نشست ادبی و جشن امضای کتاب «موتورسوار چمران»، اثر چاپی انتشارات موسسه جام‌جم، در بوشهر برگزار شد. حمیدرضا جوانبخت، نویسنده و سیدعباس حیدر رابوکی، راوی کتاب به بندر بوشهر، زادگاه شهید علیرضا ماهینی، یکی از فرماندهان و رزمندگان شجاع ستاد جنگ‌های نامنظم در زمان دفاع مقدس، سفر کردند تا در جوار مرقد همرزم این شهید به بازخوانی بخشی از خاطرات سال‌های حماسه و خطر فرزندان سردار سربلند جنوب، شهید رئیسعلی دلواری بپردازند.
کد خبر: ۱۳۷۲۹۴۱
نویسنده علیرضا برازجانی - روزنامه نگار
به گزارش جام جم آنلاین، حمیدرضا جوانبخت در این نشست ادبی که با حضور گروه زیادی از علاقه‌مندان به ادبیات پایداری برگزار شد، گفت: سعی کردیم تا در کنار نسل قهرمانی که معنویت و آرمان‌خواهی و جهاد دربرابر دشمن شاخصه اصلی‌شان بود از نسلی در این کتاب روایت کنیم که همه دغدغه و سرگرمی آن‌ها سینما، موتورسواری و تفریح بود و حداقل تا زمان برخورد با شهید چمران از جنگ و دفاع از کشور ذهنیتی نداشته‌اند، اما یک دیدار ساده در ابتدای جنگ، باعث یک اتفاق تکان‌دهنده در دل آن‌ها شد و این‌گونه مسیر دشوار جنگیدن و خطرکردن را در پیش گرفتند.

جوانبخت با اشاره به نگاه متعالی شهید چمران به بعد انسانی افراد گفت: شهید چمران صرف‌نظر از اختلاف سلیقه، سر و شکل آدم‌ها و طرز فکر‌ها از ظرفیت و وجود تک‌تک مردم کشور برای وطن استفاده کرد و این امر در نگارش این کتاب اصل مهمی بود که به آن پرداخته شد. الان هم خلأ این نگاه در جامعه به‌شدت احساس می‌شود و عمل به این دیدگاه یک ظرفیت بی‌نظیر برای کشور و پیشبرد اهداف آن است همان‌گونه که رهبر معظم انقلاب هم همواره بر جذب حداکثری تاکید می‌کنند. وی با بیان این‌که موضوع دیگری که اولویت برای پرداختن به آن در نگارش این کتاب جذابیت داشت، نگاه متفاوتی بود که این کتاب به سال اول جنگ دارد، ادامه داد: در مورد سال اول جنگ تا قبل از این کتاب، هیچ اثری که به‌صورت مدون و منحصربه‌فرد به سال‌های ابتدایی جنگ و شکل‌گیری خطوط دفاعی ایران دربرابر عراق به‌صورت منسجم اشاره کند وجود ندارد. کتاب موتورسوار چمران اثر تاریخی نیست، یک خاطرات شفاهی هم نیست بلکه در این اثر به نحوه شکل‌گیری اولین اعزام‌های تاریخ دفاع‌مقدس پرداخته شده است و پژوهشگران می‌توانند به محتوای آن در این کتاب استناد کنند. هرکس تاریخ سال اول جنگ را نداند یا بخواهد از شکل‌گیری ستاد جنگ‌های نامنظم اطلاعاتی مستند به‌دست‌بیاورد باید به کتاب موتورسوار چمران مراجعه کند.

عشق موتور سرنوشتم را به جنگ گره زد

سید عباس حیدری رابوکی، یکی از خیل جوانان تهرانی است که از ابتدای پیروزی انقلاب تا چند روز ابتدای آغاز جنگ تحمیلی اصلا ذهنیتی از جنگ و رزم آن هم در کیلومتر‌ها دور از زادگاه و در حد و مرز کشور با دشمن بعثی اصلا برایش قابل تصور نبود فقط عشق به موتورپرشی بود و تک‌چرخ در پیست موتورسواری همراه با دوستان موتورسوارش که برای خود دار و دسته‌ای به‌هم زده بود و سیدعباس شده بود سردسته موتورسواران پایتخت، اما همین عشق به موتور و موتورسواری، جاده رسیدن به جبهه را برایش چنان هموار می‌کند که اکنون پس از چهار دهه مرور خاطرات شیرین و بعضا تلخش شد مبنای کتاب موتورسوار چمران.

