روز قرار مصاحبه، سرساعت حاضر میشوند. رسیدگی به اینهمه کار زمانبندی دقیق میخواهد: مطالعه، تدریس، ورزش و نوشتن... این گفتوگو برای شخص من درسهایی درباره آداب وعادات نوشتن داشت. مطمئنم شما هم بنا به نیازتان توشه خود را برمیدارید.
شما سالها سابقه تدریس داستان دارید. از کی این کلاسها شروع شد؟
از سال ۸۵ در شهر کتاب با دورهی آموزش داستانکوتاه. از سال بعد اما کارگاه رماننویسی را شروع کردم. و بعدها در مدرسه رمان شهرستان ادب مشغول به کار شدم که تا پیش از کرونا ادامه داشت.
خروجی خوبی هم داشته و نویسندگان جدی پرورش داده...
تا الان ۱۰۸ رمان در کارگاههای من نوشته شده که کمی بیش از ۸۰ تایش چاپ شده و بقیه در روند چاپ هستند.
با توجه به سابقه آموزش، خودتان را نویسنده میدانید یا مدرس؟
در خود آمریکا که آموزش رماننویسی نخست آن جا آغاز شد در دورهی عالی رماننویسی، استاد حتما باید یکی رماننویس برجسته باشد. پس برگزاری کارگاه رماننویسی بدون آن که خودت رماننویس باشی بیمعنی است. چون وقتی نوشتن رمان جدی میشود آداب رماننویسی از تکنیکها مهمتر است. معلم رمان نویسی بودن فقط آموزش تکنیک نیست.
چطور رفتید سراغ نوشتن رمانی با این حجم؟ منظورم «ایرانشهر» است...
در نوجوانی عازم جبهه بود که بنا به دلایلی نشد. این زخم بر دلم ماند. برای التیامش همیشه میخواستم کاری کنم. ایرانشهر تلاش برای ترمیم آن زخم است.
دستمزد زیادی برای نوشتن این مجموعه از شهرستان ادب گرفتید؟
قرارداد ایرانشهر دقیقا مانند کتابهایی دیگرم با نشرهای همچون چشمه، ققنوس و افق، بر اساس درصد پشت جلد است. نهایت یک دو درصد بیشتر یا کمتر.
خیلیها «حرکت درمه» را به من پیشنهاد میدادند؛ اول جدی نمیگرفتم. میگفتم: کلی کتاب نویسندگی خواندهام این هم یکی مثل آنهاست. ولی وقتی گرفتم شد مرجع من.
«حرکت در مه» بیشتر دربارۀ تکنیکهاست. در «موانع نوشتن » بیشتر به آداب و آئین نوشتن پرداختهام. زیر تیتر حرکت در مه، چگونه مثل یک نویسنده فکر کنیم است. زیر تیتر کتاب تازه این است: چگونه مثل یک نویسنده زندگی کنیم. از نظر خودم موانع نوشتن کتاب مهمتری است نسبت به حرکت درمه. رماننویسی هم مثل هر کار طولانی باید تبدیل به آئین شود تا خوب پیش برود.
حرکت در مه به لحاظ معرفی منابع تخصصیتر هم، خوب بود. وقتی خواننده از درس شما بهره میبرد به منابعی هم که معرفی میشود اعتماد میکند. برگردیم سراغ ایرانشهر؛ این اولین کار شما دربارۀ جنگ بود؟
من در آثار دیگرم هم صحنههای جنگی داشتم. یک چهارم رمان «پاگرد» در فضای جنگ میگذرد. همین طور بخشی از رمان «بهشت مغولی». چندین داستان کوتاه جنگی هم دارم. اما رمانی که کامل به جنگ بپردازد نداشتم. البته ایرانشهر هم در ابتدا قرار نبود این قدر حجیم شود اما جلوتر که رفتم دیدم برای ادای احترام و برآوردن حق آنهایی که شجاعانه ایستادند حق نیست گذرا بگذرم. ضمن این که هیچ کس منتظر انتشار اثر جدیی از من یا عموما بسیاری از نویسندگان نیست که بخواهیم عجله کنیم. وظیفهی ما بهترین تلاش برای رسیدن به بهترین نتیجه است. دقت، بسیار بسیار مهمتر از سرعت است.
پس الان فرم کلی کار مشخص شده؟
خیر. اصلا رمانی با این حجم را نمیشود آن قدرها برنامهریزی کرد. چون هر لحظه اتفاق خاصی میافتد. برای نوشتن چنین رمانی بیشتر از عقل، نیازمند کرنش و شهودیم. ایرانشهر را من مثل هیچ کار دیگرم نمینویسم. هر روز پنج صبح که بیدار میشوم نمیدانم قرار است چه بنویسم. خودم را میسپارم به شخصیتها و حال و هوا. هر صبح دعای جولیا کامرون ورد زبانم است: «خدایا! کمیت با من. کیفیت با تو!»
جسارت من راببخشید. جلد یک خیلی جذاب نیست. پر از فکتهای تاریخی،آدمها و مکان هاست. خبری از اصل ماجرا نیست. نگران نبودید مخاطب را از دست بدهید؟
خودتان به جواب اشاره کردید. نسخهی نهایی ایرانشهر حداقل پنج هزار صفحه خواهد بود. خواندن چنین رمانی آدابی دارد. هر مخاطبی سمت چنین رمانهایی نمیرود. اصلا رمانهای حجیم مخاطب خاص خودشان را دارد و این مخاطب دقیقا به خاطر همان آداب به این رمانها علاقه دارد. یکی از وجوه ادب خواندن چنین رمانهایی این است که؛ آنها در شروع باید دنیای خاص خودشان را بنا کنند. که حداقل ده درصد حجم رمان را دربرمیگیرد. در ایرانشهر این یعنی پانصد صفحه. بنابراین مخاطب دوستدار رمانهای این چنینی کاملا میداند با چه رمانی روبهروست و لذت خاص خودش را میبرد. مخاطبی که از زمینهسازی عذاب میکشد اصلا سراغ چنین رمانهایی نمیرود. یا اگر برود حتما آن را رها میکند. بنابراین در این مورد اصلا نگران نبودم.
با توجه به حجم کار و زمان زیادی که از اولین روز نگارش گذشته، برای حفظ انسجام شخصیتها و صحنهها از نرم افزار خاصی استفاده میکنید؟
نه، یک نفر استخدام کردهام برای هر شخصیتی که دیالوگ دارد جدولی تهیه کند و نسبتش را با سایر شخصیتها ذکر کند. اینکار در فایل ورد انجام میشود و امکان جستجو دارد. تا الان حدود ۲۳۰ شخصیت داشتهام. آخر هرجلد هم یک جدول معرفی اشخاص داریم. در جلد چهار و پنج نقشههای آبادان و خرمشهر را هم گذاشتهایم لای کتاب.
ناشر با چه انگیزهای رمانی با این حجم را چاپ میکند؟
این سؤالی است که باید ناشر جواب بدهد. البته آنها هم مثل من در عمل انجام شده قرار گرفتند. گفتم از اول قرار نبود رمان این حجم باشد. از طرفی رمان تیراژ معمولی دارد و به نظر من به مرور فروش خواهد رفت.
نوشتن این کار اساسا به شما اجازه نوشتن کاردیگری نمیدهد؟
برعکس، اگر میان ایرانشهر کار دیگری ننویسم فشار کار، استخوان من را خرد خواهد کرد. در هفت سال نگارش ایرانشهر، رمانهای «مرداد دیوانه»، «شهریور شعلهور» و کتابهای آموزشی «حرکت در مه» و «موانع نوشتن» و نیز دو داستان بلند به نامهای «یک زن سی سالهی غیربالزاکی» و «حفرههای سوئیسی» را نوشتهام. و نیز فیلمنامهی دو سریال و یک فیلم سینمایی. اینطوری میتوانم وسطش نفس بکشم و فضای ذهنم را عوض کنم. البته دلیل دیگر هم این است که پژوهشها و مطالعه برای ادامه ایرانشهر گاهی زمان زیادی میبرد و کاملا فرصت هست کتاب دیگری بنویسم. مثلا من تا آخر امسال کلا تحقیق میکنم. پس مجال خوبی است برای نوشتن کارهای دیگر.
شخصیتها تماماً تخییلیند؟
من فقط دو شخصیت کاملاً واقعی دارم. یکی ناخدا صمدی که از جلد دو داریم و محمد جهان آرا که از جلد هشت میآید. یکی از دلایلش این است که هر واقعهای حداقل ۵ روایت دارد. نیروی زمینی ارتش، تکاوران نیرویی دریایی، دانشجویان دانشکدهی افسری، سپاه و مردم عادی. که گاه با هم تفاوتهایی دارند. من با استفاده از شخصیتهای تخیلی میتوانم تا جای ممکن همهی روایتها را پوشش دهم.
ممکن است همه روایتها هم درست باشد.
کاملا درست است. چون هر کسی از زاویه دید خودش به ماجرا نگاه کرده و همه هم بدون شک صداقت دارند. و کسی هم از نقش دیگری خبر ندارد. مثلا در آزاد کردن یک منطقه همه میگویند حرکت اصلی با ما بود. بعد که همه اسناد را میخوانیم میبینیم همه با هم بودهاند.
از جلد چهارم یک احساس جدیدی به من دست داد. مشابه حسی که در خواندن صدسال تنهایی داشتم. همانطور که خودتان درباره آن رمان گفتید، یک چگونش بزرگ است. اینجا چه اتفاقی دارد میفتد؟
حستان کاملا درست است. در جلد چهارم شخصیتهای جدید اضافه شده. شبیه جلد اول. این اتفاق در جلد هشتم هم میافتد. یک شروع جدید برای رفتن داستان به سمت آبادان.
چرا برای نوشتن رمانتان، شروع جنگ را انتخاب کردید؟ اینهمه عملیات مهم داریم ما.
دو دلیل داشت. درباره جنگهای کلاسیک و عملیاتها حواشی زیاد است. با این انتخاب وارد دعواهای سیاسی میشدم. دلیل دیگرش ادبی است. مقطع شروع جنگ، آن هم در خرمشهر و آبادان، تنها زمانی است که همه مردم حضور داشتند. جنگ شهری بسیار دراماتیک است.
ممکن است تا اینجا که طرحش را در ذهن دارید و فکر میکنید پایان ماجراست باز مثل دفعات قبل تغییرش بدهید و ادامه پیدا کند؟
حتما همین طور است. تا همین سال پیش یقین داشتم انتهای رمان، سقوط خرمشهر است اما الان تصمیم گرفتم تا فتح خرمشهر بروم. البته ساختار رمان تغییر میکند و از حجم رمان اتفاقا کاسته میشود.
منتظر تمام شدنش هستید؟ کیف نمیکنید؟
منتظر تمام کردنش نیستم. نمیخواهم حتی یک ذره هم کم بگذارم. نباید سطح انرژیم پایین بیاید. چهاربار رسیدم به جایی که خواستم تمامش کنم دیدم اینجا ناتمام است. بدترین کار تمام کردن کار به خاطر خستگی است. راستش آن را خیانت به خون آنهایی میدانم که ایستادند.
دیدگاه اجتماعی شما با انتشارات شهرستان ادب یکی نیست، باهم مشکلی نداشتید؟
دیدگاه من و شهرستان ادب در مورد کسانی که در جنگ شرکت کردند بسیار بسیار نزدیک است.
اگر کتاب را مثلا دوتا دوتا با عنوان متفاوت منتشر میکردید و زمانی که کلش تمام شد با یک نام واحد معرفی می کردید بهتر مخاطبش را پیدا نمیکرد؟
کل ایرانشهر یک رمان و با شخصیتهای اصلی ثابت است. انگار کنید مجلدات «جنگ و صلح» یا «خانوادهی تیبو» با نامهای متفاوت منتشر میشد. کار بسیار غلطی است.
چون وقتی جلد یک با آن طرح جلد اولیه، چاپ شد تا جلد دوم بیاید دوسال فاصله داشت. شما می گویید جلد یک مقدمه است و باید در کل اثر درنظر گرفته شود؛ مخاطب که آن زمان بقیه جلدها را نداشت بنابراین خیلی قضاوت منفی شد دربارهاش.
این مشکلی در برنامهریزی انتشار رمان بود. قرار بود با فاصله چندماه جلد دو منتشر شود؛ ولی چون تغییرات مدیریتی در دفتر انتشارات شکل گرفت مدتی وقفه افتاد. بعد دیگر افتاد روی غلتک.
بیطرفی شما از نظر سیاسی بسیار مشهود است در رمان. با روایت مثل یک داستان نویس حرفهای برخورد کردهاید نه یک روایت ترحمبرانگیز.
من هیچ شخصیتی وارد متن نکردم مگر این که درکش کرده باشم. و چون درکش کردم دوستش داشتم. از سپاهی و ارتشی و مردم عادی و گروههای سیاسی مختلف ضد جمهوری اسلامی. من در ژانر حماسه نوشتم. اصلا مردم ایران مردم حماسیاند. فرقی هم ندارد چه نگاه سیاسی داشته باشند. علت علاقهی مردم ما به حادثهی عاشورا هم وجه حماسه آن است. و هر بار آن را فراموش کردیم و در چالۀ مرثیه افتادیم در چاه عقبماندگی سقوط کردیم.
آداب نوشتنتان چگونه است؟
از پنج صبح شروع به نوشتن میکنم تا سهمیه هزار کلمهایم تمام شود. بعدازظهرها مطالعه و تحقیق یا سفر تحقیقی برای رمان اگر لازم باشد. ورزش هم که هست.
چرا هزارتا؟
چون کمی بیشتر از توانم است. مثل ورزش که توصیه میشود کمی بیشتر از تواناییتان انجام دهید تا عضلات ورزیده بمانند. این در مورد ذهن هم صدق میکند.
هر روز مینویسید؟
باید نوشت. نباید نوشتن متوقف شود. اگر ننویسید موقع نوشتن دوباره، نیاز به انرژی بسیار بیشتری داریم. نویسنده باهوش نوشتنش را قطع نمیکند. مثلا چارلز دیکنز روزهای که چیزی نداشته برای نوشتن، سه ساعت کاغذ را خط خطی میکرده.
ممکن است بعضی وقتها بیش از هزار کلمه بنویسید؟
به ندرت. حتی روز اول هر جلد کمتر هم مینویسم. روز اول خیلی سخت است. قصدم فقط این است که نوشته باشم و موتور روشن شود.
سر هزار کلمه کمی ادامه میدهید تا برسید به پایان صحنه یا جای درستی؟
نه اتفاقا همان جا وسط جمله رها میکنم. این طوری شروع نوشتن در فردا راحتتر است.
اینقدر دقیق و محاسبه شده؟
نویسنده دقیق و مثل یک کارمند باید پیوستگی داشته باشد. در موانع نوشتن توضیح دادهام چه طور تعداد کلمات روزانهی خودمان را پیدا کنیم. از قدیم، عمدهی نویسندگان بزرگ چنین مینوشتهاند. از سروانتس تا محمود دولتآبادی همین پیوستگی را داشتهاند. آنها که نوشتن را در طولانیمدت مثل یک آئین انجام ندادهاند وسط راه بریدهاند.
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد