در دی ماه ۱۳۰۱ درروزنامه قرن بیستم به مدیریت میرزاده عشقی (شاعر شوریده و وطن دوستی که بعدها جان بر سر مخالفت با استبداد رضاخانی گذاشت) شعری منتشر شد به نام «افسانه» با امضای شاعری جوان به نام نیما یوشیج. او در بالای شعرش نوشته بود: «به پیشگاه استاد نظام وفا تقدیم میکنم. هر چند که میدانم این منظومه هدیهی ناچیزیست، اما او اهالی کوهستان را به سادگی و صداقتشان خواهد بخشید.»
شاعر این شعر سال قبل از انتشار «افسانه» هم در همین نشریه، شعر دیگری به نام «منظومه قصه رنگ پریده» و چند ماه قبل، شعر «ای شب» را در روزنامهٔ هفتگی نوبهار منتشر کرده بود، اما افسانه بود که جنبه شاعری نیما را با صدای بلند برای همه فریاد کرد. هرچند شعرهای نیما از همان اول مخالفت گروهی از شاعران سنتگرا و از همه بیشتر و تند و تیزتر مخالفت و حتی هجو و توهین امثال مهدی حمیدی شیرازی را برانگیخت، اما بسیاری از شاعران حتی شاعران سنتگرا نتوانستند از پیشنهادهای جدید و جدی نیما برای ادبیات فارسی بگذرند و تحت تاثیر «افسانه» قرار گرفتند. شهریار که خود از شاعران بنام غزلسرای زمانه بود گفته است: «افسانه نیما مرا از حافظ متصرف ساخت. یک ماه، دو ماه من غرق در این افسانه بودم.» این تاثیرپذیری تا حدی بود که شهریار در چند شعر محدود سعی کرد شیوه نیما را تقلید کند و بهترین جلوه این تاثیر را در شعر پراحساس «ای وای مادرم» میتوان دید.
ورود امرود و قورباغه درختی به شعر فارسی
اما افسانه چه داشت که اینهمه بر شاعران دیگر تاثیر گذاشت؟ پیش از نیما، ضرورت تغییر نگاه در ادبیات شعری ایران مورد توافق همه شاعران و ادبای زمانه بود و تجربههایی هم در این خصوص انجام شده بود، اما اغلب این تجربهها در حد کوتاه و بلندکردن افاعیل عروضی بود. نیما نخستین شاعری بود که درد اصلی شعر ایران را شناخت، درگیر بودن در ذهنیات، تقلید در همه چیز از زبان و تخیل و اندیشه و بیان حرفهای کلی. او به شاعران نشان داد که باید شعر را از دایره ذهنیت خارج کنند و با استفاده از تخیل و نگاه هنرمندانه خود، تصویرهایی عینی و ملموس از جهان پیش از خود بدهند:
آن زمانی که اَمْرودِ وحشی/ سایه افکنده آرام بر سنگ، / کاکلیها در آن جنگلِ دور/ میسرایند باهم، هم آهنگ/ گه یکی زان میان است خوانا.
در شعر پیش از نیما، امرود وحشی، جنگل، رودخانه، شب پا، کوه و قورباغه درختی جایی نداشت، چون شاعران به دنیای پیرامون خود نگاه نمیکردند بلکه از روی دیوانهای گذشتگان و با نگاه شاعران قرن هفتم و هشتم به دنیا مینگریستند. شاید با این نگاه میشد شعری از جنس فروغی بسطامی و سروش اصفهانی سرود و بهرهای از صلههای شاهان قاجار برد، اما شاعری که میخواهد دنیای امروز را بنگرد، دیگر نمیتواند فقط با ذهنیت سنتی بسراید. نیما البته در افاعیل، در وزن شعر و چگونگی بهرهمندی از قافیه هم تغییراتی ایجاد کرد، اما مهمترین تغییری که او ایجاد کرد، همان تغییر در نگاه شاعران به جهان پیرامون خود بود.
نیما در همین شعر نشان داد از نگاه انتقادی به گذشته شعر فارسی که نزد بسیاری از ادبای سنتی، مقدس و غیرقابل خدشه بود، ابایی ندارد؛ چنانکه در «افسانه» با این زبان به حافظ به عنوان نماینده شعر سنتی تاخت:
حافظا! این چه کید و دروغی ست / کز زبانِ میو جام و ساقی ست؟ / نالی ار تا ابد، باورم نیست/ که بر آن عشق بازی که باقی ست. / من بر آن عاشقم که رَوَنده است. البته نیما در زمان انتشار «افسانه» هنوز تا رسیدن به سنتشکنیهای آیندهاش در شعر فارسی، راهی دراز پیش رو داشت به همین دلیل بخشی از طرف سنتیسرا و شاعران رمانتیک آن زمان، این شعر را که در حقیقت ترکیبی از قالبهای آشنایی، چون مسمط، ترکیب بند و چهار پاره بود، با مقاومت کمتری پذیرفتند، بهخصوص این که وزن افسانه گرچه کم کاربرد بود، اما به هرحال درچارچوب عروض سنتی قرار داشت.
نکته مهم دیگر در این شعر، استفاده از ظرفیتهای ادبیات نمایشی از جمله دیالوگ بود (که بین دو شخصیت اصلی شعر یعنی افسانه و عاشق رد و بدل میشود) میرزاده عشقی که این شعر را منتشر کرد، خود شعری دارد به نام «سه تابلوی مریم» (ایدهآل) که از نظر زمان سرایش بر افسانه متقدم است، ولی بعد از آن منتشرش کرد. استفاده عشقی از این ظرفیتها در شعر یادشده حتی از افسانه هم بیشتر است، اما شعر رمانتیک عشقی نتوانست شهرت و محبوبیت شعر نیما را کسب کند. از طرف دیگر ما در این شعر، برخلاف شعر کلاسیک با یک واحد شعری مستقل به نام «بیت» مواجه نیستیم و کلیت شعر، دارای انسجام است.
پسر سیدجمال واعظ
«افسانه» چنان که گفتیم، بحثها را درباره این که انقلاب ادبی در ایران که همه از زمان انقلاب مشروطه به دنبال و منتظرش بودند، کامل کرده است؛ تشدید کرد. این بحثها، از چندی قبل در فضای ادبیات ایران راه افتاده بود و حتی سنتگراترین شاعران و ادیبان زمانه هم به دنبال تغییری انقلابی در ادبیات فرسوده و عقبمانده زمانه خود بودند بهخصوص این که در سال ۱۳۰۰ انتشار کتابی از داستانهای یک نویسنده جوان به نام سید محمدعلی موسوی جمالزاده اصفهانی، راه شروع داستاننویسی مدرن را که ایرانیان با آن از طریق ترجمه آشنا شده بودند، باز کرده بود.
جمالزاده، پسر سیدجمالالدین واعظ اصفهانی از چهرههای نامدار و موثر مشروطه بود که بعد از قتل پدر در دوران استبداد صغیر از ایران خارج شده بود و نخستین مجموعهٔ داستانهای کوتاه ایرانی را با نام «یکی بود و یکی نبود» در برلین منتشر کرد.
جمالزاده بخش مهمیاز زندگی خود را در خارج از ایران، در لبنان و سپس اروپا به سر برد و به همین دلیل تجربه اندکی از زندگی در ایران داشت، ولی در مقابل؛ آشنایی وسیعی با ادبیات اروپا و جهان داشت. او به واسطه شهرت و اعتبار پدرش با گروه زیادی از چهرههای روشنفکری زمانه خود، چه شخصیتهای تجددگرا نظیر سیدحسن تقیزاده و چه سنتگرایانی، چون علامه قزوینی آشنایی داشت و همیشه تحت حمایت آنان بود و به همین دلیل برخلاف نیما که تمام عمر در حال جنگیدن با مخالفان فکریاش بود، برای اثبات خود دردسر چندانی نداشت. واقعیت این است که نیما انسانی روستایی و خودساخته بود که وجودش را به جامعه روشنفکری زمانه ثابت کرد و هیچگاه حمایت نخبگان ادبی را با خود نداشت به گونهای که سرودههایش در نشریات برگزیده ادبی روزگار جایی نداشت. او افسانه را در روزنامه قرن بیستم که بیشتر جنبه سیاسی تند و تیزی داشت منتشر کرد و برای انتشار دیگر آثارش، مجبور شد با مجله موسیقی همکاری کند که نشریه ادبی به شمار نمیآمد. اما جمالزاده از همان ابتدا تحت حمایت نخبگان ادبی بود به گونهای که یکی از نخستین تاییدکنندگان او علامه قزوینی بود که از مشاهیر ادبای سنتگرای دو قرن اخیر ایران به شمار میرود.
فصل تقدم دیگران
باید به این نکته هم اشاره کنیم که کار بزرگی که جمالزاده و نیما در ادبیات ایران کردند، پیشینه و فضل تقدمی دارد که باید از تلاشهای آنان هم نام برد. به عبارت دیگر این دو هنرمند، برآیند یک خواست و تلاش جمعی برای ایجاد تغییراتی در ادبیات ایران بودند که دیگر نمیتوانست به نیازهای انسان زمانه خود پاسخ دهد. بدون تلاش روزنامهنگاران دوران مشروطه که زبان را از برج عاج تفاخر دبیران و منشیان درباری خارج کردند و به دل زندگی روزمره مردم زمانه خود آوردند و بخصوص بدون آثار نویسندگانی، چون طالبوف، زینالعابدین مراغهای و مشفق کاظمی، امکان ظهور پدیدهای، چون «یکی بود، یکی نبود» در ادبیات ایران وجود نداشت. همچنان که نیما نیز پشت سر شاعرانی، چون تقی رفعت، میرزا جعفر خامنهای و شمس کسمایی قرار دارد و از تجربههای آنان در ایجاد تغییر در شعر فارسی بسیار بهره برده است، ولی شکی نیست که هر دو نفر از شاعران و نویسندگان هم دوره خود از نظر ذوق و توان ادبی سرتر بودهاند و سکه نوآوری در شعر و داستاننویسی فارسی به نامشان زده شده است.
مانیفستنویسان ادبی
جمالزاده با انتشار داستان کوتاه «فارسی شکر است» سنگ بنای داستان کوتاه فارسی را پیریزی کرد و البته تنها به داستان نوشتن اکتفا نکرد و در مقدمهٔ کتاب یکی بود یکی نبود سعی کرد مانیفستی از خود به جای بگذارد و راه پیش روی داستان و نثر معاصر فارسی را به عنوان زمینهای برای بهرهمندی مدرن از فرهنگ عامه و بازتاب مشکلات اجتماعی زمانه ترسیم کند. او در این مقدمه با انتقاد از وضعیت ادبیات ایران، درباره اهمیت سادهنویسی، توجه به رماننویسی و نزدیک کردن زبان ادبیات به زبان روزمره صحبت کرده است، عجیب نیست که نیما هم در طول دوران شاعری خود مجبور شده است به صورت مفصل به ارائه مانیفستی برای شعر نو همت کند. «یادداشتهای نیما» و «حرفهای همسایه» پر است از دیدگاههای نیما درباره شعر، استفاده از ظرفیتهای ادبی و ضرورت تغییر نگرش ادبیات ایران نسبت به جهان پیش روی خود. بیشک هم نیما و هم جمالزاده به شدت تحت تاثیر هنر و ادبیات روز جهان بودهاند.
نیما که درس خوانده مدرسه سنلویی تهران بود، همانجا فرانسه آموخت و با آثار فلاسفه و هنرمندان خارجی آشنا شد. رهگیری آثار و نوشتههای نیما نشان میدهد او تا زمانی که زنده بود، آثار اغلب هنرمندان و فلاسفه زمانه خود را دنبال میکرد و هنرمندی بهروز بود. جمالزاده هم که به واسطه زندگی در اروپا به آثار همه هنرمندان و متفکران زمانه خود دسترسی داشت، اما هردو نفر؛ تجدد ادبی را از مسیر فرهنگ بومی و ملی دنبال کردند. داستانهای جمالزاده به دردهای انسان ایرانی بهخصوص استبداد و کمسوادی میپردازد و سرشار است از اصطلاحات و تعبیرات و کنایههای زبان روزمره و نشان میدهد او همچنان که ادبیات روز جهان را پیگیری میکرده، ادبیات ایران و بهخصوص فرهنگ عامه را هم به صورت دقیق موشکافی کرده بود. نیما هم شعر نو را برپایه سنتهای هزارساله شعر فارسی بنیاد نهاد و حتی حاضر نشد وزن را از شعر حذف کند و به همین دلیل اندک اندک شعر او و پیروانش در دل و جان انسان ایرانی نشست و جای خود را باز کرد.
روزنامه جام جم