چهره جوانی که پس جنگ تحمیلی در عرصههای مختلف و بهخصوص سیاست خارجی فعالیتهای گستردهای از خود به جای گذاشت و سالها بهعنوان سفیر جمهوری اسلامی در عراق مشغول بود.
همین امر هم از حسن دانایی فر یک چهره دیپلمات درذهن مخاطب ایجاد کرده است. در مورد اثرگذاری حاج قاسم بر جبهه مقاومت با او به گفتوگو نشستیم.
آشنایی و رفاقت شما با شهید سلیمانی از کجا و چگونه آغاز شد؟
آشنایی و رفاقت من با آقای سلیمانی برمیگردد به دیماه سال ۱۳۶۰، بعد از آزادسازی بستان. حاج قاسم در آن عملیات فرمانده گردان نیروهای کرمانی بود و در کنار پل سابله مجروح شد. بعدها برای عملیات فتحالمبین ایشان همزمان ضمن مشارکت در عملیات، تیپ ثارا... را هم بنیان گذاشتند. من در آن موقع مسئولیت شناسایی منطقه شمالی عملیات فتحالمبین در دشتعباس را زیر نظر شهید حسن باقری برعهده داشتم. از شمال منطقه مسئولیتش با من بود، جنوب با آقای مهدی زینالدین بود تا جسر النادری و بقیه دوستانی که در آن موقع کار شناسایی را انجام میدادند. آقای سلیمانی و شهید خرازی ازجمله مجموعههایی بودند که برای عملیات در آن منطقه آمدند، حدود اواخر دی یا اوایل بهمن۱۳۶۰ بود. آنجا بنای آشنایی و همکاری ما با ایشان گذاشته شد. یک شب مانده به پایان عملیات، یکی از فرمانده گردانهای تیپ ثارا... شهید یا مجروح شده بود که آن شب فرمانده گردان نداشت. یک نقطهای بود به نام ارتفاع ۲۰۲ که مشرف بر تنگه ابوقریب بود. من به حاجقاسم گفتم خودم گردان را به منطقه میبرم، شما نگران نباش که اتفاقا موفق هم شدیم. طبق روال، فرمانده تیپ نزدیک صبح میآمدند و خودشان از نزدیک خط را سرکشی میکردند. آن روز هم حاجقاسم آمد و همه چیز را بررسی کرد. در راه برگشت، آقایان عزیز جعفری و سرهنگ شهبازی از ارتش را دیدیم. عرف این بود، نزدیکهای صبح زمانی که هنوز هوا روشن نشده بود معمولا فرمانده یگان برای بازدید میرفت، زمانی که هوا در حال روشنشدن بود، فرمانده قرارگاه برای بازدید به خطمقدم میرفت. من و حاجقاسم هم همراه فرمانده قرارگاه مجدد به منطقه برگشتیم. پنج نفر داخل ماشین بودیم. من و حاجقاسم صندلی جلو نشسته بودیم. متاسفانه چرخ سمت راست ماشین روی مین رفت و پنج نفری از داخل ماشین به بیرون پرت شدیم. جالب است که همه آسیب دیدیم الا حاجقاسم. بههرصورت این ارتباط با آقای سلیمانی تا سه روز قبل از شهادت ایشان ادامه داشت.
بعد از پایان جنگ تحمیلی و با توجه به حضور شما در قرارگاه سازندگی خاتمالانبیا، نوع فعالیت آقای سلیمانی با شما چگونهبود؟
طرحی آن زمان بین فرمانده وقت سپاه (آقای محسن رضایی) و وزارت کشاورزی مطرح شد به اسم کمربند سبز. بخش قابلتوجه این طرح در مناطق جنوب کشور و استانهایی مانند کرمان اجرا میشد. البته طرح احرار که توسط حاجقاسم در جنوب استان کرمان انجام شد با این طرح متفاوت بود. شاید طرح احرار زودتر از این طرح کمربند سبز اجرا شد.
کمربند سبز، طرحی بود که در مناطق دورافتاده انجام میشد و قرار بود با اجرای آن برای مردم مناطق محروم اشتغالزایی و محرومیتزدایی صورت بگیرد تا از مهاجرت ساکنان این مناطق به شهرهای بزرگ کشور جلوگیری شود. در ضمن با اجرای این طرح امنیت هم بهوجود میآمد. خب در اجرا، فرماندهان مناطق سپاه که لشکرهایی زیر نظر آنها بود، حلقه واسط بین مردم بومی منطقه و مرکز کشور بهحساب میآمدند. جدیترین فرماندهی که این طرح را دنبال میکرد، حاجقاسم بود. من فقط اینقدر میتوانم بگویم اگر باید با بقیه دوستان تماس میگرفتیم و کاری را پیگیری میکردیم، حاجقاسم بود که به ما زنگ میزد و کارها را پیگیری میکرد.
با توجه به آشنایی چنددههای که با آقای سلیمانی دارید، اگر بخواهید او را در یک جمله توصیف کنید چه میگویید؟
آقای سلیمانی یک ویژگی داشت که من از آن به عنوانصفت «معمار» یاد میکنم. آقای سلیمانی، مهندس نیست، معمار است.
فرق مهندس با معمار چیست؟
فرق معمار با مهندس در این است که یک مهندس تلاش میکند تا ذهن و فکر یک معمار را خوب اجرا کند. وظیفه ذاتی و اصلی مهندس خوب اجرا کردن یک ایده و فکر خلاق است. از آن طرف معمار هرچه بتواند قدرت انتزاع، تجسم، قدرت در افق ذهن یک موضوعی را شکلدادن و طراحیکردن، چالشکردن و نوعی آیندهنگری که چگونه این صحنه زیبا یا سازه را طراحی کنم که هر چشمی را چشمنوازی کند داشته باشد؛ این میشود تعریف معمار.امام خمینی معمار انقلاب است، چون تمام ظرفیتهای موجود کشور را تبدیل به معجزه قرن میکند. حاجقاسم معمار جبهه مقاومت است، چون تمام امکانات و ظرفیتهای موجود را به گونهای طراحی کرد و کنار هم قرار داد که از یک نقطه باورنکردنی به یک نقطه باورنکردنی دیگر میرسد. نقطه باورنکردنی یعنی اینکه این امکانات، وسایل، توانمندیها و ظرفیتهای موجود که استفاده نمیشد، به جایی میرساند که تعادل استراتژیک در حوزه نظامی و امنیتی بین جمهوری اسلامی ایران و قدرت غرب برقرار میشود. از غزه محاصره و ضفه نیجریه تا حوثیهای یمن و افغانستان، سوریه، عراق، لبنان و ... .
این کار تنها از یک ذهن فعال، فکور و قدرت تجسم بالا برمیآید که صفات یک معمار است. البته هر معماری هم ماندگار نیست. اینکه یک انسان روستایی صادق و سالم کار خودش را از دورترین نقطه شروع کرده و ظرفیت خودش را اینگونه بهروز کند. خود بروز ظرفیتهای درونی انسانها هنر است و هنر کار معمار است. همین که ظرفیت خود را به اطرافت بتوانید ابراز و اثبات کنید یک هنر است. من میخواهم از این زاویه به آقای سلیمانی نگاه کنم. ویژگی منحصربهفرد ایشان خلاقیت، ابتکار، هوش و اعتمادبهنفس است. اینکه خودش، خودش را قبول داشت. آقای سلیمانی بهعنوان معمار مقاومت، جهان اسلام را در سطح بینالمللی بهعنوان یک قدرت کنشگر بینالمللی و منطقهای در مقابل کنشهای غربی تبدیل کرد. برای نمونه بگویم، آقای سلیمانی در اصل حشدالشعبی را برمبنای گروههای مقاومت در داخل عراق شکل داد. وقتی مقاومت علیه اشغالگری شکل گرفت، حشدالشعبی بر آن ظرف قرار گرفت. آقای سلیمانی در حمایت، سازماندهی و شکلدهی این گروهها نقش اصلی دارد.
آمریکاییها قطعا این موضوع را متوجه شدند.
قطعا. به همین دلیل چند ماه قبل از شهادتش یک مقالهای چاپ شد و آقای سلیمانی را بهعنوان چند استراتژیست برتر دنیا برشمردند. استراتژیست صرفا به دنبال تبیین و ترسیم نیست.
در مورد خروج آمریکاییها از عراق و دلیل اصلی این ماجرا برایمان بگویید.
نیروهای مقاومت در مبارزه با آمریکاییها که یک نبرد بسیار خشن، سخت و مقابله با ساختارهای جاسوسی-امنیتی و پراکندگی و گسترشی که آنها داشتند. همچنین نوع مقابله نیروهای مقاومت با امکانات و تجهیزات آمریکایی از یکسو و حضور در دستگاههای دولتی و بعضا در کنار مقامات سیاسی باعث شد تا آمریکاییها بهستوه آمده و برای اولینبار حاضر شدند از کشوری که اشغال کرده بودند، خارج بشوند و از عراق فرار کنند. نه عقبنشینی اختیاری بلکه عقبنشینی اجباری؛ بهگونهای که در ماههای آخر از طریق واسطهها و بهخصوص از طریق آقای طالبانی، پیغام میدادند که ما میخواهیم از عراق برویم، اجازه بدهید ما که در حال خروج هستیم و خیلی هم در شرایط آسیبهستیم، به ما حمله نشود.
رابطه آقای جلال طالبانی با سردار سلیمانی چگونه بود؟
رابطه بین آقای طالبانی و آقای سلیمانی یک رابطه بسیار عمیق و عجیب بود. یعنی من هنوز برخی سؤالات و ابهامات جدی در ذهنم است که چرا این دو نفر این همه از نظر عاطفی به هم نزدیک بودند؟ خب اگر ما بخواهیم آقای طالبانی را دستهبندی کنیم، جزو افراد مذهبی قرار نمیگیرد اما آقای سلیمانی [جزو] آدمهای مذهبی قرار میگیرد. آقایطالبانی سیاسی است؛ آیا سیاسی بودن او و سیاسی بودن آقای سلیمانی کافی است؟ آقای طالبانی، آدم میدانی و مبارزی بود اما خیلیها مبارز و میدانی هستند و آقای سلیمانی هم از ویژگیهایش مبارز و پای کار بودن است. یادم هست که قرار بود آقای نوری مالکی (نخستوزیر وقت عراق) را استیضاح کنند؛ وقتی آقای طالبانی احساس کرد آقای سلیمانی نظرش این نیست - چون بهعنوان نظر کارشناسی، آقای سلیمانی را قبول داشت- و تلاش میکرد این رابطه مشورتی برقرار بماند، برخلاف اینکه در ابتدا خودش موضوع استیضاح آقای نوری المالکی را مطرح کرده بود و یک فضای عمومی بهوجود آمده بود اما در آن لحظاتی که دیگر احساس کرد آقای سلیمانی نظرش این نیست و مصلحت نمیداند که این اتفاق بیفتد، بلافاصله به نظر آقای سلیمانی احترام گذاشت. حتی برای آقای طالبانی هزینههای زیادی بین سیاسیون عراق و بهخصوص در مجموعه کردها بهوجود آورد.
به موضوع اصلی مصاحبه برگردیم. شما اشاره کردید که آقای سلیمانی باعث شد تا موازنه سیاسی در روابط خارجی در عرصه بینالملل شکل بگیرد. آیا این موازنه قبلا وجود نداشت؟
نه. در موضوع روابط خارجی و بینالملل، مهمترین اصل، موضوع هزینه است که اگر یک کسی میخواهد علیه شما کاری انجام دهد، بررسی میکند که اول میتواند این کار را بکند و بعد اگر توانست این کار را انجام دهد، چه پاسخهایی را دریافت خواهد کرد. منظور من از تعادل این نیست که طرف مقابل توان ندارد به شما آسیبی بزند. دشمن محاسبه میکند که وقتی به شما ضربهای زد، بعد از آن چه اتفاقی خواهد افتاد؟ به این مسأله میگویند تعادل! دشمن از یک مقطعی به بعد متوجه شد که اگر فلان کار را کرد، بعد بایستی یک جای دیگر پاسخ بدهد و هزینهاش را بالا میبرد. برای همین است که این سؤال بهوجود آمده که مگر آمریکاییها توان ندارند که به ایران حمله کنند، پس چرا چنین اتفاقی نمیافتد؟ چه کسی چنین قدرتی را برای ایران بهوجود آورد؟ آقای سلیمانی این وضعیت را بهوجود آورد. نه اینکه صرفا از آقای بشار اسد دفاع کرد؛ نه! به این راحتی نیست که هرکجا رفتی، بخواهی یک رژیم را عوض کنی! حقنداری عوض کنی. در همین بحث سوریه سه سطح بین ایران و آنها وجود داشت؛ سطح اول، اخلاق و عمل. زمانی که ما در دورهای درگیر جنگ با رژیم بعث عراق بودیم، همه غرب پشت صدام بودند و حتی روسها به ما سلاح و تجهیزات نمیدادند. حافظ اسد این کار را کرد. خب حالا اخلاق ایجاب میکرد که ما هم به کمک سوریه برویم. سطح دوم، جریان مقاومت است. سوریه یک رکنی از ارکان مقاومت بوده که اصلا هدفگذاری برای این شده که این رکن برداشته بشود و فرش را از زیر پای مقاومت بکشند. سطح سوم، بینالمللی است. آمریکا آمده بود تا ارادهاش را به ما و منطقه تحمیل کند، ما نمیخواستیم بگذاریم ارادهاش تحمیل بشود. غرب میخواست تغییراتی بهوجود بیاورد، ما نگذاشتیم. هر سه سطح برای سوریه، وقتی نگاه میکنید در تحلیل، رفتار و عمل آقای سلیمانی وجود دارد و این وضعیت را برای ما بهوجود میآورد که تعادل ایجاد میکند. تعادل یعنی چی؟ تعادل یعنی در همان نقطه ماندن؛ اینکه دشمن میخواهد مسألهای را عوض کند و نتواند.
و خیلی از مقاطع این مسأله در گفتوگوی دیپلماتیک حل و فصل نمیشود.
اگر دنیا، دنیای گفتوگو بود اشکال نداشت. ممکن است گفتوگو انجام بگیرد اما این شبیه به یک وهم است. یک تصور و خیال است که ما در دانشگاه میخوانیم و فکر میکنیم صحنه روابط بینالملل را منطق شکل میدهد! قدرت منطق نیست که دارد روابط بینالملل را شکل میدهد، بلکه منطق قدرت است که دارد روابط بینالملل را متأسفانه شکل میدهد. شما اشاره میکنید بنشینیم با هم صحبت بکنیم، اگر هر دو عاقل باشیم، مشکلی پیش نمیآید که بنشینیم با هم صحبت بکنیم! داریم زندگیمان را میکنیم. مشکل اینجاست، برتریجویی، استیلا، هژمونی و حفظ آن، آزاد بودن و بهدست آوردن و... این واژهها و کلمات، میخواهیم آزادش کنیم، میخواهیم بهدست آوریم، میخواهیم بیشترش کنیم، میخواهیم حفظش کنیم، میخواهیم منافع ملی، مناطق حیاتی و... از این واژههایی که وقتی میآید، معنی دیگری پیدا میکند. در آنجا اگر در حد قدرت منطق بود خب مینشینیم با منطق حرف میزنیم اما مشکل دنیا و بشر این است که گویا قدرت منطق گذاشته شده کنار و منطق قدرت دارد حرف نهایی را میزند! برای نمونه منافع و مصالح برجام بهخوبی داشت از نظر دو طرف خوب پیش میرفت (همین برجام اخیر) ناگهان حادثهای در ایران اتفاق افتاد و غرب احساس کرد که دیگر مذاکره را رها کند. فکر میکردند جمهوری اسلامی در حال سرنگونی است و میگفتند چرا ما با جمهوری اسلامی ایران ادامه بدهیم؟! خب اگر آن نگاه اولی که شما اشاره میکنید، باشد، این بهجای خودش، آن هم به جای خودش و مذاکرات را باید ادامه بدهند. چهلوچند سال است دارند آن کارها را میکنند ولی ناگهان منافع خودشان، نه منافع ملت ایران، به نتیجه که میرسد، میگویند حالا بگذارید این اغتشاشات تمام بشود و اگر شما تغییری نکردید، ادامه مذاکرات انجام میشود. خب کدام فرد دانشگاهی و فردی که در میدان است این حرف را قبول دارد که روابط بینالملل صرفا مبتنی بر گفتوگوی مجموعههاست؟ اگر بنا بر این باشد پس این همه ارتش در دنیا برای چیست که تولید ناخالص کشورها را به خودش اختصاص میدهد؟ چه منطقی وجود دارد که شما اعتماد کنید و فقط با گفتوگو موضوع حل بشود؟ لذا ما باید بدانیم که اگر قدرت مؤثر به دست آوردیم، قطعا خیلی از حرفهایی را که توجه نمیکنند، گوش خواهند کرد و این تعادل به وجود میآید. ما نمیخواهیم الان بگوییم تعادل مثبت و از تعادل عبور کنیم و بگوییم برتری، نه! با همین تعادل نظامی، جلوی خیلی از کنشها گرفته شد. اعتقاد دارم بهعنوان یک آدم مطلع، بخش قابلتوجهی از تعادل در طول دو دهه گذشته، مدیون حاج قاسم است. البته تدابیر مقام معظم رهبری و اطمینانی که ایشان به فرماندهاش در میدان دارد، فضایی به وجود میآورند تا فرماندهشان از ظرفیتش عملا استفاده کند. حمایتی را که از فرمانده انجام میدهد و تدابیر خودشان شاید به جرات باید گفت نقش بزرگتری از نقش خود حاج قاسم دارد. البته در این بحث بازدارندگی یا تعادل که یا بخش قابلتوجهش از عنوان معمار مقاومت حاج قاسم که توانسته اثرگذاریهایش را در خاورمیانه و بلکه فراتر از جنوب شرق آسیا به بروز و ظهور برساند، باید بگویم که بخشی از این اثر به همت و تلاش دانشمندان و سربازان و صنعتگران گمنامی است که در زمینه تولید تجهیزات و تسلیحات نظامی در حال فعالیت هستند.
آخرین ارتباط شما با آقای سلیمانی چگونه بود؟
سه روز قبل از شهادت با ایشان ارتباط تلفنی داشتم و صحبت کردیم. ماجرا از این قرار بود که من و یکی از دوستان به سلیمانیه عراق رفته بودیم. در جلسهای نشسته بودیم. زمان زیادی نگذشته بود که خبری برای میزبان ما آوردند. وقتی خبر را در گوش میزبان گفتند، او خیلی برآشفت و با عجله جلسه را تمام کرد. حاج قاسم از بغداد با من تماس گرفت و نتیجه جلسه را پرسید. در میان صحبتهایم، یک خبری هم به حاجی دادم، اینکه مطرح شده پهپاد آمریکایی بالای سر ما دو نفر است. تا این خبر را به حاجی گفتم، یکدفعه گفت: «این خبر را کی گفته؟» گفتم فلانی. آن فرد پیش آقای سلیمانی خیلی مطمئن بود. حاجی گفت: «سریع از آن محل بروید.» محل رفتن ما را هم خودش تعیین کرد. وقتی ما به محل تعیین شده رسیدیم، حدود نیم ساعت طول کشید. در این مدت چه حرفی به حاج قاسم گفته بودند، نمیدانم. از کجا این خبرها به او رسیده بود، نمیدانم. بعد فهمیدم همان روز به پادگانی در کرکوک حمله و یک سرهنگ آمریکایی کشته شده بود. آنها مدعی بودند ما دو نفر این کار را کردهایم و بهدنبال ما هستند که البته این واقعیت نداشت، چون همان لحظه ما در جلسه سلیمانیه حضور داشتیم. حاج قاسم دوباره با من تماس گرفت و خیالش راحت شد که به مکان امنی رسیدهایم. به من گفت یک ماشین تهیه کنید و فردا صبح به سمت مرز ایران حرکت کنیم. وقتی وارد ایران شدیم با دفتر حاج قاسم تماس گرفتیم. حاجی با اینکه داخل جلسه بود، تلفن مرا جواب داد. معلوم بود خیالش راحت شده و گفت: «الحمدلله، خدایا شکر» و تلفن قطع شد. بعدها یکی از دوستان که در همان جلسه با حاج قاسم حضور داشت، برایم روایت کرد که حاج قاسم گفته بود: «حسن را از ربایش توسط آمریکاییها نجات دادم.» این آخرین صحبت ما بود.
به نظر شما، چرا آمریکاییها این زمان را برای ترور حاج قاسم انتخاب کردند؟
آمریکاییها دچار عارضهای شدند به نام «سندرم عدم توان تصمیمسازی و تصمیمگیری». حدود ۲۰ سال است که اینها تصمیم درست نمیگیرند. مثلا در ماجرای ۱۱سپتامبر، البته اینجا به شما بگویم من جزو کسانی نیستم که قبول داشته باشم ۱۱سپتامبر کار آمریکاییهاست. چون یک تحلیلی هست که میگوید کار خودشان است، من قبول ندارم. آمریکاییها سعی کردند حداکثر استفاده را از این ماجرا ببرند، ولی اینکه کار خودشان بود، نه. چون ۱۱سپتامبر، هیمنه و اعتبار امنیتی- اطلاعاتی آمریکا را فروپاشید، هم در داخل آمریکا و هم بیرون آمریکا که برای از بینبردن این بیآبرویی ۱۰بار دیگر هم به افغانستان حمله و طالبان را سرنگون کنند، فایدهای ندارد. لذا آمریکاییها نمیتوانند تصمیم بگیرند. ساختارشان لَخت و سنگین شده است اما در قصه ترور حاج قاسم به نظر میرسد اگر فردی به غیر ترامپ تصمیم گیرنده بود، این تصمیم را نمیگرفت. ترامپ در فضایی قرار گرفت که مجبور شد این تصمیم را بگیرد. چرا؟ چون احساس کردند آقای سلیمانی دارد آمریکا را کاملا بیاعتبار میکند. آنهایی که میخواستند به قول خودشان آقای سلیمانی نباشد، بهخصوص صهیونیستها حادثه حمله به سفارت آمریکا در داخل بغداد را بهانه کردند و فشار آوردند که ترامپ آن تصمیم را گرفت. مطمئنم این واکنشی عجولانه بود. امثال این تصمیمات عجولانه در این ۲۰ساله کم گرفته نشده است. یک روز گفتند میخواهیم به دمشق موشک بزنیم، قبل از ظهر متوقفش کردند. بعد گفتند میخواهیم نیرو پیاده کنیم، آن را هم متوقف کردند. مانند این صحنهها در عراق، لبنان، سوریه، ایران و جاهای مختلف وجود دارد.
پهپاد جاسوسی آمریکا در خلیجفارس سرنگون میشود، آن یکی پهپاد در شرق ایران سالم به زمین نشانده میشود، ماجرای عین الاسد پیش میآید و... همه اینها را کنار هم قرار دهید، متوجه میشوید آن بازدارندگی بهوجود آمده که نتیجه همان تعادل است.
این سؤال پیش میآید که ۱۰سال قبل چرا چنین اتفاقی نیفتاد؟ به نظر من عدهای ترامپ را وادار کردند که یک تصمیم واکنشی بگیرد. حتی یکی از مسئولان کرد عراقی به من گفت ترامپ مدعی شده نوار صوتی از حاج قاسم دارد که قرار است به نیروهای آمریکایی حمله کند. وقتی نوار را آوردند، معلوم شد فایل صوتی یکی از عملیاتها علیه داعش بوده است. یعنی بهراحتی با یک نوار، ترامپ را سر کار گذاشته بودند.
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
دانشیار حقوق بینالملل دانشگاه تهران در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
یک پژوهشگر روابط بینالملل در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتوگوی «جامجم» با سرپرست اداره کل روابطعمومی و امور بینالملل سازمان نظام پزشکی کشور مطرح شد
فرزاد آشوبی در گفتوگو با «جامجم» مطرح کرد
در گفتوگوی «جامجم» با نماینده ولیفقیه در بنیاد شهید و امور ایثارگران عنوان شد