راوی کتاب گفت: از سرنوشتی که برایم در حال رقم خوردن بود، اطلاعی نداشتم و بعد متوجه شدم این سرنوشت برای من جور شده درحالی‌که اصلا موضوعیتی برایم نداشته یا تصمیمی از قبل برای آن نداشته‌ام. موتورسواری در هفته و بیشتر در روز‌های جمعه تمام وقت ما را پر می‌کرد یا به قول بچه‌های قدیم دنبال تفریح و عشق و حال خودمان بودیم. این در حالی بود که جنگ شروع شده، ولی برخلاف بقیه مردم که برای مملکت احساس مسؤولیت کردند و با شروع اولین حمله عراق خود را به مرز‌ها رساندند، به دفاع اصلا فکر نمی‌کردیم، اما بدون تصمیم‌گیری قبلی در این مسیر قرار گرفتیم.

وی اضافه کرد: یک روز بلند شدم بروم دنبال کار خودم که سر از جبهه‌ها درآوردم، ولی خیلی‌ها بودند که شناسنامه‌های‌شان را دستکاری کردند یا این‌که از معلم‌شان اجازه گرفتند یا ده‌ها بار از اتوبوس اعزام پیاده شدند تا به جبهه‌ها برسند، ولی من ناخواسته خود را وسط میدان جنگ و بین آدم‌های جنگی پیدا کردم. راز این را خدا می‌داند.

مجذوب چمران شدم

حیدر رابوکی با اشاره به سابقه اولین آشنایی خود با شهیددکتر چمران خاطر نشان کرد: جمعه‌ها از این پیست به پیست دیگر می‌رفتیم و شب هم خسته و کوفته برمی گشتیم منزل. طبق روال همیشگی جمعه‌ها در پیست موتورسواری با یک موتور قوی در حال تک‌چرخ زدن بودم که بعد از تک‌چرخ زدن به کناری ایستادم برای استراحت. در همین حال یکی از دوستان قدیمی به نام «محسن طالب‌زاده» را که بچه نازی‌آباد بود و هرازگاهی همدیگر را می‌دیدیم، بعد از مدت‌ها با کمال تعجب آنجا و در پوشش کاملا رزمی یعنی با یک لباس پلنگی دیدم. پس از احوالپرسی و حال و احوال خودمانی، از من خواست به کنار یک ماشین لندرور که در آن نزدیکی پارک بود، برویم.

وی ادامه داد:نزدیک ماشین که شدم، ابتدا فکر کردم حتما یکی از بچه‌های قدیمی است که برای غافلگیری آمده، اما جلوتر که رفتم و در ماشین را که باز کردم، با تعجب با دکتر مصطفی چمران که وزیر وقت دفاع بود، مواجه شدم. ما دکتر چمران را از تلویزیون زیاد دیده‌بودیم کاملابا چهره ایشان آشنا بودم. دکتر چمران با دیدن من گفت: سلام عزیزجان! شما بودید از سراشیبی آمدید پایین؟ خیلی روزنامه‌نگاری صحبت می‌کرد. دوباره پرسید که اگر با سرعت ۸۰ تا ۹۰ متر برانید و جوی دو متری یا سه متری جلوی شما باشد، چیکار می‌کنی؟ با تعجب می‌گفت اگر بریم جبهه از این کار‌ها می‌کنی؟ خیلی جوگیر شدم. گفتم: آقا چرا نمی‌توانیم؟ سپس رو کرد به محسن طالب زاده و گفت چند تا دیگر مثل این پیدا کن بیار نخست‌وزیری. سپس به من گفت: با این‌ها بیایید جبهه، نگران نباشید از این موتور‌های مخصوص در نخست‌وزیری موجود است. بعد هم خداحافظی کرد و رفت.
 
با خودم گفتم ما را چه به این بنده خدا یه چیزی گفتم و جدی نگرفتم. اما از سر کنجکاوی لباس موتورسواری کامل پوشیدم با موتور رفتم نخست وزیری و اول خیابان نخست‌وزیری هم تک‌چرخی زدم تا آخر و از گیت رد شدم، وارد آنجا شدم. سرگرم دیدن بچه‌های محله و بقیه موتورسوارانی که از قبل می‌شناختم بودم که یک باره دیدم موتور رفت بالای کامیون تا به خودم بجنبم با شوخی و خنده سوار اتوبوس اعزام شدم و روی صندلی اتوبوس مستقر شدیم. در مسیر اعزام و نزدیک خرم‌آباد اتوبوس چپ کرد، اما پس از راست کردن اتوبوس، راننده با نشستن پشت فرمان و با تک استارت زدن ماشین را روشن کرد. برخلاف گمان که ما می‌بایست به تهران برگردیم. مسیر اهواز را در پیش گرفت و وارد پادگان شدیم و آموزش نظامی تا دیگر برسیم خدمت صدام (با خنده).

راوی «موتورسوار چمران» شهید ماهینی را زاهدی توصیف کرد که در عین حال اعجوبه جنگی بود. وی با بیان این‌که در جبهه محلی بود که مقر ۲۰۰یا۳۰۰نفر از بچه‌های بوشهر بود و شهید ماهینی سرپرستی و فرماندهی آن‌ها را برعهده داشت، گفت: ابتدای جنگ، منصبی به نام فرمانده وجود نداشت، چون سازمان‌یافته نبودیم. از هر صنفی به جبهه آمده‌بودند؛ از بقال و قصاب گرفته تا دانش‌آموز و معلم و کاسب و کارمند بدون هیچ آموزش‌نظامی. فقط احساس مسؤولیت بود که این افراد را به جبهه آورده‌بود و به تبعیت از این‌ها تعدادی دیگر هم راه افتاده‌بودند و به جبهه رسیده‌بودند. بعدتر که نظام‌مندتر شد، به این‌ها پست فرماندهی و مقام مسؤولیت دادند؛ ولی تا قبل از این اتفاق، برحسب وظیفه‌ای که داشتند و کار‌هایی که انجام می‌دادند به این‌ها فرمانده می‌گفتند.

وی افزود: خود شهیدچمران شخصی بود که تازه از لبنان آمده‌بود و در آنجا تجربه موفق تشکیل جنبش امل و سابقه مبارزاتی و چریکی را با اسرائیلی‌ها در پرونده داشت وقتی به ایران آمد، مسؤولان به این جمع‌بندی رسیدند که دکترچمران می‌تواند گره‌گشا باشد دکترچمران هم ابزارش شد امثال شهید رستمی و شهید ماهینی.

وی درباره آشنایی خود با شهید ماهینی گفت: اولین برخورد ما کنار کرخه نور بود. همسن و سال خودم بود ۲۲ سال بیشتر نداشت. محجوب و سر به زیر بود و حدود ۲۰۰تا۳۰۰نفر رزمنده از بوشهر با خودش آورده‌بود اهواز اردوگاه جلالی. خیلی چهره‌اش خواستنی بود، اما حقیقتش زیاد باورش نمی‌کردیم. راستش ذهنیت ما از این افراد این جوری بود. به طور مثال یک روز که سیدمجتبی هاشمی با آن هیبت و پوشش اورکت آمریکایی، شلوار اسرائیلی و کلاه سبز و آرم نیروی مخصوص وارد ستاد جنگ‌های نامنظم شد، ما گفتیم بیا این تکاور‌های خالی‌بند هم آمدند یعنی برداشت امثال ما از این افراد این بود. حالا شما این برداشت ما را مقایسه کنید با شخصیت و برداشت شخصیتی از امثال ماهینی. این افراد جنگ را مدیریت کردند و کار را درآوردند. بعد‌ها در عملیات‌ها و تک‌های شبانه مشخص شد این‌ها چکاره هستند و بعد‌ها به اخلاقیات و به قول بچه‌ها به دل و جگر آن‌ها پی بردیم. مدل نماز خواندن ایشان این بود با ما فرق داشت این قدر غرق در معنویات بود که اصلا باور نمی‌کردم که این چه جوری می‌خواهد آرپی‌جی دستش بگیرد و به جنگ تانک‌ها برود.

مظلومیت شهید ماهینی خیلی اذیتم کرد

جوانبخت با بیان این‌که شخصیت شهید علیرضا ماهینی بدون اغراق، بیشتر از شخصیت عادی و معمولی است، گفت: از شهید ماهینی منابعی در دسترس نیست. یکی دو اثر هم که وجود دارد تا آنجا که من دیدم ضعیف است و نمی‌توان درباره ابعاد شخصیتی شهید ماهینی آن‌طور که باید و شاید دست پیدا کرد. این موضوع درباره سایر شخصیت‌ها مثل شهید محسن الهی یا شهید رستمی هم صدق می‌کند. به‌هرحال یک پیوند عاطفی شدید بین شهید رستمی و شهید چمران هست که درواقع می‌توان گفت یک روح بودند در دو بدن که شش یا هفت ساعت بعد از شهادت رستمی، چمران هم در دهلاویه به معاون شهیدش می‌پیوندد. درباره شهید رستمی هم یک منبع مستقل درباره ابعاد اخلاقی و کار‌های بزرگی که انجام داده موجود نیست، ولی شهید ماهینی واقعا مظلوم است و این غربت و مظلومیت خیلی اذیتم کرد. امیدوارم این کتاب انگیزه‌ای باشد برای خلق اثر مکتوب یا غیرمکتوب شناخت‌نامه شهید ماهینی.

ما بچه میدان خراسان هستیم

راوی کتاب در این نشست گفت: وقتی جوانبخت آمد و نگارش کتاب را پیشنهاد داد، گفتم ما بچه میدان خراسان هستیم. گویش و حرف زدن ما را همین‌طور که هست منعکس کنید و لازم نیست اغراق شود یا اسطوره‌سازی شود. نمی‌خواهم مخاطب کتاب بگوید این که خالی‌بندی بود. راز موفقیت این کتاب و ویژگی‌های مهم آن این است که به زبان آدم‌های کوچه و بازار واقیعات جنگ را بازگو می‌کند.

منبع: روزنامه جام جم 
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها