قسم خوردهبودند اطلاعاتی ندهند!
خانواده شهید خیلی همراه بودند و بهراحتی داستانهایی را روایت میکردند، ولی دوستان شهید در ارائه اطلاعات خیلی مقاومت میکردند، طوریکه قسم خوردهبودند اطلاعاتی ندهند. حتی اسم خود را نمیگفتند و من با آدمهایی مصاحبه میکردم که اسم برخی از آنها را نیز نمیدانستم.
روایت دانای کل در زندگینامه شهید فولادگر، بیشتر جاهل کل است!
ابتدا تصمیم گرفتم کتاب را از زبان دانای کل بنویسم، ولی هرچه بیشتر جلو میرفتم میدیدم نوشتن دانای کل از زندگینامه یک شهید اطلاعاتی، بیشتر جاهل کل است؛ چون هیچ چیزی نمیتوانیم درباره شهید پیدا کنیم. مثلا خاطرم هست از دوستان شهید راجع به پست شغلی شهید در لبنان میپرسیدم که هر کدام یک چیزی میگفتند؛ یکی میگفت آقای فولادگر مسئولیت آموزش نظامی را برعهده داشت، یکی دیگر میگفت شهید مسئول آموزش نبود، بلکه دبیر ستاد بود. آن یکی میگفت ما اصلا در لبنان دبیر ستاد نداشتیم و شهید هماهنگکننده بود. برای فهمیدن یک پست شغلی به چند شغل رسیدم که نمیدانستم درست کدام است و در نهایت به این نتیجه رسیدم که اینطور کار پیش نمیرود، همین شد کمکم فهمیدم دانای کل سبک مناسبی نیست و باید کتاب را تدوین کنم؛ یعنی چند روایت از افراد مختلف را از زبان خودشان با کمی تغییر در لحن و زبان در کتاب بیاورم.
وقتی بنزین تمام شد
روایتهای مختلفی را بالا و پایین کردم تا به این نتیجه رسیدم کتاب را با شبی شروع کنم که شهید، ایران را به مقصد مدینه ترک کرد، چرا که اتفاقات زیادی در این شب برای شهید پیش آمدهاست. مثلا همان شب خیلی علاقه نداشت با کاروان خودش به فرودگاه برود و از همسرش خواستهبود با او به فرودگاه امامخمینی (ره) برود. همسر شهید تعریف میکند من آن شب به بنزین ماشین دقت نکردهبود و موقع برگشتن از فرودگاه بنزین ماشین تمام میشود و بین راه میماند، میخواهد به شهید زنگ بزند، ولی تصمیم میگیرد وقتی از سفر برگردد، این جریان را برایش تعریف کند.
میخواستم حوادث گویا و زندهتر باشند
لحظات شهادت را از زبان آقای شجاعی که در زمان حادثه نزدیک شهید فولادگر بود روایت کردم، چراکه میخواستم حوادث گویا و زندهتر باشند. آنجا که در ارتباط با شهادت پدر و پیدا کردن پیکر پدر است، از زبان دختر شهید روایت کردم که چطور پیکر شهید را بعد از جستوجوی زیاد به کمک یکی از عربهایی که آنجا کار میکرد، بین شهدای هندی پیدا کردند؛ چون شهید در روز حادثه کمی پارچه نارنجی و زرد همراهش بود و آنها فکر کردند از شهدای هندی است. بعد هم با هواپیمایی که سفرا و دیپلماتهای ایرانی به ایران برگشتند، شهید را به ایران برمیگردانند. فصلهایی را هم از زبان خواهر و مادر شهید با مضمون مشقتهایی که در ۱۵۰ روز بیخبری از شهید روایت کردم.
مادری که از شهادت فرزندش خبر نداشت
در ادامه از تشییع شهید در ایران و اصفهان صحبت کردم و پس از آن آوردن مادر شهید بالای سر فرزند روایت شده؛ چون تا آن لحظه از شهادت پسرش اطلاع نداشته و وقتی از خانواده میپرسید چرا شهید تلفنش را جواب نمیدهد، آنها میگفتند آنجا شلوغ است تا اینکه شهید را به ایران میآورند و وقتی مادر شهید او را میبیند، یاد تولدش میافتد و از اینجا به بعد داستان زندگی شهید از دوران تولدش روایت میشود و دوباره میرسیم به شبی که علیاصغر به همسرش زنگ میزند و میگوید ما فردا شب به منا میرویم. همان شب همسرش از او گله میکند و وقتی آقای فولادگر علت را میپرسد، همسرش میگوید وقتی برگشتی برایت تعریف میکنم. دلیل انتخاب فاجعه منا بهعنوان شروع داستان این بود که میخواستم جاذبهای برای ورود به کتاب وجود داشتهباشد، برای همین از فاجعه منا شروع کردم و بهنظرم کتاب خیلی از ابعاد این فاجعه را نشان داد و برای پژوهشهایی که راجع به این فاجعه انجام میشود، این کتاب میتواند مفید باشد.
چرا فولاذ؟
شهید فولادگر به خاطر سفرهایی که به کشورهای عربی و خصوصا لبنان داشت، چون تلفظ فولادگر برای آنها سخت بود، وقتی میخواستند او را صدا کنند به او فولاذ میگفتند. به همین دلیل فولاذ نام بینالمللی شهید فولادگر است.
با هم اشک میریختیم!
چند روزی که به منزل شهید میرفتم، همراه با خانواده خاطرات را مرور میکردیم و با هم اشک میریختیم. من سعی کردم بخشی از این احساس را داخل کتاب بیاورم و البته زندگی ایشان را همانطور که بود نوشتم. درواقع حقیقت زندگی شهید را در کتاب آوردم تا هرکس میخواهد با شهید فولادگر آشنا شود، با فولادگر واقعی آشنا شود.
رضوان پورشمس، همسر شهید فولادگر:
«فولاذ» نتیجه تلاش انجمن سپاس و آقای قربانی است
آقای قربانی برای نوشتن کتاب زحمت زیادی کشیدند. به خاطر شرایط زندگی شهید، جمعآوری روایتها از زندگی ایشان برای نویسنده سخت بود. در برخی روایتها که از زبان خانواده گفته میشد، انتظار داشتم روایت از حالت محاورهای به شکل ادبی تغییر کند. با اینحال خیلی از نویسنده ممنونم، چون اگر آقای قربانی و انجمن سپاس این کار را نمیکردند، هیچ وقت کتابی راجع به این شهید گردآوری نمیشد؛ چراکه امروز مادر، خواهر و خیلی از دوستان شهید را از دست دادهایم که در نوشتن این کتاب به ما کمک کردند.
منبع: ضمیمه قفسه روزنامه جامجم
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
بهتاش فریبا در گفتوگو با جامجم:
رضا کوچک زاده تهمتن، مدیر رادیو مقاومت در گفت گو با "جام جم"
اسماعیل حلالی در گفتوگو با جامجم: