به گزارش
جام جم آنلاین به نقل از روزنامه جام جم، چندی پیش در دیدار با حمید داوودآبادی- که پیگیرترین پژوهشگر در این حوزه است و تاکنون چند عنوان کتاب با موضوع حاجاحمد متوسلیان و همراهانش نوشته- با چند جمله تأمل برانگیز روبهرو شدیم؛ آنجا که گفت: «من مستندات زیادی دارم که تکلیف حاجاحمد را معلوم میکند، اما جایگاه حقوقی ندارم که بخواهم آن را بیان کنم. من اگر سندها و بیان افراد مختلف را رسانهای کنم، فردا همان افراد زیر حرفهایشان میزنند.» آنچه در ادامه میخوانید، ۱۲چراغی است که داوودآبادی بر موضوع ربایش حاجاحمد و پیگیریهای دیپلماتیک پس از آن انداخته تا دیگر به جای انتظار بازگشت او، منتظر خبر برگزاری تشییع پیکرش در خیابانهای تهران باشیم. این، حاصل همه حرفهای ما نیست. خیلی از مباحث را به درخواست او نیاوردیم و برخی حرفها هم در حالی بیان شد که ضبط صوتمان را خاموش کرده بودیم.
«پیگیری» یا دیپلماتیک است یا عملیاتی. نوع دیپلماتیکش میشود بیانیه دادن ۴۰ساله وزارت خارجه. یعنی ۴۰سال است که شما کمیته حقیقتیاب تشکیل ندادهاید؟ من اثبات میکنم یک برگ پرونده در پلیس لبنان برای پیگیری سرنوشت چهار دیپلمات وجود ندارد. حتی در سفارت ایران در بیروت هم همینطور است، چون پیگیری این موضوع برایشان اولویت نداشته و ندارد. من چند سال پیش، خدمت شهید غضنفر رکنآبادی بودم و همین بحث را مطرح کردم. گفتم اگر چنین اتفاقی در یک کشور غربی بیفتد، یک میز در سفارت تشکیل میدهند؛ شما چه کاری کردهاید؟... گفت: هیچ. تازه رکنآبادی نابترین و عملیاتیترین سفیر ما بود.
گویا سال ۷۵ یا ۷۶ مجلس به کنگره آمریکا نامه زد و پیگیری وضعیت دیپلماتها را درخواست کرد. کنگره هم یک تیم تحقیق فرستاد و نامهای به مجلس دادند که ما به این نتیجه رسیدیم اینها کشته شدهاند و مراتب تسلیت خودمان را اعلام میداریم. این از مجلس بود که تکلیفش معلوم شد. پرونده هم در مجلس بسته شد. دکوئیار، دبیرکل سازمان ملل در همان مقطع به تهران آمد و با آقای رفسنجانی دیدار کرد. در کتابش هم نوشته که من به ایران آمدم تا مراتب تسلیتم را به خانواده چهار دیپلمات اعلام کنم. یعنی در سازمان ملل هم این پرونده بسته شد.
ما تا امروز هیچ گروه عملیاتی نداشتهایم که دنبال این پرونده برود. سال ۸۶ بود که آقای احمدینژاد کتاب کمین جولای ۸۲ را خوانده بود و بر اساس آن یک کمیته پیگیری تشکیل داد. آقای سیداحمد موسوی هم شد رئیس کمیته پیگیری. دبیرش هم کسی بود به نام صالح کاظمینیا که اهل خوزستان بود. یک بار هم من را خواست تا ادعاهایم را بشنود. گفتم: واقعا میخواهید تکلیف این پرونده را معلوم کنید یا اینکه مثل بقیه فقط میخواهید بگویید اینها زندهاند؟ یک دلیل اگر کسی مبنی بر زنده بودن اینها آورد، قبول است و الا همه شانتاژ تبلیغاتی بوده.
سال۱۳۷۷ خبری آمد که احمد حبیبا...، رئیس کمیته دوستی با زندانیان فلسطینی گفته: من چهار دیپلمات ایرانی را در زندان عتلیت اسرائیل دیدهام... من به دنبال منبع عبری و عربیاش رفتم و دیدم اصلا این موضوع در کار نبوده. حبیبا... گفته بود: «یکی از دوستان من که وکیل یکی از زندانیان فلسطینی در زندان عتلیت است، گفته یک بار که به آنجا رفته بودم، سهایرانی و رانندهشان را در آنجا دیدهام.» من پیگیری کردم و فهمیدم ۱۲ایرانی در زندانهای اسرائیل بودهاند. وقتی میگوید سه ایرانی و رانندهشان، یعنی راننده، ایرانی نبوده.
من پیدا کردم سال۱۳۷۳ سفارت ایران در بیروت بیانیه داد. سهایرانی دیگر هم همزمان با دیپلماتها و در مجموع، هفتایرانی در برباره اسیر شدهاند. یکیشان شیخی به نام محمدعلی توسلی، ۶۰ ساله و اهل بابل بود. یکی دیگر هم به نام سعید و نفر سوم هم که نامش را نمیدانم. سال ۷۷ این صحبت از سوی احمد حبیبا... مطرح شد و سال ۱۳۹۲ یعنی ۱۵سال بعد، بر اثر تصادف کشته شد. آن وقت روزنامهها تیتر زدند: «پس از افشای احمد حبیبا...، او در یک تصادف ساختگی کشته شد!...» این در حالی است که از آن موضوع ۱۵سال میگذشت.
چند سال پیش فردی آمد به نام عیسی الایوبی که صحبت کرد و جنجال شد، ولی هیچکس گفتههایش را نفهمید. وقتی من صحبتهایش را آنالیز کردم، متوجه شدم با آن سه اسیر ایرانی زندان بوده و نه با گروه چهار دیپلمات. عیسی الایوبی از نام توسلی استفاده میکرد و البته عربها، چون سختشان است، به متوسلیان، توسلی میگفتند، اما این توسلی، در حقیقت، همان شیخ توسلی است، چون میگفت: به دین اسلام و زبان عربی کاملا مسلط بود و بحثهای عقیدتی میکرد... اینها نشان میداد منظورش شیخ توسلی است و نه حاجاحمد. برای شیخ توسلی در حوزه علمیه بابل هم سنگ مزار یادبودی گذاشتهاند.
زمانی گفتند یک زندانی فلسطینی، کتی را از زندانهای اسرائیل آورده که در آسترش نوشته: «من زنده هستم - موسوی». کلی روی این موضوع مانور داده شد، اما اثری از آن کت نبود. من به رائد موسوی (فرزند سیدمحسن موسوی) گفتم تو این کت را دیدهای؟ گفت: نه! حتی مادرش هم ندیده بود. میگفتند دستخط را تطبیق دادهایم و فهمیدهایم دستخط موسوی است. گفت: فقط عمویم این کت را دیده... گفتم: پس کو؟ کت کجاست؟ گفت: عمویم میگوید گویا این کت در لبنان بوده که آنجا بمباران شده و از بین رفته است.
۱۴نفر ایرانی منافق سال ۶۵ به بیروت میروند تا از سفارت آمریکا پناهندگی بگیرند. فالانژها دستگیرشان میکنند. بعد هم به ایران میگویند ما ۱۴ایرانی را دستگیر کردهایم. فلان مقدار پول بدهید تا آزادشان کنیم. وقتی سفارت تحقیق میکند، متوجه میشود آنها از اعضای منافقین هستند. اینها به سفارت آمریکا میروند و پناهنده میشوند. حالا یک نفر پیدا شده و میگوید: فالانژها، من را با زن و بچه ششماههام دو سال در بیروت نگه داشتند. یکی از زندانبانها به من گفت اینجایی که تو هستی، چهار دیپلمات ایرانی را هم همینجا نگه داشته بودیم. این شد سندی که هیچ چیزی را اثبات نمیکند.
چطور ممکن است چهار دیپلمات را با این ارزش بالا، با قاچاقچیان موادمخدر در یک محل نگهداری کنند؟ میگویند یک قاچاقچی گفته: من در زندان مسوول پخش غذا بودم و یکی از ایرانیها میآمد و غذایشان را میگرفت و میبرد. ریشو بود و عربی را با لهجه فارسی صحبت میکرد. موهای پر و مشکی داشت، آنقدر که روی صورتش ریخته بود. این موضوع برای ۲۵سال بعد از رفتن حاجاحمد است. آدمی که زندان برود، اول از همه موهایش میریزد، چون آفتاب نمیخورد. آن قاچاقچی موادمخدر در جنوب لبنان چگونه عربی با لهجه فارسی را تشخیص میداده؟ مگر این تشخیص، کار سادهای است؟
من مستندات زیادی دارم که تکلیف حاجاحمد را معلوم میکند، اما جایگاه حقوقی ندارم که بخواهم آن را بیان کنم. من به عنوان یک محقق اگر سندها و بیان افراد مختلف را رسانهای کنم، فردا همان افراد زیر حرفهایشان میزنند و نمیتوانم پاسخگو باشم. من از شخصیتهای بزرگ و مطرحی فایل صوتی دارم که از وضعیت حاجاحمد خبر دارند، اما میگویند از قول ما هیچ چیز ننویس. اگر هم چیزی بنویسم، ممکن است زیرش بزنند. به همین خاطر من بلاتکلیفم. اگر کمیته پیگیری پیش دو نفر ایرانی و دو نفر لبنانی که اسامیشان را هم میدانند، بروند، مشکل کل پرونده حل میشود.
برخی میگویند سراغ سمیر جعجع برویم که این آدرس اشتباه است. اصل داستان به دست ایلی حبیقه بود. فلسطینیها از حبیقه به عنوان فرمانده کشتار صبرا و شتیلا شکایت کردند و خودش هم اشتباه کرد و گفت: من چند وقت دیگر اطلاعاتی را درباره صبرا و شتیلا بیان میکنم... در جا بمب گذاشتند و او را کشتند. اما کسی هست که چهارساعت با ایلی حبیقه درباره دیپلماتهای ایرانی صحبت کرده و اگر او زنده بود هم مگر قرار بود چیز بیشتری بگوید؟ پدر حاجاحمد با چشم انتظاری فوت شد، اما نمیدانم چرا حقیقت را با مادر پیر حاجاحمد در میان نمیگذارند؟!
برخی از آقایان ایرانی، پرونده چهار دیپلمات را به موضوع ران آراد پیوند زدهاند. رادیو فردا خبری منتشر کرد که رئیس ستاد ارتش اسرائیل گفته: ما میدانیم ران آراد کشته شده، اما برای بهرهبرداری سیاسی و فشار به ایران، اعلام میکنیم زنده است... درباره کتاب کمین جولای ۸۲ هم وزارت خارجه گفت این کتاب نباید چاپ میشد و دیگر نباید چاپ شود. چرا که در این کتاب گفته شده حاجاحمد، سپاهی بوده در حالی که ما اصرار داریم او دیپلمات است. یکی نبود به اینها بگوید سال ۷۷ کنگره سرداران و ۳۶۰۰۰ شهید تهران برگزار شد و عکس حاجاحمد را با درجههای سرداری در کل شهر نصب کردند. استدلالها در بین دوستان پیگیر، در همین حد پایین و خندهدار است.
سیدمحسن موسوی
او کاردار سفارت ایران در لبنان بود که همراه حاجاحمد ربوده شد. فرزند وی یکی از پیگیرترین افراد در این پرونده بوده است.
خبرنگار و عکاس خبرگزاری ایرنا بود. او با شروع جنگ به ستاد جنگهای نامنظم پیوست و کنار دکتر چمران در بیش از ۷۰عملیات با دوربین عکاسی حاضر بود.