معرفی ۵ کتاب خواندنی برای کودکان و نوجوانان در تعطیلات تابستانی 

آقا تو خودت گل هستی

چند اثر خوب درباره امام هشتم را به دوستداران ادبیات پیشنهاد می‌کنیم

کتاب‌ های امام رضایی

در سالروز تولد پربرکت امام هشتم (ع) بد ندیدیم، مروری کنیم بر آنچه در سفره ادبیات امروز برای دوستداران امام مهربانی آماده شده‌ است.
کد خبر: ۱۴۱۰۲۱۲
نویسنده انسیه موسویان - شاعر و نویسنده

البته که سخن گفتن و نوشتن برای امامی‌که همه برکت زندگی ما ایرانیان به واسطه فیض وجود اوست، همت بیشتری می‌طلبد و هرقدر نویسندگان و گویندگان در این زمینه کار کنند، بازهم کم است اما باید به این نکته اعتراف کنیم که تا چند سال قبل آثار قابل توجه و پرفروشی که بتواند نسل امروز را برای خواندن درباره زندگی ائمه(ع) به ویژه امام رضا(ع) قانع کند، خیلی کم داشتیم اما امروز خوشبختانه در حوزه‌های مختلف ادبیات، در شعر، در داستان‌نویسی و رمان و نیز در تاریخ شفاهی آثاری قابل توجه داریم که می‌تواند در صورت معرفی شدن درست و رسیدن به دست مخاطبان از طریق شبکه توزیع سالم محصولات فرهنگی، در علاقه‌مند شدن مخاطبان به ادبیات مذهبی و بهره‌مندی آنها از زندگی امامان معصوم به ویژه حضرت علی‌بن موسی الرضا(ع) بسیار مؤثر باشد. با این مقدمه، چند کتاب خوب و خواندنی در این حوزه را به شما معرفی می‌کنیم.

عاشقانه‌ای از دل تاریخ

مظفر سالاری یا بهتر بگوییم حجت‌الاسلام سالاری، نویسنده خیلی خاصی است. او بدون سر و صدا و تبلیغات عجیب و غریب برای خودش، در یک گوشه خلوت نشسته و در شهرخودش یزد، کتاب می‌نویسد اما در عین حال او توانسته‌است، همزمان سه کلیشه رایج در ادبیات داستانی ما را بی‌اعتبار کند. نخستین کلیشه این بود که نمی‌توان درباره تاریخ اسلام و دوران ائمه، رمان نوشت؛ دومین کلیشه این بود که کتابی با دورن‌مایه مذهبی در بازار کتاب ایران، فروش چندانی ندارد و سومین کلیشه هم این‌که فقط نویسندگان ساکن پایتخت به واسطه آشنایی و ارتباطات خود می‌توانند در بازار نشر مطرح شوند و کتاب‌هایشان به چاپ چندم برسد.

مظفر سالاری تا به حال هر کتابی نوشته، مرزهای فروش را جابه‌جا کرده‌است و همه کتاب‌هایش هم درون‌مایه مذهبی دارد، از جمله «دعبل و زلفا» منتشر شده در به نشر که می‌خواهیم درباره این کتاب کمی‌حرف بزنیم. یکی از دلایل این‌که خیلی‌ها معتقد بودند نمی‌شود درباره صدر اسلام رمان نوشت، محدودیت در تخیل ورزی نسبت به ائمه و معصومان بوده‌است. یعنی این‌که می‌توانیم به دلایل اعتقادی، نسبتی درباره کردار، گفتار یا پندار به ائمه(ع) نسبت دهیم که با اسناد متقن قابل اثبات نباشد. این دلیل درستی است اما نویسندگان سعی کرده‌اند با قرار دادن چهره‌هایی که عصمت ندارند، به عنوان قهرمان اصلی داستان‌شان، هم درباره آن دوران داستان بنویسند و هم دچار مشکل یا خدای نکرده انحرافی نشوند. وی برای این کار، یکی از اصحاب بسیار معتقد ائمه را انتخاب کرده‌است و کوشیده با بیان ماجراهای زندگی شخصی او، در حقیقت درباره آن دوران و امامت دو امام معصوم(ع) مخاطبان خود را آگاه کند. او برای این کار، یک شخصیت آشنای تاریخی یعنی دعبل خزاعی از مشهورترین شاعران و مدیحه‌سرایان اهل‌بیت(ع) را که خود شیعه سرسختی بوده و خلفای عباسی از دست زبان حقگویش بسیار آشفته و عصبانی بوده‌اند، انتخاب کرده‌است و با روایت داستانی عاشقانه میان شاعر و همسرش زلفا، سعی دارد وضعیت دشوار و ویژه اجتماعی و سیاسی دوران امامت امام موسی کاظم(ع) و امام رضا(ع) را برای مخاطبانش بازسازی کند. به همین دلیل وقتی این کتاب را می‌خوانید، هم از طعم یک داستان لطیف عاشقانه سرشار می‌شوید و هم در کلاس درس تاریخ اسلام نشسته‌اید و لحظات سخت و دشواری را در دهلیزهای تاریخ تجربه می‌کنید. البته نویسنده به صورتی که مخاطب از حضور او در داستان دلزده نشود، گاه و بیگاه در حین روایت سر و کله‌اش پیدا می‌شود و به صورتی نه‌چندان محسوس و ملموس، خط مورد نظر خود و تحلیلش را هم به مخاطب ارائه می‌دهد. راستش را بخواهید، سالاری خوب بلد است مخاطب را با قلمش سرگرم کند و این راز اصلی پرفروش شدن آثار اوست. یعنی این‌که او اگر نویسنده مذهبی هم نبود و براساس اعتقاد و علاقه‌اش، دست به قلم نمی‌برد تا برای ائمه بنویسد و مثلا یک جنایی‌نویس هم می‌شد، بازهم بلد بود چگونه مخاطبان را به سمت کتاب‌هایش جلب و جذب کند.

اما او تصمیم گرفته‌است در این حوزه بنویسد و چون نویسنده صبوری هم هست، برای پژوهش درباره کتاب‌هایش وقت زیادی می‌گذارد و مانند نویسندگان پرفروش سری‌نویس، به دنبال چاپ پی در پی کتاب و کسب درآمد از این راه نیست.

او نویسنده‌ای است که مخاطبان خود را پیدا کرده. به همین دلیل است که کتاب‌هایش هروقت وارد بازار می‌شود، از قبل گروه زیادی از دوستداران قلم نویسنده برای خواندنش صف کشیده‌اند و دیگر کسی به کلیشه‌هایی مانند داستان مذهبی و نویسنده شهرستانی توجهی نمی‌کند. هر ناشری اکنون آماده است کتاب تازه‌ای از این نویسنده پرفروش و خوش‌قلم منتشر کند. بد نیست بدانید این کتاب چاپ چهل‌وسوم و با شمارگان 3000 نسخه است.

برای آشنا شدن با این کتاب، بد نیست بخشی از «دعبل و زلفا» را مرور کنیم: بیرون از دروازه و حصار شهر، تا چشم کار می‌کرد در دو طرف، دکان بود و کاروانسرا. دستفروش‌ها چند متر آن‌طرف‌تر، به موازات ردیف دکان‌ها، زیر سایه چادرهایی رنگارنگ و پروصله، بساط کرده بودند. تنوع کالاهای ریز و درشت چنان بود که اگر کسی ساعتی می‌چرخید و پرسه می‌زد، بازهم انگار چیزی ندیده بود. دعبل به هیاهوی آن شلوغ‌بازار و به سکویی که روی آن، چند غلام و کنیز نیمه‌برهنه را به نمایش گذاشته بودند، توجهی نشان نداد.

صدها شتر کاروان با ده‌ها اسب و نگهبان مسلح و غلامان پیاده و چندتایی قاطر و سگ همراهش به کاروان‌سرایی بزرگ خزیدند که پر از بار و شتر و گاری و حمال و انبار و اتاقک‌هایی در اطراف بود. بارها را که پایین می‌آوردند، ده‌ها کودک گدا و پابرهنه و دخترکان ولگرد و بی‌سرپرست، دوره‌شان کردند. در گوشه‌ای خربزه‌هایی بزرگ را تلنبار کرده بودند. دعبل بزرگ‌ترین خربزه را خرید. تا دو حمال، بار شتر را بر پشت اسبش بگذارند و ببندند، خربزه را به ده‌ها باریکه برید و بین بچه‌ها و دخترکان تقسیم کرد. دست در کاسه کرد و تخمه‌های خربزه را به اسبش خوراند. به خودش چیزی نرسید.

سکه‌ای به حمال‌ها و چند سکه به کاروان‌سالار داد و از ابن‌سیار و دو سه همسفر دیگر خداحافظی کرد. ابن‌سیار گفت: امیدوارم تو به‌زودی ندیم ‌هارون شوی و من، طبیب مخصوص او.

نگهبان‌ها دختران و زنان اسیر را کنار صدها طاقه پارچه و خمره‌های گلین جمع کرده بودند. با تکان دادن تازیانه‌های حلقه‌شده، مجبورشان می‌کردند که فشرده‌تر بنشینند و از جلوی چشم دور نشوند. دلش می‌خواست برود و خبری از او بگیرد. باز پا روی خواهش دل گذاشت و به‌سوی خروجی کاروان‌سرا به‌راه افتاد.

- گیرم که بخواهند او را چون کنیزی بفروشند، تو پولت کجا بود که بتوانی چنین ماه‌رویی را بخری؟ اگر 10 کیسه دینار هم داشتی، از پس خریداران ثروتمندی برنمی‌آمدی که برای این‌گونه دختران ماه‌رو، دندان تیز کرده‌اند و دست‌وپا می‌شکنند.

من تشنه پسر تشنه‌ام

مجید پورولی کلشتری، داستان‌نویس دارای کارنامه و حرفه‌ای است. او را با کتاب جذابی مانند رمان «پسران دوزخ، فرزندان قابیل» با موضوع گروه تروریستی داعش می‌شناسیم و می‌دانیم او هم نویسنده‌ای است که طیف مخاطبان خاص خود را دارد. این نویسنده در میان آثارش، توجه ویژه‌ای به داستان‌هایی با درونمایه دینی دارد و یکی از این کتاب‌ها، «اقیانوس مشرق» است که انتشارات احیا آن را به چاپ رسانده است.

نویسنده در این کتاب خواسته است مخاطبانش را با امام علی‌بن‌موسی‌الرضا(ع) بیشتر آشنا کند ولی به‌جای این‌که کتابی درباره فضایل ایشان بنویسد، تصمیم گرفته است از طریق بازگوکردن داستان زندگی یک شخصیت شیفته امام، بزرگی خود امام را به تصویر بکشد. این شخصیت عمران پسر داوود نام دارد که بدجور دچار آشفتگی و سرگشتگی است و چاره دردهایش در دست امام مهربانی‌هاست. او که مسافر یک راه طولانی است، در خراسان گم می‌شود و در حال مبارزه برای مرگ و زندگی است که بالاخره داستان او را به جایی که باید ببرد می‌برد. این کتاب که برنده کتاب سال رضوی در بخش رمان و کتاب‌ سال پژوهش‌های دینی شده است، ازجمله آثار معدودی است که می‌تواند برای دوستداران داستان رضوی، پیشنهاد مناسبی باشد.

ابتدای داستان اقیانوس‌مشرق با شرح وضعیت عمران که از تشنگی و خستگی در حالتی بی‌رمق و وهم‌آلود در بیابان افتاده آغاز می‌شود. بخش‌هایی از این داستان را با هم مرور کنیم: مشتش را از خاک پر می‌کند و بر پاپوش‌ها می‌ریزد. سعی می‌کند با بی‌جانی دست‌هایش سراب را پس بزند و راه بگشاید اما انگار سراب، سخت و محکم برابرش ایستاده است و خیال کناررفتن ندارد. گویا آدمی ‌است که برابرش قرار گرفته و نگاهش می‌کند.
عِمران دوباره، ناباورتر از پیش، سر بلند می‌کند و با چشم‌های خاک‌گرفته‌اش به پاهایی خیره می‌شود که برابرش ایستاده‌اند.

- بگو که دروغ و خیالی بیش نیستی!
پاسخی نمی‌شنود.

* تو نیز همانند همه آن آدم‌های مَشک‌به‌دوش که این‌روزها هزار بار دیده‌ام، فریب چشم‌های منی. همه‌تان برای مرگ من آمده‌اید.

مرد زانو می‌زند بالای سرش. دستش را آهسته زیر چانه عمران می‌گیرد و صورت عمران را بالا می‌آورد. عمران در بهت نگاهش می‌کند. مرد می‌گوید: «آیا تو عِمران، پسر داوودی؟»
عمران در اوج درد، می‌خندد:
* من تشنه‌ام. تشنه، پسر، تشنه. در تمام سرزمین ایران‌زمین آن‌که تشنه‌تر از همه است، منم!
دست رنجور و زخم‌خورده‌اش بر ردای مرد، چنگی بی‌رمق می‌زند و با التماس می‌گوید: «به من بگو که سرابی، بگو که تو نیز وَهمِ گرمازده‌ای بیش نیستی که در قالب مردی خودت را به من نشان می‌دهی. در این برهوتِ بی‌سرانجام که نه پس پیداست و نه پیش، من از امیدِ بیهوده، بیش از تشنگی و گرسنگی می‌ترسم!»

سریع، مستقیم و شیوا

«یک قمقمه دریا» کتاب بعدی است که آن را به شما پیشنهاد می‌کنیم، کتابی که تاکنون یکی از پرفروش‌ترین کتاب‌ها درباره امام رضا بوده است و بیش از 500 هزار نسخه ( بله درست خواندید دقیق‌ترش را بگوییم 501 هزار و 500 نسخه تا پیش از چاپ جدید) آن به فروش رفته است. نویسنده کتاب محمدهادی زاهدی است. او که سال‌ها به عنوان روزنامه‌نگار فعالیت کرده و چندین سال سردبیر روزنامه‌های خراسان و قدس بوده است، با توجه به تحصیلات و ذوق ادبی‌اش چندسالی است وارد حوزه نگارش ادبیات دینی شده است و چون هم نویسنده‌ای خوش‌قلم ‌است و هم نیاز نسل امروز را به خوبی می‌شناسد، هرچه نوشته مورد استقبال مخاطبان قرار گرفته است. نوشته‌های زاهدی مصداق عینی سهل و ممتنع است. شاید خیلی‌ها وقتی کتاب را بخوانند، با خود بگویند که نویسنده کار خاصی نکرده است و فقط صد قصه و نکته از زندگی امام رضا‌(ع) را از روی کتاب‌های معتبر تاریخی انتخاب و بازنویسی کرده است.

اما واقعیت درباره «یک قمقمه دریا» این است که در این کتاب با دو پدیده همزمان رو‌به‌رو هستیم. اولین ویژگی خاص این کتاب این است که نویسنده آن اطلاعات و دانش قابل اتکایی درباره منابع حدیثی دست اول و مستند دارد. به همین دلیل او برای تهیه مواد خام کتابش یعنی احادیث و روایت‌هایی که منبع کتاب بوده، دقت بسیاری به کار برده است. متأسفانه برخی روایت‌های ضعیف تاریخی درباره زندگی ائمه از جمله امام رضا(ع) وارد ادبیات دینی ما شده است که به نظر می‌رسد نمی‌توان به سادگی آنها را حذف یا اصلاح کرد. حسن کتاب «یک قمقمه دریا» این است که از این منظر خیال خوانندگان و حتی کسانی که می‌خواهند براساس روایت‌های کتاب، بعدها کتاب یا داستانی بنویسند راحت است که به یک سرچشمه خوب از روایت‌های امام رضایی وصل شده‌اند.
نکته دیگری که باید درباره این کتاب گفت این که قلم نویسنده بسیار روان و کتاب خوش‌خوانی است. بخصوص این‌که محمدهادی زاهدی توانایی بسیار خوبی در خلاصه‌نویسی و در عین حال زیبانویسی دارد. کتاب‌های دینی معمولا از مشکل زیاده‌گویی و زیاده‌نویسی رنج می‌برند اما در این کتاب شاهدیم که نویسنده با چه مهارتی بدون این‌که حوصله خواننده را سر ببرد، سریع و مستقیم اما زیبا و شیوا حرفش را با مخاطب می‌زند.‌

بخش‌هایی از این کتاب را با هم مرور کنیم:
می‎گویند: «مأمون به پدر شما لقب رضا داده است!»
امام جواد(ع) فرمودند: «نه! خدا این لقب را به او داد چون او در آسمان رضای خدا بود و در زمین رضای رسول‌خدا(ص) و تمامی ‌امامان پس از او...»
بزنطی، یار دیرین امام رضا (ع) از جوادالائمه (ع) پرسید: «مگر همه پدران شما چنین نبودند؟»
حضرت فرمودند: «چرا!»
گفت: «پس چرا پدر شما از میان همه آنان رضا نامیده شد؟»
فرمودند: «زیرا مخالفان و دشمنانش نیز به او رضایت دادند؛ همان‌گونه که دوستان و موافقانش از او راضی و خشنود بودند و به همین دلیل از بین همه پدرانم تنها او رضا نامیده شد.»

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها