کتاب اول: کآشوب
روایت زنده ماندن روضه در گذر زمان. این آیین قدیمی با فرهنگها آمیخته، طعم و لحن اقلیمهای مختلف را گرفته و در بافت زندگی طوری تنیده شده که دیگر به راحتی نمیشود زندگی و روضه را از هم سوا کرد.
۲۳نویسنده دعوتشده به این مجموعه تلاش کردهاند گزارشی صادقانه و عینی از رویدادهایی بدهند که در همین روزها اتفاق افتاده ولی هنوز در سایه واقعه سال ۶۱ هجری است. این راویان از نسبت شخصی و زیستهشان با مجلس روضه نوشتهاند. آمیختن طعم و لحن خُردهروایتهای شخصی، روایت فراگیرتری آفریده که هویتی مستقل از اجزای خُرد خودش دارد. کنار هم چیدن این صداهای فردی، به گزارش یک پدیده بدل شده؛ روایت یک کآشوب.
بخشی از کتاب: ظهر عاشورای آنسال نفسم در نمیآمد. در اتاق کار دانشگاه همیلتون، هدفن را گذاشتم توی گوشم و مثل مجنونها راه افتادم به گزکردن محوطه دور دانشگاه مکمسترو و تمام فایلهای عزاداریام را چند بار دوره کردم. هیچ مجلسی وجود نداشت که بروم و خودم را زیر پرچم امام حسین گم کنم.
کتاب دوم: رستخیز
این کتاب بیشتر از آن که روایتگر ارادتهای سنتی به محرم باشد، شرح جستوجوی مردمانی است که آمدهاند تا حقیقتی را دریابند. شرح اشکهایی است که از شوق یافتن حقیقت در گوشه چشم جمع میشوند. رستخیز، روایت فروریختن چشمها در ثانیه روبهرویی با حقیقت است. این کتاب، روایت کرامتها، شفا و معجزههای بزرگ نیست، شرحِ زنده شدن ذرهای از درون انسان در فراخوانِ هر ساله محرم است. داستان شنوندههایی که از مجلس روضه، خردهای اندیشه، اندکی شهود یا تغییری کوچک غنیمت میبرند.
۲۴نفر از اتفاقهایی نوشتهاند که نسبت آنها را با رخداد سال ۶۱ هجری تغییر داده. از تجربههایی نوشتهاند که در دل این سنت عزا و در همین کوچهها و تکیهها شکل گرفته و دریافت و برداشت تازه با خودش آورده.
بخشی از کتاب: آوارگی شبهای محرم شروع شد. شبی یک جا میرفتم. بعضی وقتها تجریش، هیئت بابای سهراب؛ بعضی وقتها هم هیئت ایماناینها، کمک مهدی. باقی شبها هم راه میافتادم توی خیابان و میرفتم داخل اولین مسجدی که به چشمم میخورد یا اولین هیئتی که صدایش را میشنیدم. نه ظرفی برای شستن داشتم، نه کاری برای انجام دادن. سرم خلوت شده بود و راه برای فکر و خیال، باز.
کتاب سوم: زان تشنگان
این کتاب ماجرای سرایت دلبستگی است. قصه دست به دست شدن سرسپردگی ابدی.
۲۴ تفر در این کتاب زندگی خود را جستوجو کردهاند تا آستانهای را بیابند که بعد از آن برای همیشه به شورِ محرم پیوند خوردهاند. در جستوجوی خاطرههای خود به غریبه یا خویشاوندی رسیدهاند که روزی، این عشق را به راوی انتقال داده است. اما نکته مهم این کتاب تکثر نیست بلکه وحدت است.
بخشی از کتاب: یاد بابابزرگ افتادم که میگفت: بابا جان، در حرم رو که بوسیدی، صورتتو بذار روی در، شاید آقا هم صورتت رو ببوسه.
وقتی از حرفش تعجب کردم، گفت بابا جان مگه توی اذن دخول نمیخونی که ای امام، من به تو سلام میکنم و تو جوابم رو میدی. پس عجیب نیست وقتی آقا رو ببوسی، صورتت رو ببوسن. دلت رو محکم کن بابا.
کتاب چهارم: رهیده
رهیده روایت ۱۸نفر از جستوجوگران جوان و مرددی است که تلاش میکنند گوشه خودشان را با اتفاق عاشورا پیدا کنند؛ سرگردان و لرزان، دنبال ذرهای یقین. شاید آن رهیده بیتردید که سبکبار میخواند «من حسین بن علیام و قسم خوردم از شما نترسم» این روزها بیش از هر دوره تاریخی دیگری حسرتبرانگیز است.
در روزگاری که خیالهای رهایی یکی پس از دیگری پوچ میشوند و بستگیهای تازه و بندهای نو میآورند.
بخشی از کتاب: پرچم رنگارنگ جناب علی اصغر را برمیدارم و به میخهای پشت در کمد دیواری آویزان میکنم. اینجا اتاق مهدکودک است. عقب میروم و پرچم را ورانداز میکنم. روی پرچم، جملههایی از متن مقتل نوشته شده، جملههای قرمز روی زمینه مشکی. جملهها در ذهنم تکرار میشود. پس آن طفل را به زینب داد و گفت او را نگه دار و خود، دو دست زیر گلوی او گرفت و چون پر شد، به آسمان پاشید و گفت هون علی ما تزل بی، انّه بعینا...
منبع: ضمیمه قفسه روزنامه جامجم
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد