داد.

بخش قابل‌توجهی از آثار شما که جلوه خاصی در کارنامه‌تان دارد، عکس‌هایی است که از جنگ تحمیلی تهیه کرده‌اید. این مجموعه‌ها چطور شکل گرفتند؟ و اگر خاطره‌ای در این زمینه دارید، بگویید.
من کتابی با محور جنگ تحمیلی با نام «قاب‌های ماندگار» دارم و خوشبختانه تبدیل به کتاب سال دفاع‌مقدس سال 96 شد. در این کتاب افراد مختلف درباره کارم نظر دادند؛ به‌عنوان مثال، موسوی گرمارودی و حسام‌الدین سراج به‌عنوان خواننده و دیگر هنرمندان و عکاسان از زاویه نگاه خود درباره عکس‌ها نظر داده‌اند که چه حسی را در ارتباط با عکس‌ها می‌گیرند. به‌عنوان عکاسی که برهه‌ای از تاریخ را در مقطعی از زمان روایت کنم و در ذهنم این بود که نشان دهم به شکل سلسله‌وار و تاریخی از اول جنگ چه اتفاقی افتاد. اولین عکسم در کتاب به شکلی است که مسجد جامع خرمشهر را پشت میله‌ها می‌بینید. از خرابی‌ها و ویرانی‌ خانه‌ها و مدرسه‌ها شروع می‌شود و تا تجهیز نظامی، یاد گرفتن رزم، اعزام نیرو، عملیات‌های مختلف، عکاسی از شیمیایی‌ها و بیمارستان‌ها ادامه پیدا می‌کند. وقتی از شیمیایی‌ها در بیمارستان عکاسی می‌کردم، به دلیل تاول‌های بدن‌شان خیلی برایم دردناک بود و دکتر به من می‌گفت این آخرین عکسی است که از زندگی‌شان ثبت می‌شود. بنابراین، سعی کردم تاریخ جنگ را به صورت چند فصل نشان دهم. به تازگی در حال آرشیو کردن عکس‌هایم هستم و طراحی کتاب جدیدم. به‌جز این کتاب‌های عکس بسیاری چاپ کردم و عکس‌هایی که گرفتم نقاشی، تندیس و مجسمه شده و کاربردهای زیادی داشته است. به‌عنوان مثال، عکس ثبت شده من را در ابتدای ورودی باغ موزه دفاع‌مقدس به شکل بچه‌هایی که روی تانک هستند، درست کردند. عکس یک رزمنده کنار نخل و سنگر که در حال سجده کردن است را تا به حال به اشکال مختلف دیدیم و شاید زیباترین عکس نماز باشد. همچنین عکس اولین حرکت بچه‌هایی که روی شناور عازم عملیات بیت‌المقدس هستند را به صورت خیلی بزرگ روی سنگ تراشیده شده در موزه خرمشهر می‌بینیم. 

شما از انقلاب هم عکس گرفتید؟
متأسفانه نه. در ابتدای انقلاب یک جوان 25 ساله بودم که رادیو اعلام کرد هرکس کمک‌های اولیه و پزشکی را می‌داند به بیمارستان بیاید و درست 23 بهمن به شکل داوطلبانه به بیمارستان سینا رفتم و حدود سه ماه از مجروحان انقلاب پرستاری می‌کردم و به قدری در کارم ماهر شده بودم که بعضی پرستارها نمی‌توانستند رگ را برای تزریق پیدا کنند و من را صدا می‌زدند. بعدها متوجه شدم چه کار خوبی یاد گرفتم، چون در میان این پرستارها کسانی بودند که به بعضی رزمندگان آمپول هوا می‌زدند!

