درباره جشنها و مناسبتهای دیگر تقویمی هم تقریبا چنین مساواتی حاکم است و همین کار را به وقت مناسبتهایی چون شب یلدا، چهارشنبه سوری، عیدفطر و دیگر اعیاد و جشنهای ملی و مذهبی انجام میدهند. تا اینجا برابری کامل برقرار است، اما وقتی بحث را به حوزه کاری و تخصصی هنرمندان و منحصرا به خاک سینما میکشانیم، آن وقت دیگر خیلی نمیتوانیم با لبخند و غرور سرمان را بالا بگیریم و حرف از برابری بزنیم. در آزمون سنجش و ارزیابی کارهای سینمایی مرتبط، موثر و ماندگار درباره اعیاد، جشنها و مناسبتهای شادی بخش تقویمی، میشود گفت که تمامی و بدون چون و چرا و کمترین مقاومت، تسلیم سینمای غرب هستیم و بیمعطلی به غاز بودن مرغ همسایه، اعتراف و اقرار میکنیم.
درحالی که سینمایهالیوود و غرب، فیلمهای مشهور و موفقی درباره اعیاد و جشنهایشان از جمله همین کریسمس دارد و توجه دیرباز و مدام به آن حتی به یک سنت و گونه سینمایی تبدیل شده است. سینمای ایران کاملا در این زمینه خنثی و منفعل عمل کرده و تقریبا حتی یک فیلم تمام با قصهای مرتبط با شب یلدا، چهارشنبه سوری و... ندارد و ظاهرا خودش را ملزم به چنین توجه و اعتنایی نمیبیند. سینمای ایران دست بالا و در بهترین حالت، فیلمهای اندکی دارد که بخش اندکی از قصه در این مناسبتها اتفاق میافتد، اما برای این که فیلمی مرتبط با این اعیاد و جشنها و مناسبتها بسازد و درصدد معرفی فرهنگ غنی و شادی بخش ایرانی برآید، قدمی برنداشته است.
چرا و چگونه؟
اینکه سینمای ایران بهندرت و انگشت شمار و آن هم در پارهای از سکانسها سراغی از جشنها و اعیاد ملی و مذهبی میگیرد و دوست ندارد شادیهای مناسبتی وطنی را در قالب قصههایی جذاب به تصویر بکشد، دلایل مختلفی دارد که به برخی از مهمترین آنها اشاره میشود. نخست به نظر میرسد فیلم ساختن در این زمینه جزو اولویتهای سینمای ایران نیست و مدیران سینمایی کشور، دغدغه تولید چنین آثاری را ندارند. وقتی ساخت فیلمهایی درباره اعیاد و جشنهای ایرانی در دستور کار حوزه فرهنگ و هنر و سینما نباشد، توقع ساخت فیلمهایی در این خصوص هم بیمورد خواهد بود. حال این سؤال مطرح میشود که پس اولویتهای فیلمسازی در سینمای ایران چیست که به مهمترین مناسبتهای ملی و میهنی این کشور توجه و اعتنایی نمیشود. اولین پاسخ، اولویتهای مناسبتهای دینی و مذهبی و منطبق بر نگاه رسمی است که البته منافاتی هم با اعیاد و جشنهای ملی ندارد، اما در کمال تعجب میبینیم سینمای ایران در این بخشها هم طی همه این سالها منفعل و کم کار و کم اثر عمل کرده است. یعنی تعداد فیلمهای دینی و مذهبی سینمای ایران که ظاهرا جزو اولویتهاست هم انگشت شمار است. فیلمهایی با شکل و شمایل و محتوای ارزشی و انقلابی هم درمجموع، دشواریهایی برای ساخت دارند و حمایتهای تام و تمامی از آنها صورت نمیگیرد. در این زمینه تنها سینمای دفاعمقدس به قدر و اعتباری دست یافت و با چند فیلم و فیلمساز خوب توانست تا حدودی گلیم خود را از این وضعیت بیرون بکشد، هرچند این سینما نیز به قدر کفایت جفا دیده و برخی فیلمسازان به دلیل پشتیبانی نکردن و چالشهای فراوان در این زمینه، عطای فعالیت در این گونه سینمایی را به لقای آن بخشیدهاند. بنابراین باوجود کمکاریها حتی در اولویتها، چه انتظاری از فیلم ساختن در فضایی داریم که جایی در سیاستگذاری کلان فرهنگی و سینمایی کشور ندارد. اگر باید اتفاق مهمی در این خصوص بیفتد، تجدیدنظر در نگاه فرهنگی به این مقولهها و موضوعات است. اما همه چیز را هم نباید به گردن مسئولان فرهنگی و مدیران سینمایی انداخت. خود اهالی سینمای ایران هم چندان دغدغه تولید آثاری در این زمینه را ندارند و به بهانه بیاعتنایی مدیریتی، اصلا قدمی در این خصوص برنمیدارند و شاهد جوشش و همتی خلاقانه از آنها نیستیم. فیلمنامهنویسان عمدتا به این اعیاد و جشنها و مناسبتهای ملی به عنوان یک سوژه جذاب نگاه نمیکنند و ساده و بیاعتنا از کنار آنها میگذرند. سالهاست نان سینمایی در این چیزها نیست و تلخ اندیشی یا باج دادن لودهوار به تماشاگران در شبهکمدیها، کشته و مرده بیشتری دارد. با این حال به نظر میآید میتوان خط اصلی قصه همین آثار کمدی و اجتماعی را هم گاهی به مناسبت با این اعیاد و جشنها پیوند زد و آنها را به عنوان بستر با ظرفیت قصهها درنظر گرفت. تهیهکنندهها و کارگردانها هم معمولا اهل ریسک و خطر نیستند و ترجیح میدهند به جای پرداختن به این سوژهها، به موضوعات و مسائل دیگری در فیلمها بپردازند و چندان از فیلمنامههایی که در این مورد دستشان میرسد استقبال نمیکنند، به این بهانه که چنین فیلمهایی ظرفیت جذب مخاطب و فروش ندارند. مجموع این عوامل باعث شده عید نوروز و شب یلدا و چهارشنبه سوری و... در سینمای ما غیبتی محسوس داشته باشند.
مقصرهای غیرسینمایی
همه چیز هم تقصیر سینما و مدیریت فرهنگی و سیاستگذاریهای کلان نیست و جامعه و حتی خود ما مردم هم در این زمینه بیتقصیر نیستند. چقدر در همه این سالها توانستهایم عید نوروز، شب یلدا، چهارشنبه سوری و از این قبیل اعیاد و مراسم و مناسبتهای شادیبخش را بهخوبی و به زیبایی اجرا کنیم؟ چقدر به عناصر جذاب بصری و شکل و شمایل آن در جامعه بها دادهایم؟ چقدر شبهای یلدا را فارغ از جمعهای خانوادگی محدود به سطح جامعه و فضای بیرونی کشاندهایم و جنبهای آیینی و ملی و باشکوه به آن دادهایم؟ چقدر برای عید نوروز این کار را کردهایم و برنامههایی مدون و سراسری برای شادمانی در آن ایام تدارک دیدهایم؟ چقدر شبهای چهارشنبهسوری را به شکلی درست و آیینی در شهرها و روستاهای کشور برگزار کردهایم و مجالی برای شوروشادی جمعی ایجاد کردیم؟ در غیبت این همه، چطور انتظار داریم سینما بازتابی دروغین از جامعهای که طور دیگری حرکت میکند، داشته باشد؟ اگر سینمایهالیوود و غرب، کریسمس و هالووین و مناسبتهایی اینچنینی را دراماتیک به تصویر میکشد، یکی از دلایل اصلیاش این است که همین زرق و برق و عناصر جذاب بصری را با کارکرد فرهنگیشان در جامعه به وفور و هرساله میبیند. چیزی که در جامعه ما هیچ نشانی ندارد.
فقط یک فیلم یلدایی
اگر از فیلم «قصه شب یلدا» به کارگردانی ساموئل خاچیکیان محصول سال ۱۳۴۹ بگذریم که از قضا قصهاش ربطی به شب یلدا ندارد، همه خط و ربط سینمای ایران در این همه سال فعالیت، یک فیلم «شب یلدا» به کارگردانی کیومرث پوراحمد محدود و منحصر میشود که به شکل غریبی همین مختصر هم چندان سراغ جشن شب یلدا نمیرود و بهجز اشارهای، این آیین ایرانی را یادآوری و نمایندگی نمیکند. با این حال ما به دلیل فقدان و برهوت توجه به آیینها و سنتهای جامعه در سینمای ایران، به همین اندک چنگ میزنیم و سعی میکنیم به آن پروبال دهیم تا بلکه فیلمسازانی که مدعی ایرانی بودن و وطنپرستی دارند، در بزنگاههای مناسبتی و تقویمی دست ما را در پوست گردو نگذارند و با بهرهمندی هنرمندانه، این مراسم و آیینها را در فیلمنامه و به اقتضای قصههایشان، تعبیه و جانمایی کنند.
پوراحمد در فیلم شب یلدا، از این شب محبوب تقویم ایرانی بهره استعاری و نمادینی میبرد و احوالات قهرمان قصهاش حامد احمدزاده(محمدرضا فروتن) را منطبق با ویژگیهای مفهومی یلدا روایت میکند، یعنی نبرد تاریکی و روشنایی و درنهایت به سپیدبودن پایان شب سیه میرسد. این نقشه راه در پاسداشت شب یلدا و توجه به ویژگیهای مضمونی و محتوایی آن البته اصلا در سینمای ایران جدی گرفته نمیشود و فیلمسازان از این الگوی روایی استفاده نمیکنند. درحالیکه سینمای ما برای روایت سینمایی آیین و سنن هویتمند ایرانی به این شیوه مواجهه بهشدت نیاز دارند و میتوانند همه جشنها و مراسم ریشهدار کشور را در قالب قصههای مختلف به تصویر بکشند.
شب یلدای پوراحمد همان اول فیلم دست ما را میگیرد و همراه قهرمانش به دل ظلمتی میبرد که خلاصی و رهایی از آن هرچند بعید نیست، اما دشوار است و حتی بعد از نجات، رد زخم آن برای همیشه باقی میماند. حامد که بعد از خداحافظی با همسر و فرزندش که قصد سفر به خارج دارند، در بازگشت از فرودگاه با قطعه «پس از این زاری مکن/ هوس یاری مکن/ تو ای ناکام دل دیوانه» بیتابیاش را با گریه بروز میدهد. این بیقراری در ادامه بیشتر میشود و بعد از پی بردن به موضوع خیانت و مهاجرت همیشگی همسرش، تاریکی زندگی قهرمان را به شکل غمگنانهای افزایش میدهد و ما شاهد سوز و گداز مدام عاشق هستیم.
دراین میان انار، به عنوان یکی از میوههای شاخص شب یلدا حضور برجستهای در فیلم دارد و سوخت و ساز عاشق بیچاره را تقویت میکند. اولین تصویر انار را در دقیقه ۱۲ میبینیم، جایی که حامد اناری را ابتدا روی یک ظرف استوانهای قاشق و چنگال قرار میدهد و کمی بعد آن را برمیدارد و به نمایندگی از یار سفرکردهاش با او درددل میکند. گفتوگویی مجازی که در خودش درباره بازگشت همسرش دلداری میدهد: «رفتی خانم، ولی برمیگردی، نه؟ آره. رو به انار و خطاب به یار سفرکرده: دورت میگردم که برمیگردی. اینقدر دورت میگردم دورت میگردم تا سرگیجه بگیرم. خب! تو هم که دوست نداری من سرگیجه بگیرم. بابا! دوستم داری دیگه.» بعد هم انار چلانده شده را روی یخچال قرار میدهد، یخچالی که عکس همسرش در لباس عروس روی آن به چشم میخورد. مکالمه حامد با انار، باتوجه به آن روی سکه همسر و خیانتش، یادآور این شعر سهراب سپهری است که آرزوی رویت باطن و شفافیت آدمها را دارد: « من اناری را میکنم دانه به دل میگویم/ خوب بود این مردم دانههای دلشان پیدا بود/ میپرد در چشمم آب انار : اشک میریزم/ مادرم میخندد.»
البته در ادامه قصه شب یلدا تا جای بسیاری خبری از خنده مادر نیست و اشک و داغ، فصل مشترک پسر و مادر کهنسالش عزیز است. جایی که عزیز به دیدار پسرش آمده و برایش غذا و خوراکی آورده و باوجود بازیگوشی پسر که یکییکی اسم غذاها را میگوید مادر اشک میریزد و انار دان میکند. بعدتر هم که هر دو نشستهاند و موقع تناول انارهای دان شده، فیلمهای ویدئویی از گذشته خانواده را میبینند، مادر با «داری پیر میشی و خبر نداری» زار میزند که سهم عمده این گریه به دلیل تنهایی پسر و شبهای دراز تلخی است که سپری میکند. اما شب طولانی حامد سرانجام صبح میشود و در یک صبح برفی و زمستانی، عشق دیگری در دلش جوانه میزند و پریا فردوسی از راه میرسد. یک زن شکست خورده دیگر که او هم مثل حامد شبهای طولانی را با درد و رنج و اشک و آه به صبح رسانده و حالا میتوانند مرهم خوبی برای هم باشند و شاید برای همیشه شب یلداییشان را پشت سربگذارند و به نور و سپیدی و امید سلام کنند. یکی از نشانههای این روشنایی و شروع و عاشقی دوباره را در سکانسی میبینیم که حامد آن انار کهنه و چلانده شده را از روی یخچال برمیدارد و آن را با دست میفشارد و له میکند و دور میاندازد؛ اناری که حالا دیگر نشانه خیانت و عشق قدیمی از دسترفته و یادآور شبهای تلخ است.
روزنامه جام جم
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد