به گزارش جام جم آنلاین به نقل از روزنامه جام جم، اصلا هواداران این دینهای مندرآوردی یکدیگر را چطور پیدا میکنند و از چه طریقی با هم آشنا میشوند؟ اگر بخواهید در این مورد تحقیق کنید، هندوستان یکی از بهترین جاها برای این کار است؛ کشوری پر از دینهای نوظهور که شک داریم بتوان اصلا نام دین را روی آنها گذاشت، از انبه و آمیتابباچان پرستی تا دینهایی که به نظر میرسد منشأ آسمانی هم داشته باشند. فلاسفه و عرفایی که این گرایشها را ترویج میکنند در کشور میچرخند و سخنرانی میکنند و مردمی که در آن جامعه با تکثر دینها ارتباط دارند به روشهای مختلف به سمت این دینها جذب میشوند و بعضی کم و بعضی بیشتر، خودشان را وقف ایدئولوژی جدید میکنند.
این وسط هم یک فرقه با کار سازمانی و طاقت فرسا خودش را از مرزها عبور میدهد و جنبه بینالمللی پیدا میکند، یک قصه از خودش ارائه میدهد و شما مجذوب شخصیتهای آن قصه میشوید، روایتی که بیشتر عنصر خیال در آن جریان دارد. کتابها پخش و ترجمه میشود و شاید در خانه خیلی از ما هم وجود داشته باشد، غافل از اینکه بسیاری از این عرفا و فلاسفه فانتزی و گوگولی به علت مسائل اخلاقی، مسائل جنسی، موضوعات تروریستی و حتی کلاهبرداری مالی تحت تعقیب یا بازداشت قرار داشته یا دارند، اما قصهای که برای ما تعریف میشود، آنقدر شیرین است که اصلا نیازی به تحقیق نمیبینیم و به آدمی که نمیشناسیم، اعتماد میکنیم تا برایمان دفترچه راهنمای زندگی بنویسد، به یکی مثل اشو!
هم سن و سال با اولین زبان
قصهها هیچ وقت در دنیا از بین نمیروند، همیشه از پل زبان عبور کرده و دست به دست و نسل به نسل میشوند و مسیر تاریخ را طی میکنند.
از اولین باری که زبان اختراع شد تا امروز این قصهها مثل یک خط ممتد در جریان هستند. شاید بعضی قصهها نابود شده باشند، اما دلیل بر این نیست که آن قصه وجود نداشته یا روایت نشده باشد.
حالا تصور کنید یک انسان اولیه به جای اینکه روی دیوارهای غار از اولین زبان موجود در دنیا یعنی نقاشی استفاده درست کند و یک روایت واقعی از دوران خودش را به ما انتقال دهد، رویاها یا فانتزیهای خود را برای ما به یادگار میگذاشت، مثلا یک انسان درحال پرواز را به تصویر میکشید، آیا دانشمندان مسیر طولانی تاریخ را از مبدأ درستی دنبال میکردند؟
چرا در تاریخ بگردیم؟ همین امروز خودمان، به آدمهای ۱۰۰۰سال بعد فکر کنید. تصور کنید مثلا جنگ هستهای شده و از تمام دوره تاریخی ما یک دستخط یا یک ویدئو به آنها برسد. اگر برای آنها روایتی به جای بگذاریم که انسانهای قرن فلان به جای خانه در غارها زندگی میکردند در مورد ما چه فکری خواهند کرد؟
قطعا مثال عجیبی بود. حالا این بازه زمانی را کوتاه کنید، خیلی کوتاه! اگر شاهدان عینی یک قتل یا یک تصادف همه با هم دست به یکی کنند و روایتی دروغین متناسب با مدارک برای دادگاه ارائه کنند، چه اتفاقی میافتد؟ آیا مسیر زندگی آدمهای اطراف این حادثه را تغییر نمیدهد؟
قصه، یکی از مهمترین ارکان زندگی بشری است؛ قصهای که اگر به درستی انتقال پیدا کند، میتواند راهگشای آینده باشد، اما اگر تحریف شود، مسیر تاریخ را تغییر میدهد.
اجازه بدهید چند مثال عینی از دوره خودمان را با هم بررسی کنیم.
یک روایت آشنا
در قرن ۲۰، یکی از کشورهای آسیایی دچار یک گروه معارض شد که با حکومت مرکزی مبارزه میکرد و از طرق مختلف برای عوض کردن نظام سیاسی تلاش میکرد.
بعد از مدتی که در مسیر حرکت سیاسی خودشان به نتیجه دلخواه نرسیدند، اعلام خروج نظامی کردند و وارد فاز تسلیحاتی شدند به شکلی که با حرکات تروریستی از بمبگذاری گرفته تا ترور اشخاص مختلف حق زندگی را از حدود ۱۷هزار نفر گرفتند، ۱۷هزار نفری که اغلب شهروندان عادی بودند و در سپهر سیاسی کشور متبوع خودشان چیزی جز یک حق رأی نداشتند.
این گروه که یکی از اهدافش در این موضوع بهخصوص ایجاد رعب و وحشت بود و میخواست مردم بابت افکارشان هم هزینه جانی بدهند تا از همراهی حکومت دست بکشند، چند بار هم در شهرهای مختلف قیامی راه انداخت و با مخالفت و همراهی نکردن مردم مواجه شد و شکست خورد. دست آخر هم ارتشی نظامی تدارک دید و از کشوری که به آنها اجازه میداد به کشور مورد نظر حمله نظامی کرد و پس از شکست این مورد آخری بسیاری از نیروهای این گروه بازداشت شدند.
در این میان عدهای به اصطلاح خودمان توبه کردند و از گروه، اعلام جدایی کردند. عدهای هم گفتند اگر همین الان آزاد شوند دوباره به آن گروه میپیوندند و علیه کشور مورد نظر اقدام نظامی و امنیتی میکنند. شما بودید با آدمی که با دستهای آلوده به خون بیگناهان روبهرویتان ایستاده و میگوید هیچ وقت تغییر نخواهد کرد، چه کار میکنید؟
در آن کشور قانون اعدام وجود داشت و آنهایی که روی اقدام نظامی خودشان ایستادگی میکردند، اعدام شدند، اما بعدها روایتی که از آن اتفاق بیرون آمد، برعکس بود. گفتند آن کسی که اعدام شده، مقتول است و آن کسی که قانون را اجرا کرده، قاتل!
چقدر برعکس کردن این مساله روشن خندهدار است؟ دنیای روایتها همین است. شما با توپ و تانک هم که بجنگید، دست آخر این روایتها هستند که طرف پیروز را مشخص میکنند.
این قصه آشنای ماجرای کشور خودمان، ایران است که با گروهک منفور منافقین یا همان مجاهدین خلق درگیر بود. مجاهدینی که بارها ثابت شد از خلق فقط یک نام را به همراه دارند و تنها چیزی که برایشان اهمیت نداشت، همین خلق بود.
ما در عملیات مرصاد، قائله آمل و در ترورهای سال۶۱ و چند اتفاق دیگر آنها را شکست دادیم، اما آیا توانستیم روایت درستی به مخاطبان آن یعنی مردم انتقال دهیم؟ نتیجه این شکست در جنگ روایت را خودتان ببینید.
آیا هنوز حق مسلم ماست؟
یک سلاحی در دنیا هست که حکم یک مترسک بینالمللی دارد، یعنی اگر کسی این سلاح را داشته باشد، میتواند در حاشیه امن قرار گیرد و این حاشیه امن همان بازدارندگی این سلاح در خصوص حمله دیگران است؛ سلاحی که دو بار بیشتر در طول تاریخ برای اهداف نظامی استفاده نشده، بمب اتم!
بمب اتم بیشتر از اینکه سلاح باشد، یک لولوخورخوره است که در انبار نگهداری میشود و چیزی است مثل یک دیوار مرزی که تصور تخاصم را هم از ذهن دیگران بیرون میکند. به عنوان مثال، همیشه میبینیم که پاکستان و هندوستان برای هم چنگ و دندان نشان میدهند، اما هیچ گاه وارد جنگ تمام عیار نمیشوند، چون هر دو سلاح هستهای دارند، درست مثل شوروی و آمریکا در زمان جنگ سرد! آنها بارها تا مرز تقابل نظامی پیش رفتند، اما همیشه چیزی جلوی شلیک اولین گلوله را میگرفت و آن چیزی نبود جز همین بمب اتم!
فقط در تمام تاریخ یک کشور دو بار آن را علیه کشور دیگری استفاده کرد، بمباران هیروشیما و ناکازاکی! که آخرین بقایای جنگ جهانی دوم را در دنیا باقی گذاشت و آن بقایا آثار رادیواکتیوی هستند که در بعضی ژاپنیها هنوز هم دیده میشود.
حالا تصور کنید کشورهای دارای بمب اتم دنیا بهخصوص آن کشوری که از آن استفاده کرده بیایند و برای دیگران تعیین تکلیف کنند که اصلا فناوری هستهای به هر صورتی (بخوانید صلحآمیز!) داشته باشند یا نه! و اگر کشوری خارج از قواعد نوشته شده توسط این جنایتکاران جنگی رفتار کند با تحریمهای بیرحمانه حتی در زمینه دارو مواجه میشود. ظلم نیست؟!
آیا اولین کشوری که باید از داشتن این فناوری منع شود خود آمریکا نیست؟! پس چرا بعضی اوقات در ذهن یک عده اینطور میچرخد که باید همه چیز را کنار بگذاریم، چون آمریکا نمیخواهد؟ چرا حالا بعد از اینکه این جنایتکاران جنگی زیرمیز توافقشان زدند هم، باز ما میخواهیم سیاستمداران بروند و با بدهکارترین کشور جهان مذاکره کنند و ببینند برای اینکه حق ما را به خودمان بدهند باید چه خدمت جدیدی ارائه کنیم؟
ما که مردم مقاومی هستیم و وقتی وزیر خارجهمان میگوید هیچوقت یک ایرانی را تهدید نکنید به خودمان میبالیم، پس چرا بعضی اوقات اینقدر کوتاه میآییم؟ آیا به این دلیل نیست روایتی که در ناخودآگاه ما جا افتاده شکل دیگری است؟ آیا قصهای که در دنیا مطرح شده این نیست که ما برای داشتن این سلاح به اندازه کافی قابل اعتماد نیستیم (در حالی که ما اصلا به دنبال سلاح نیستیم) و ممکن است مثل آمریکاییها از بمب اتم استفاده کنیم؟ قصه اگر جور دیگری برای ما نقل میشد ما حق خودمان را به هر قیمتی نمیخواستیم؟
اینها تازه روایتهای سیاسی است. بیایید کمی اجتماعیتر به این مساله نگاه کنیم.
روایتهای خودمانیتر
روزی در کشور، همه ما واکسن را اولویت نیازهای خودمان میدانستیم. میگفتیم اگر واکسن وارد نشود اوضاع کشور روز بهروز بدتر میشود. یک عده مخالف واردات واکسن بودند و عدهای هم میگفتند هیچ راهی برای تولید واکسن در داخل کشور وجود ندارد. اعلام شد به خاطر تحریمها نمیتوانیم واکسن وارد کنیم و این قصه به گوش ما رسید و در ناخودآگاه خیلی از ما نشست. به هرترتیب، واکسن وارد شد و در اختیار عموم قرار گرفت.
حالا مواجهه جدید با عدهای بود که نمیخواستند واکسن بزنند. اجازه بدهید آدمهایی را که به علت مسائلی از قبیل طب سنتی با واکسیناسیون مخالف هستند را از این لیست خارج کنیم. آنها به هرحال واکسن نمیزنند مگر اینکه مجبور شوند.
ما اینجا در مورد بعضیها حرف میزنیم که جیغهای بنفششان برای وارد کردن واکسن، گوش فلک را کر کرده بود. حالا بعضی از همان افراد نشستهاند و میگویند در ویالهای واکسن چیزی جز آب مقطر نیست.
اصلا مساله سیاسی نیست. آنها اغلب قصهای شنیدهاند و روایتی در ناخودآگاهشان نهادینه شده که حتی حرف قبلیشان را نقض میکند. آنها اسیر یک روایت دوسرباخت شدهاند.
قصه دروغی که به خانههایمان آمد
راجنیش چاندرا موهان جین، اچاریا راجنیش یا باگوان شری راجنیش را احتمالا نمیشناسید. اینها که گفتیم همه اسامی مختلف یک نفر است، یک فیلسوف و عارف برجسته و شناخته شده برای بسیاری از اهالی کشورمان که حداقل یک بار اسم او را شنیدهایم، اشو!
همین اشویی که کتابهایش مد شده بودند و دست به دست میشدند، یک به اصطلاح فیلسوف و عارف خوشگل و شیرین، با ریش و سبیل خاکستری بلند که هرجا رفت جز هرج و مرج، بیماریهای مقاربتی و مال اندوزی شخصی چیزی از خودش به جای نگذاشت، تا حدی که سال ۱۹۸۴ به جرم مسموم کردن آب و غذای مردم شهری در ایالت اورگان آمریکا و قتل چارلز اچ ترنر بازداشت شد.
اشو ما آناند شیلا که منشی شخصیاش بود را به عنوان عامل این رفتارها معرفی کرد و با تفاهمی که با دادگاه ایالات متحده انجام داد در سال ۱۹۹۰ از این کشور اخراج شد.
در قصهای که از اشو تعریف کردهاند هیچ خبری از ساعتهای رولکس و خودروهای رولزرویس نیست، فقط و فقط گفته بودند او اهل مدیتیشن و عرفان بود، روایتهای نقل شده از او باعث شد کتابهای او را به فارسی هم ترجمه کنند و یک روزی اشو خواندن تبدیل به مد شود و دفترچههای راهنمای زندگیاش دست این و آن باشد، غافل از اینکه اشو حتی یک کتاب هم ننوشته بود و جالبتر آنکه بعد از مرگ، اقبال جهانی به سمت این افکار بیشتر و بیشتر هم شد.
مواظب باشیم، قصهها همیشه نمیخواهند که راست بگویند.
مرتضی درخشان / روزنامه جام جم
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتوگو با دکتر محمدحسین رجبی دوانی رئیس بنیاد ایرانشناسی مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در دیدار با جهانگیر الماسی به بررسی ابعاد و معناهای وطندوستی پرداختیم