پس از انقلاب ما شاهد نوعی دگردیسی در عرصه هنری بودیم که سرآغاز آن در هنرهای تجسمی بود، نقاشی، گرافیک و به‌ویژه عکاسی اما چرا به مرور زمان این هنرها نتوانستند نقش تبیین‌گری دیدگاه انقلاب را به‌عهده بگیرند؟
چون انسجام فرهنگی ما ضعیف است و اگر کشور ما بخواهد به شکوفایی برسد، باید چند وزارتخانه را از مسائل سیاسی تفکیک کنیم. متأسفانه هر هشت سال یک‌بار فرهنگ متحول می‌شود و اصلاح‌طلبان و اصولگرایان هرکدام یک چیز می‌گویند و خط‌مشی‌ها و ساختارهای فرهنگی تغییر می‌کند و در این چندسال دستاوردهای قبلی را تخطئه کردیم. بنابراین، نیازمند ثبات در عرصه فرهنگی هستیم و نباید تجربه گذشتگان را دوباره تکرار کنیم. انسان معاصر برای ایجاد ارتباط با یکدیگر متوسل به زبان‌های هنری می‌شود؛ چون زبان ناطق نتوانسته است ارتباط خوبی بگیرد اما در دنیا با زبان‌های هنری مثل عکس، گرافیک، نقاشی و فیلم با یکدیگر ارتباط برقرار می‌کنند. حتی گاهی دیده شده دشمنان با همین زبان‌های هنری با ما مبارزه می‌کنند و مثال این موضوع فیلم 300 یا کاریکاتورهای موهوم است. ما باید با این زبان‌ها بهتر بتوانیم کار کنیم و فرهنگ خودمان را منتقل کنیم و متأسفانه برنامه‌ریزی بلندمدت در این رابطه نداریم و جوانان ما چه بخواهیم و چه نخواهیم، نیازمندند که به این زبان‌ها مسلط شوند و ما باید با این زبان‌ها با دنیا ارتباط برقرار کنیم. متأسفانه در فیلم‌های دینی ما خیلی کم رأفت و عطوفت نشان داده می‌شود و باید بتوانیم با هنرهای تجسمی با این زبان ارتباط بگیریم و آن را به دیگران منتقل کنیم.

آیا هنرهای تجسمی این توانایی را دارند که بتوانند در جهت تبیین نسل جوان ایفای نقش کنند؟
ما در شرایطی زندگی می‌کنیم که وسایل ارتباط جمعی گسترش یافته است و سال 60 و هنگام جنگ این اندازه دسترسی به اخبار آسان نبود. به عنوان مثال؛ در زمان فتح خرمشهر عکسی داشتم که نشان می‌دهد این شهر آزاد شده و در همان لحظه رادیوی عراق خبر پخش می‌کرد که ایرانی‌ها دروغ می‌گویند تا این‌که عکس به تهران مخابره و بعد چاپ شد. فردای آن روز تازه عراقی‌ها این خبر را تأیید کردند اما در حال حاضر در کسری از ثانیه عکس را در آن سر دنیا می‌بینند. با این سرعت انتشار، همه مسائل مذهبی، دینی و اقتصادی به‌ناچار رو به عقلانیت و محاسبه آماری پیش می‌رود و کسی نمی‌تواند آماری را اشتباه بگوید. تعریف سازمان جهانی بهداشت از جوامع نرمال داشتن آرامش است و خوشبختانه دین ما نیز می‌گوید: «با یاد خدا قلب‌ها آرام می‌گیرد»؛ یعنی تمام نیایش به سمت خداوند می‌رود و دین آمده تا آرامش را برقرار کند.

خطرات و خاطرات عکاسی جنگ

هیچ‌وقت نشد در خبرگزاری با راننده‌ها جبهه بروم، بلکه از آمبولانس‌ها خواهش می‌کردم مرا ببرند. در واقع ما جایی می‌رفتیم که خطر واقعی تهدیدمان می‌کرد، آمبولانس مرا می‌گذاشت و مجروح‌ها را برمی‌داشت، برمی‌گشت. در عملیات رمضان، در مرحله اول پیروز شدیم و پاسگاه زید را گرفتیم و برای عراقی‌ها خیلی سنگین بود که این پاسگاه را از دست داده بودند و عکسم به‌سرعت مخابره شد و آن‌قدر حمله کردند تا این پاسگاه را با خاک یکسان کردند. 

ما بعد از عملیات فتح خرمشهر، رفتیم که بصره را بگیریم، پاسگاه زید را گرفتیم و عکس‌های آن مخابره شد و بعد از آن مرحله به مرحله بچه‌ها اذیت شدند و من تا یک نهر ماهیگیری رسیدم و یکجا گیر کردیم و خیلی وحشتناک برگشتیم؛ چون هرلحظه که نگاه می‌کردم، یکی کنارم با تیر به شهادت می‌رسید و می‌افتاد. همه بچه‌ها کفش‌های‌شان را درآوردند و اسلحه‌های‌شان را زمین گذاشتند که سنگین نباشد تا بتوانند برگردند. در همین عملیات، من جا ماندم و تمام نیروها برگشتند و یک وانت پر از هندوانه آنجا بود. آمد که دور بزند، دید اصلا هیچ ایرانی نیست و من پشت وانت پریدم و خدا خواست که برگشتم.

وقتی نقشه جنگ تغییر می‌کند

ما جاده اهواز - خرمشهر را فتح کرده بودیم. من با کاظم اخوان از اول عملیات بیت‌المقدس که منجر به فتح خرمشهر شد با یک ماشین سرک می‌کشیدیم و اصلا قرارگاه نمی‌رفتیم و داخل سنگرها می‌خوابیدیم. رو‌به‌روی پادگان حمید که ایرانی‌ها آن را گرفته بودند، یک روز با کاظم اخوان تصمیم گرفتیم با ماشین عراقی‌ها را دنبال کنیم و شما باورتان نمی‌شود که چندین کیلومتر حتی از دیدبان‌ها هم جلوتر رفتیم و دیدیم که عراقی‌ها نیستند و زمانی که برگشتیم دیدبان فکر کرد ما عراقی هستیم و به سمت ما شلیک می‌کرد. کاظم گفت یک دستمال سفید بگیر تا شلیک نکنند و بعد آمدند(ایرانی‌ها) ما را گرفتند و بردند؛ پرسیدند شما چه کسی هستید و گفتیم خبرنگاریم. ما را که خبرنگار بودیم، داخل قرارگاهی که محسن رضایی و سران ارتش بودند، راه نمی‌دادند اما با ترفندی بالاخره رفتیم داخل کنار شهید سرهنگ نیاکی بودیم. به آنها گفتیم که رفتیم و منطقه را خالی کردند و پرسیدند شما جزو بچه‌های سپاه هستید که این قدر اطلاعات دارید؟... ما را بیرون کردند اما آقای خرازی ما را می‌شناخت و اجازه داد دوباره داخل برویم و توضیح دهیم و با توضیح ما نقشه جنگی تغییر کرد؛ یعنی فهمیدند که عراقی‌ها آنجا را خالی کردند و تمام انرژی خود را سمت خرمشهر بردند تا سقوط نکند. بنابراین ایرانیان تمام انرژی‌شان را جمع کردند و سمت خرمشهر رفتند.

ماجرای غنیمت از دشمن و مین پرشی

عملیات رمضان تنها داشتم می‌رفتم و به یک ماشین گفتم من را هم برسان و راننده ماشین گفت من جلوتر از این نمی‌روم. من پیاده مسافت زیادی را به پیش رفتم و دیدم یکسری خاکریز است. متوجه شدم آنجا قبلا سنگر عراقی‌ها بوده است و پر از پیکر بی‌جان عراقی‌ها بود و در آن شرایط کافی بود یک عراقی زنده باشد و از داخل سنگر مرا با تیر بزند. خلاصه دیدم سه ماشین نو آنجا هستند که یکی سوئیچ داشت و ماشین روشن شد و سوار شدم و همین مسیر را برگشتم و از این ماشین به‌عنوان غنیمت از دشمن استفاده کردیم. الان فکر می‌کنم کار بسیار خطرناکی انجام دادم، چون از روی یکسری سیم رد می‌شدم که بعدها متوجه شدم مین پرشی است و اگر پایم به یکی می‌خورد منفجر می‌شد.

عکاسی با صورت زخمی

در تنگه رغابیه(30 کیلومتری جنوب غربی شوش و در مسیر جاده عبدالخان - عین‌خوش نزدیک مرز ایران و عراق) عملیات فتح‌المبین همراه با کاظم اخوان بودم و به زور توانستیم برگردیم. مرتب تیر می‌زدند و هوا درحال تاریک شدن بود و در بسیاری از جاها خیلی اتفاقی با استعانت از خداوند بازگشتیم. در والفجر3 هم اوضاع همین‌طور بود و در یک تنگه بودیم که مرتب تیر می‌زدند. در والفجر 1 هم از ناحیه صورت زخمی شدم و زمانی که مرا به بیمارستان می‌بردند، اعزام نیرو اتفاق افتاد و من در آمبولانس بودم و بلافاصله که اعزام نیرو را دیدم، از آمبولانس پیاده شدم و سریع شروع به عکاسی کردم و یک نفر هم از من عکس گرفت. 

تأسف برای ثبت نشدن یک لحظه

خطر بیخ گوش‌مان بود و در لحظه‌ای که ماشین‌های ما آنجا(خرمشهر) بودند و ما از دور می‌دیدیم، به یکی توپ مستقیم دشمن اصابت کرد و پیکر تکه‌تکه شهدا را دیدم و در آن لحظه چند اسیر عراقی که زیر پل پنهان شده بودند، بیرون آمدند تا تسلیم شوند و من به‌دلیل موج انفجار گیج شده بودم و قدرت تصمیم‌گیری نداشتم. در این میان، اسیر عراقی با وحشت روی پیکر شهدا راه می‌رفت و من در بخش‌هایی از عکاسی تحت‌تأثیر احساساتم بودم و نتوانستم از این صحنه عکس بگیرم. سال‌هاست که تأسف می‌خورم چرا عکس نگرفتم؟

امتداد عشق به عکاسی در روزگار امروز
دلگرم به عکاسی در سرما

اولین برف پاییزی به تالش که زد، خودمان را سریع به ارتفاعات گردنه الماس رساندیم و وقتی با اتوبوس رفتیم، هوا تاریک بود؛ 5 صبح عکاسی را شروع کردیم که تا غروب ادامه داشت. 20 سانت برف آمده بود و تمام پاهایم خیس شده بود. دانشجویی علاقه‌مند به محیط‌زیست دوست داشت همراهم بیاید و عکاسی کند. اصلا خوردن صبحانه و ناهار برای‌مان مهم نبود و عشق عکاسی ما را به آنجا کشاند. وقتی عکاسی می‌کردم، دانشجو گفت: استاد پاهایت یخ نزده؟... تا نزدیک بعد‌از‌ظهر اصلا متوجه این موضوع نبودم و وقتی دانشجو این را گفت، سرما و یخبندان را احساس کردم. 

احساس جاری در عکس‌های ایرانی

سال 71، 10 قطعه عکس 30 در 40 خود را با خود به سفارت عربستان بردم تا مجوز و ویزا برای عکاسی بدهند. وقتی عکس‌ها را دیدند، گفتند تا به حال چنین عکس‌هایی را که احساس خاصی در آن نهفته است، ندیده‌اند. هر روز ماشین دنبالم می‌آمد، می‌رفتم عکس می‌گرفتم و به هتل برمی‌گشتم. نگاه ما مردمی و خاص است و عکس‌های ما بیشتر از کسانی که کعبه را تنها یک ساختمان می‌بینند، به دل می‌نشیند.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها