آخرین ساخته کیومرث پوراحمد فیلمساز نام آشنا درباره نوجوانان است. فراموش نکنیم که او یکی از معدود فیلمسازانی است که فیلم هایی برای نوجوانان و نه درباره نوجوانان ساخته است و این بار او روی موضوعی انگشت گذاشته که در سالهای اخیر در رسانه ها و فضای مجازی بسیار پرسروصدا و توجه برانگیز شده است: قصاص افرادی که زیر هجده سال مرتکب قتل شده اند و بعد از رسیدن به سن قانونی به چوبه دار سپرده می شوند. موضوع فیلم بسیار جالب است و تا جایی که من می دانم خیلی تکراری هم نیست اما پوراحمد متاسفانه در ساخت این فیلم وارد فضاها و کلیشه های همیشگی شده و این سوژه خوب که جای پرداخت بسیار دارد را به اثری آبکی تبدیل کرده است.
فیلمنامه روایتی کلاسیک دارد، در ابتدا علیرضا و هما و پدر و مادرشان به بیننده معرفی می شوند و این پیش زمینه ذهنی برای بیننده به وجود می آید که علیرضا یک موجود دردسرساز لوس و ننر وبیکار و بیعار است و برعکس خواهرش فردی فعال و منتطقی است. سکانس بعدی به زد و خورد و در نهایت قتل علیرضا می انجامد و شخصیت فرهاد به بیننده معرفی می شود. اینکه فرهاد یک پسر با روحیه آرام ولی رفیق باز است و نی هم می زند و بسیار عاشق است. عاشق نرگسی که مشخص می شود اصلا قتل بخاطر تصاحب او رخ داده. در این میان خط داستان اصلی با داستانک های بیهوده که هیچ نقشی در پیشبرد داستان ندارند پیش می رود و بیننده سردرگم ماجرای اصلی است که اتفاقا نه تحلیل روانشناختی از آن ارائه می شود نه راهکاری برای جلوگیری از این حوادث. اینکه هما با حامد محمود مرکزی برای سوادآموزی کودکان کار ایجاد کرده اند و مادرانی به نمایش در می آیند که از فرزندان بیگناه خود سواستفاده می کنند چه نقشی در کلیت ماجرا دارد؟ آیا قرار است همایی که در ابتدا مصراست به قصاص فرهاد و در پایان هرکاری می کند تا پدرش از خون او بگذرد، بخاطر رفت و آمد به این مرکز به بینش بخشش بهترین است رسیده است؟ چرا؟ آیا خانواده هایی که قصاص خواسته اند و طبق گفته حامد بعد از قصاص حال بدتری داشته اند در این ماجرا تاثیرگذاشته اند؟ چرا فیلمساز سراغ چنین خانواده هایی نرفته است؟ چرا از چند خانواده واقعی که قصاص کرده اند و بعد پشیمان شده اند استفاده نشده تا بیننده ای که احتمالا در این شرایط قرار دارد به فکر فرو رود و بیندیشد که قتل ناخواسته با قتل از پیش حساب شده فرق دارد؟ با چند دیالوگ می توان روی بیننده اثر گذاشت؟ قطعا خیر. شخصیت پردازی فرهاد هم که همان کلیشه همیشگی است: یک پسر مهربان و خوب و قوی و خودساخته که ناگاه در دردسر بزرگی می افتد و نمی داند چه کند و البته در این میان آنقدر از خودگذشته است که بعد از فرار بر می گردد تا آقای سیفی مهربان به دردسر نیفتد! حامد محمود هم که تکلیفش مشخص است: یک وکیل مهربان انسان دوست عاشق پیشه رمانتیک خیلی پاستوریزه که آنقدر منزه است که نباید اصلا درباره اش هیچ فکر بدی کرد. شخصیت هایی هم مثل سردبیر با بازی نسبتا خوب مه لقا باقری و پدر و مادر هم که فقط یک اطلاعات چندخطی در قالب چند دیالوگ به بیننده شناسانده شده اند هم تکلیفشان روشن است. در این میان دخترخاله نرگس و دلیل کمکش به فرهاد هم اصلا مهم نیست که بیننده دلیلش را بداند!
آن پایان باز هم اصلا نه به درد این نوع روایت کلاسیک می خورد نه به درد بیننده ای که دوست دارد بداند آخر قصه و سرنوشت قهرمانش چه می شود. از دیگر سو پوراحمد در کارگردانی هم بسیار ضعیف ظاهر شده. بازی های بسیار ضعیف و تصنعی بازیگران نوجوان فیلم بسیار عجیب و غریب است از آن رو که بیننده بازی های درخشان و به یاد ماندنی بازیگران نوجوان فیلم های گذشته پوراحمد را از خاطر نبرده است. بازی بزرگسالان هم چنگی به دل نمی زند. بازی بیرونی حسین پاکدل و نسیم ادبی که از حرفه ای های این صنعت هنر هستند به شدت ناهماهنگ و تکراری و کلیشه ای است که حتی ذره ای در باور بیننده نمی گنجد و از دیگرسو حرکات دوربین و نماهای ساکن و فضاسازی های غیرحرفه ای هم بیننده را آزار می دهد.
در این میان حسرت دائمی برای بیننده ای می ماند که هنوز هم قصه های مجید و بخاطر هانیه و اتوبوس شب و شب یلدا و خواهران غریب و لنگرگاه و خیلی دیگر از آثار پوراحمد را به گنجینه ذهن سپرده و فکر می کند که کاش خود پوراحمد همه این خاطرات زیبا را با دست خود در ذهن بیننده ای که آثار او را دنبال کرده است، ویران نکند.
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد