هادی عامل، لحظات نمایشی را آن قدر با هیجان گزارش میکرد که نفسها در سینه حبس میشد و همه دست به دعا برمیداشتند که نقی در این مسابقات قهرمان شود. سیروس مقدم در آن سریال میخواست به ورزش سنتی کشتی ادای دین کند و برای اجرای این ماموریت هادی عامل، یکی از بهترین گزینهها بود. بسیاری از ایرانیها با صدای این گزارشگر یاد گرفتهاند بارانداز، فن کمر، زیرگیری و... چیست و چه امتیازی دارد. عامل با اصطلاحات خودساختهاش به استقبال شیرمردان ایرانی میرود و جملاتش را اینگونه میسازد: دلاورمردی از خطه پهلوانخیز (یکی از نقاط ایران)، بزرگی میکنه در آوردگاه المپیک، یک امتیاز شیرین و دلچسب رو برای ما به ارمغان میاره، دستان پر توان کشتیگیر ما روی حریف کار میکنه، چغر بد بدن، سالن را به غوغاکدهای تبدیل میکند، کشتی بلد، شیر مادرت حلالت باد، خدا قوت پهلوان و... او حریف را به مار زخمی تشبیه میکند که بدن زهرداری دارد.
اینگونه است که مسابقات کشتی شبیه یک فیلم سینمایی مهیج میشود. سابقه گزارشگری هادی عامل به ۳۷ سال قبل برمیگردد؛ همان زمانی که خبری از دستگاههای گیرنده تلویزیون رنگی نبود و او مجبور بود بگوید: کشتیگیری که با دوبنده کمرنگ در سمت راست صفحه مشاهده میفرمایید... عامل بیشتر واژهها و جملاتی که در گزارشهایش به کار میبرد را احساساتش به او میگوید. او به دلیل خلق و خوی خاص و گزارشهای درخشانش یکی از محبوبترین مجریان ورزشی صدا و سیماست. با او گفت و گوی دلچسب و جذابی انجام دادهایم که در ادامه میخوانید. او از کودکیاش گفت که سال ۱۳۳۴ در مشهد به دنیا آمد. پدرش اهل زابل و مادرش نیشابوری است. پدر بزرگش به خاطر خشکسالی زابل به مشهد میآید و در این شهر ساکن میشود. عامل از دوران کودکی، علاقه زیادی به کشتی داشت. خواندن خاطرات این گزارشگر ورزشی خالی از لطف نیست.
هر هفته به زیارت آقا امام رضا (ع) میروم
من در مشهد زندگی میکنم و فقط برای گزارشگری به تهران میآیم. اما هیچ وقت علاقهمند نبودم ساکن تهران شوم. شاید خیلیها دوست داشته باشند دنبال موقعیتهای مختلف باشند اما راستش من خیلی دوست ندارم موقعیتهای متفاوت به دست بیاورم و همیشه به گزارشگری بسنده کردهام و میخواهم در این حد هم بمانم. گزارشگری را هم به خاطر دل مردم و ارتباط عاطفی با مردم ادامه دادهام. دلیل اینکه به تهران نمیآیم به خاطر دلبستگیهایی است که در مشهد دارم. مادرم، خواهر و برادرم و خانواده همسرم در مشهد زندگی میکنند. از همه مهمتر اینکه ارادت بسیار ویژهای به آقا امام رضا (ع) دارم و هفتهای یک بار حرم میرویم و زیارت میکنیم. ما از بچگی به حرم انس پیدا کردیم و همیشه زیارت میرویم. ضمن اینکه مزار پدرم در حرم است و فاتحهای هم برای پدر میخوانیم. ما ۱۰ سال پیش بنا به وصیت پدرم او را در حرم خاک کردیم. در آن مقطع ما ۳۰ میلیون پول دادیم تا در یکی از صحنها خاک شود. گرچه این پول ۱۰ سال پیش زیاد بود اما پدرم خودش این پول را کنار گذاشته بود و ما مزار پدر را در آنجا انتخاب کردیم. در مجموع همه این دلبستگیها باعث شده تا به مشهد عرق زیادی داشته باشم و هرگز ساکن تهران نشوم. گرچه رفت و آمد برای گزارشگری مسابقات به تهران برایم سخت است اما خاطرات بسیار خوبی از مشهد دارم و باعث میشود سختی را به جان بخرم و تحمل کنم. مدت اقامتم در تهران بستگی به برگزاری مسابقات دارد. به عنوان نمونه مسابقات لیگ دور برگشت ۲۵ روز در تهران بودم و گاهی برای یک مسابقه دو تا سه روز تهرانم یا زمستانها به خاطر لیگ و جام تختی میآیم.
۳۰ سال دبیر ورزش بودم
دبیر بازنشسته آموزش و پرورش هستم و از سال ۸۵ بازنشسته شدم. از همان مقطع زمان حقوق بازنشستگی دریافت میکنم. البته باید تاکید کنم دستمزد ما ورزشیها خیلی پایین است. من ۳۰ سال دبیر ورزش بودم و مرتب با بچهها سر و کله میزدم. همچنین هر زمان فرصت میکردم برای روزنامه خراسان مطلبی درباره کشتی مینوشتم و حقالتحریر دریافت میکردم. مدتی است فرصت نمیکنم مطلب بنویسم با وجود اینکه علاقهمند به کار مطبوعات هستم. در کنار حقوق بازنشستگیام برای گزارشگری از صداوسیما نیز دستمزدی هم دریافت میکنم. شکر خدا زندگی میگذرد. در مقاطعی هم برای اینکه چرخ زندگی لنگ نماند، کارهای دیگری انجام دادم اما همیشه در حد نیاز. مهماننواز هستم و بسیار رفیق باز. با وجود گرانی اجناس، همیشه سعی میکنم بهترین مواد غذایی را تهیه کنم و جلوی مهمانم بگذارم.
سر سجاده همیشه شکرگزار خداوند هستم
سال ۱۳۴۲ پدرم لیسانس ادبیات گرفت و از همان مقطع زمانی دبیر ادبیات بود. او آدمی فرهنگی، فرهیخته و علاقهمند به کتاب بود و ما را هم در این مسیر هدایت کرد. ضمن اینکه همیشه پدر به ما تاکید میکرد شکرگزار نعمتهای خداوند بوده و قانع باشیم. این جمله ایشان همیشه آویزه گوشم است. پدرم همیشه برای ما کتاب میخواند و به ما در زمینههای مختلف آگاهی میداد و همیشه به ما میگفت آدمها بنده خدا هستند و باید به آنها احترام گذاشت. همین تفکر باعث شد همیشه مردم را دوست داشته باشم. بنابراین صحبتهای پدرم باعث شد وقتی من هم سقف خانهای برای خودم فراهم کردم و خانوادهام کنارم هستند، دنبال چیزهای بیهوده زندگی نرفتم و برایم اهمیتی نداشت موقعیت بهتری کسب کنم. برای این عادت ممنون پدرم هستم. استیو جابز قبل از فوتش گفت: اگر میدانستم دنیا اینقدر پوچ است تا این حد کار نمیکردم. البته منظور این نیست که انسان فعالیت نداشته باشد. اتفاقا من خیلی هم فعال هستم و برای زندگی تلاش میکنم. این طور نیست که به زندگی پشت کنم اما برایم موقعیتهای بالاتر جذابیت ندارد. همیشه خدا را شکر میکنم. باور نمیکنید اما در طول روز چند بار از ته دل به زبان مادری و فارسی از خدا را شکر میکنم. وقتی کوه میروم و یک منظره خوب میبینم، شکرگزارم. سر نماز هم به خاطر تقدس خاصی که دارد، شکرگزاری میکنم. در مجموع هر زمان که حس خوب به من دست بدهند از خداوند مهربان و نعمتهایی که به ما بندگان عطا فرموده، سپاسگزاری میکنم.
چگونه گزارشگر کشتی شدم؟
سال ۶۳ در یک مسابقه کشتی که از تلویزیون پخش میشد، گزارشگر رشته فوتبال، کشتیها را گزارش میکرد اما اسم فنها را بلد نبود. البته حق داشت، چون گزارشگر فوتبال بود و فنها را هم بلد نبود. پس از تماشای مسابقه با صدا و سیما تماس گرفتم و نسبت به این گزارش ضعیف اعتراض کردم. گفتم این چه گزارشگری است که نام فنها را بلد نیست؟ آنها اعتراض من را پذیرفتند و خواستند بیایم و تست بدهم که خوشبختانه در تست گزارشگری، بالاترین نمره را گرفتم و چند سال با صدا و سیمای مشهد همکاری کردم.
سال ۶۷ در کشتی پهلوانی زندهیاد علیرضا سلیمانی و توپچی مسابقه داشتند. مدیر گروه ورزش صدا و سیما در آن زمان از من خواست بیایم تهران و گزارشگر مسابقه شوم. از آن روز دیگر برای گزارش بیشتر مسابقات به تهران میآمدم. شروع کار من در تهران بسیار سخت بود. با اتوبوس از مشهد به تهران میآمدم. دستمزدها هم بسیار کم بود اما همه سختیها را قبول کردم و کارم را ادامه دادم.
مصدومیت دست باعث شد کشتی را کنار بگذارم
از دوران کودکی علاقه زیادی به کشتی داشتم. در محله ما آقای محمدعلی صحرایی، نفر چهارم مسابقات جهانی ۱۹۶۹ ماردل پلاتای آرژانتین زندگی میکرد و علاوه بر وی قهرمانان زیادی در محله ما حضور داشتند. به همین دلیل من هم علاقهمند به کشتی شدم. در همان دوران خردسالی کشتی با چوخه میگرفتم که یکی از کشتیهای خاص آن منطقه محسوب میشود. کشتی ورزش محبوب مردم خراسان است و در گذشته بسیاری از قهرمانان کشتی از آن دیار بودند. البته در محله، توپ پلاستیکی هم داشتیم و کم و بیش فوتبال بازی میکردیم اما نه مثل الان که مردم علاقهمند به فوتبال هستند و تب فوتبال بالاست. ما بیشتر علاقهمند به کشتی بودیم. در کنار کشتی من شنا هم میکردم و عنوان قهرمانی استان هم کسب کردم اما احساس کردم این رشته خیلی جای رشد ندارد و نمیتوانم در المپیک خیلی رشد کنم اما کشتی اینطور نبود و جای رشد برایم داشت. ۱۲ساله بودم که از روبهروی ساختمانی رد شدم که روی تابلو آنجا نوشته بود باشگاه پارت و من وقتی وارد باشگاه شدم دیدم کشتیگیران زیادی مشغول تمرین هستند. آن زمان نونهالان نمیتوانستند تمرین کنند اما من دوست داشتم کشتی بگیرم و به مربی آنجا گفتم میتوانم تمرین کنم که اجازه ندادند اما سپس با اصرار من قبول کردند. در ۱۴ سالگی در حین تمرین دست راستم شکست. کاملا به یاد دارم ساعت هشت شب چهارم خرداد ۴۸ بود. دکتر دست مرا جا انداخت اما دستم به صورت کامل باز نمیشد تا اینکه در ۱۶ سالگی به تهران نزد زندهیاد دکتر زرکش آمدم. ایشان به من گفت که کشتی را ادامه نده اما من گفتم آقای دکتر روزی با یک دست طلای جهان را میگیرم. مثل آکباش، کشتیگیر ترک با یک پای لنگ توانست قهرمان دنیا شود. من تا ۱۹ سالگی کشتی را ادامه دادم اما ناگهان انگشتان دستم از کار افتاد و برای درمان به کشور آلمان رفتم و دیگر پزشکان اجازه ندادند کشتی بگیرم. کشتی را عاشقانه دوست داشتم و پس از آن از نظر شرایط روحی وضعیت خوبی نداشتم ولی بعدها سراغ مربیگری رفتم و دوره داوری را هم گذراندم. پشتکار داشتم و میخواستم در کنار کشتی باشم.
بعد از اولین گزارشم در المپیک اشک شوق ریختم
من تا امروز در هفت المپیک حضور داشتم و گزارشگری کردم. به یاد دارم در المپیک ۱۹۹۶ به آتلانتا رفتم و در آنجا مسابقات کشتی را گزارش کردم. بعد از تمام شدن گزارش ۱۰ تا ۱۵ دقیقه اشک شوق میریختم و خدا را شکر میکردم که اگر کشتیگیر نشدم و در المپیک حضور نداشتم اما گزارشگر کشتی شدم و از المپیک برای مردم گزارش میکنم. خدا را شکر میکنم که صدایم به دل مردم نشست و مردم گزارشهایم را دوست داشتند و توانستم این مسیر را تا به امروز ادامه بدهم.
همیشه برای پیشرفت در کارم مطالعه میکردم و تلاش زیادی به خرج دادم و رفتهرفته مردم صدای مرا قبول کردند. من با مردم ارتباط عاطفی زیادی دارم و همین مساله در موفقیت من تاثیر زیادی داشت. درالمپیک ۱۹۹۶ به آتلانتا رفتم و در آنجا مسابقات کشتی عباسجدیدی و رسول خادم را گزارش کردم. سال ۱۹۹۷ نیز به روسیه رفتم. در مسابقات جهانی ۱۹۹۸ تهران هم کشتیهای بسیار خوبی گرفتیم و تیم ما قهرمان جهان شد که من توفیق گزارش کشتیها را داشتم.
سال ۱۹۹۹ هم به آنکارا و المپیک سیدنی رفتم. در المپیک کشتی فینال دبیر مقابل حریف اوکراینی را گزارش کردم. در مجموع در همه این سالها سعی کردم در المپیکها حضور داشته باشم و گزارش کنم. امسال هم در المپیک توکیو حضور داشتم. مسلما وقتی گزارشگر در محل رویداد ورزشی باشد، حس بیشتری برای گزارش میگیرد و با حال هوای آنجا سعی میکند گزارش خود را ارائه کند.
در همه سالهای زندگی دنبال دلم رفتم
در مقطع دبیرستان استعداد زیادی در ریاضی داشتم و همیشه سؤالهایی از معلمها میپرسیدم که در رده دانشگاه بود. با وجود اینکه در این رشته بسیار باهوش بودم اما عاشق ادبیات و شعر بودم و همیشه بالاترین نمره کلاس در درس انشاء را من میگرفتم. در مسیر زندگیام اتفاقات زیادی رخ داد. در کنار درس، تمرینات کشتی را از همان نوجوانی بهشدت دنبال میکردم و به مقام قهرمانی آموزشگاههای کشور رسیدم و در رده جوانان هم نایب قهرمان کشور شدم. یکسال در مسابقات انتخابی تیم ملی تا چهار نفر نهایی پیش رفته و به تیم ملی نزدیکتر شدم اما شکستگی دستم در ۱۴ سالگی باعث شد تا نتوانم کشتی را بیشتر ادامه بدهم و بعد از آن مربی و داور بودم. جالب است برایتان بگویم سال ۱۳۵۳ استخدام بانک ملی شدم و یکسال هم کار کردم. بعد از آن هم به عنوان کشتیگیر برق منطقه بودم که جزو تیمهای بسیار خوب بودم. دو سال هم تکنیسین برق بودم و از سال ۵۶ دبیر ورزش شدم. همان مقطع زمانی حقوقی که من به عنوان تکنیسین برق میگرفتم بالا بود و حقوق دبیر ورزش بسیار کم. با این حال دبیری ورزش را انتخاب کردم، چون از تمرین کردن با بچهها خیلی لذت میبردم. همان مقاطع دوستانم میگفتند چطور آن حقوق خوب را رها و دبیری ورزش را انتخاب کردم؟ من خطاب به آنها میگفتم عاشق ورزش و بچهها هستم. شاید باورتان نشود اگر قرار بود کلاس ورزش از ساعت هفت صبح باشد، من ساعت شش و نیم صبح گرمکن پوشیده و آماده بودم. در مجموع در این رشته ماندم تا اینکه بازنشسته شدم.
دلم نمیخواهد اعصاب مخاطب را با گزارش ضعیف خرد کنم!
من از کلاس دوم دبستان که خواندن و نوشتن را یاد گرفتم، شروع به خواندن مجلات و روزنامههای ورزشی کردم. در آن سالها نه گوگل بود و نه اینترنت. به همین دلیل من مجله دنیای ورزش و کیهان ورزشی را میخواندم و نتبرداری کرده و همه اطلاعات ورزشکاران را حفظ میکردم.
به همین دلیل وقتی اواسط دهه ۶۰ گزارشگری را شروع کردم درباره قهرمانان اطلاعات زیادی داشتم و میدانستم چه کاره هستند، چند تا مدال گرفتند و... خوشبختانه در آن مقطع زمانی هم ورزشینویسها خیلی دقیق مینوشتند و اطلاعات خوبی میدادند و من بیوگرافی همه کشتیگیران را حفظ میکردم.
مثلا میدانستم مرحوم تختی در المپیک ۱۹۵۱ در اولین مسابقه مدال نقره گرفت. در المپیک ۱۹۵۶ ملبورن طلا گرفت و... الان که اینترنت هست مرتب سایتهای دنیا را جست و جو میکنم و اطلاعاتم را به روز میکنم. علاقهمند هستم مخاطب از تماشای مسابقه کشتی و گزارش من لذت ببرد. دلم نمیخواهد اعصاب مخاطب را به واسطه گزارش ضعیف خرد کنم! به همین دلیل مرتب مطالعه میکنم.
روزی دو تا سه ساعت مطالعه دارم و نتبرداری میکنم تا در حین گزارشگری از آن استفاده کنم. در مجموع احساس مسؤولیت میکنم و کار برایم اهمیت دارد. گاهی مدیران گفتهاند من جزو گزارشگرانی هستم که در دام روزمرگیها نیفتادهام و همیشه اطلاعات به روز در اختیار مخاطب میگذارم. همچنین به شدت وقتشناس هستم و اگر قرار باشد مسابقهای را گزارش کنم، حتما زودتر از موعد سر قرار حاضر میشوم.
شیرینترین و تلخترین خاطرات دوران گزارشگری
خاطرات شیرین زیادی دارم، زیرا کشتی همیشه برای ما پیامآور شادی بوده است. هر مدال طلایی که کشتیگیرانمان از مسابقات کسب کردند برایم شیرین و لذتبخش بوده و هست؛ پیروزی رسول خادم در المپیک آتلانتا برابر خادراتسف روسی، قهرمانی علیرضا دبیر در المپیک سیدنی، پیروزی حیدری برابرکورتانیدزه در المپیک ۲۰۰۴ آتن، قهرمانی حمید سوریان در المپیک لندن و پیروزی بر روشن بایراموف مقابل چشمان رئیسجمهور آذربایجان، قهرمانی امید نوروزی و قاسم رضایی در المپیک و کشتی زیبای حمید سوریان در جام جهانی ۲۰۱۴ کشتی فرنگی تهران مقابل سمینوف روسی و برتری مقابل او با وجود کتف آسیب دیده و امسال هم محمدرضا گرایی در مقابل حریف آذربایجانی خود پیروز شد.
همه این اتفاقات بهترین و شیرینترین خاطرات دوران گزارشگری من محسوب میشوند و نمیتوانم یکی از میان همه انتخاب کنم. چون ما گزارشگران هم جزئی از مردم هستیم و از اتفاقات شیرین خوشحال میشویم. تلخترین لحظه هم در المپیک امسال رقم خورد.
وقتی حسن یزدانی در ۱۵ثانیه آخر باخت خیلی ناراحت شدم. میدانستم برد او برای مردم خیلی اهمیت دارد و این اتفاق بسیار غمانگیز بود. اگر از ابتدای مسابقه حریف چند امتیاز جلو افتاده بود، خب میگفتیم حسن یزدانی، حریف کشتیگیر مقابلش نشده اما این اتفاق تلخ ثانیههای آخر رخ داد و این برای من خیلی غمانگیز بود.
خسته نباشی دلاور، خدا قوت پهلوان!
در گزارشگری کشتی از تکیهکلامهایی استفاده میکنم که میان مردم جاباز کرده است. بیشتر واژهها و جملاتی را که در گزارشهایم به کار میبرم، احساساتم به من میگوید که استفاده کنم. در واقع دلی است که سر زبانم میافتد. گاهی حین گزارش فی البداهه جملاتی را به کار میبرم که بعدها ماندگار میشود. واژهها و جملاتی چون چغر بد بدن، سالن را به غوغاکدهای تبدیل میکند، کشتی بلد و... اما گاهی قبل از کشتیها جملاتی را میسازم تا وقتی کشتیگیر ما قهرمان شد آن را برای مردم بخوانم. یکی از این واژهها که از قبل برنامهریزی کردهبودم ترکیب خدا قوت پهلوان بود. من این ترکیب را خیلی دوست دارم. حتی در المپیک اخیر که ۱۰ مرداد تولدم بود و وارد ۶۷ سالگی شدم از این واژه خیلی استفاده کردم. ریشه این کلمه به دوران کودکیام برمیگردد. در آن زمان مردم وقتی به هم میرسیدند به یکدیگر میگفتند خدا قوت اما این واژه به مرور در میان مردم کمرنگ شد. در حالی که نام خداوند باید با زندگی و کلاممان مانوس باشد. به همین دلیل با جا انداختن این واژه میان مردم تلاش کردم همیشه نام خداوند را ببرند. خوشحالم مردم این واژه را استفاده میکنند. وقتی یک نفر به من گفت خدا قوت، واقعا انرژیام را چندین برابر میکند. جالب است برایتان بگویم چطور به واژه شیر مادر حلالت باد رسیدم. در مسابقات المپیک شاهد بودم وقتی کشتیگیری قهرمان میشود نزدیک راهنما میرفت و به واسطه نمایشگری که جلویش بود با والدینش ارتباط برقرار میکرد و او برای چند ثانیه با آنها حرف میزد. من میدیدم پدر و مادرها چقدر از موفقیت فرزندشان خوشحال میشدند و اشک شوق میریختند. همان لحظه با خودم فکر کردم پدر و مادرها برای ما خیلی زحمت میکشند. به یاد دارم مادرم وقتی کشتی میگرفتم غذاهای خاص میپخت یا پدرم چقدر زحمت کشید تا به موفقیت برسم. به همین دلیل همانجا احساسم به من گفت باید واژه شیر مادرت حلالت باد را استفاده کنم. خوشحالم مردم هم تکیهکلامهایم را دوست دارند و به دلشان مینشیند.
مادرم شنونده گزارشهایم است
سال ۵۸ ازدواج کردم و حاصل ازدواجم سه فرزند است. پسر بزرگم افشین، متولد سال ۵۹ است. او قهرمان کشتی جوانان بود اما به دلیل اینکه کتفش آسیب جدی دید، مجبور شد کشتی را رها کند. دخترم متولد ۶۴ است و در دبیرستان رشته بسکتبال کار میکرد و بعد به دانشگاه رفت. او ازدواج کرده و سه فرزند دارد. پسر کوچکم اشکان متولد ۷۱ است. او قهرمان کشتی دانشجویان است و در حال حاضر کجدار و مریز ادامه میدهد. در مجموع همه اعضای خانوادهام شنونده گزارشهایم هستند و به کشتی علاقه دارند. مادرم هم بیشتر از همه، گزارشهایم را دنبال میکند.
اشتباهات کم، نمک و فلفل کار گزارشگر است
در همه جای دنیا در مسابقات زنده گاهی تپق پیش میآید. اما آنچه اهمیت دارد این است که هر گزارشگری با سلیقه رفتاری خودش از مردم عذرخواهی کند. پیش آمده به خاطر برنامه اشتباهی که به من دادند باعث شده رنگ مدال یا نام کشتیگیر را اشتباه گفتهام. اما خیلی سریع عذرخواهی کرده و اطلاعات درست را ارائه کردهام. به نظرم وقتی صادقانه از مردم عذرخواهی کنیم، حتما مردم میبخشند و قبول میکنند. البته جوانترها به واسطه شبکههای اجتماعی سریع اشتباهات را دست به دست میچرخانند و همین دردسر میشود. ولی در مجموع اعتقاد دارم ما حق اشتباه نداریم اما گاهی کم آن، نمک و فلفل کار است و بیشتر از آن مشکلساز خواهد بود. به هر حال وظیفه ماست هنگام گزارشگری اطلاعات درست در اختیار مردم بگذاریم. ضمن اینکه همیشه از نقد استقبال میکنم اما انتقاد باید سازنده بوده و در جهت تخریب نباشد. هرگاه احساس کرده باشم انتقادات درست بوده، میپذیرم. به هر صورت کار گزارشگری با احساسات خاص خودش همراه است و گاهی پیش میآید عدهای نسبت به کار گزارشگر انتقاداتی میکنند. از سوی دیگر، حقیقت و عدالت برای من از کشتی زیباتر است. من حتی در مسابقه کشتیگیران ایران با خارجیها هم جانبدارانه قضاوت نمیکنم اما وقتی ایرانیها فنون را اجرا میکنند احساس من در بیان آن برجستهتر و بیشتر است.
استاد بهمنش الگویم بود
کار گزارشگری بسیار سخت است. بیشتر اوقات بیش از شش ساعت فیلم کشتی نگاه میکنم تا برای گزارش آمادهتر باشم. پیگیر اخبار کشتی هم هستم تا همیشه به روز باشم. در کار گزارشگری کشتی استاد عطاءا... بهمنش یک اسطوره بود و من از او الگو میگرفتم. در گزارشگری هر آنچه در چنته داشته باشم به جوانترها یاد میدهم و با عشق این کار را میکنم. در مقطعی که آقای صافی مدیر بودند سالی یکبار در زیباکنار کلاس گزارشگری برای جوانترها برگزار میشد و من هم تدریس میکردم اما هیچوقت به فکر برگزاری کلاس بیرون برای آموزش گزارشگران نیفتادم، چون معتقدم این کار را باید صداوسیما انجام بدهد. اگر این کار انجام شد، من هم با تمام قوا به جوانترها گزارشگری را یاد میدهم. در کنار کشتی، گزارش گزارشگران فوتبال، بسکتبال، والیبال، تنیس روی میز، دو و میدانی و... هم گوش میکنم. برایم جذاب است که شنونده گزارشهای این مسابقات هم باشم.
تا وقتی مردم من را بخواهند گزارش میکنم
تا زمانیکه مردم من را بخواهند، با عشق گزارش میکنم. در ضمن باید خودم هم انرژی داشته باشم. البته خدا را شاکرم که سالم هستم.
هر روز پیادهروی میکنم. هفتهای سه بار کوه میروم. تا قبل از کرونا حتما چند بار در هفته شنا کردم و یک ساعت کرال میرفتم. اهل سیگار و قلیان نیستم و همیشه از دود فرار میکنم. منظورم این نیست که بگویم آدم خاصی هستم اما همیشه از دود بدم میآمد. همیشه به جوانترها میگویم از دود لاکردار دور باشید که سرچشمه اعتیاد است. همیشه در همه این سالها مراقب تغذیهام بودم که غذای چرب نخورم، چون روی صدا تاثیر میگذارد یا نوشابه سالی چهار یا پنج بار میخورم. البته امسال در المپیک توکیو چون نوشابههایشان خوشمزه بود، نمیتوانستم بگذرم و آنجا نوشابه خوردم. اما در مجموع همیشه رعایت میکنم و مراقب تغذیه و سلامتم هستم.
پولی شدن باشگاههای کشتی، خوب نیست
دوست ندارم باشگاههای کشتی پولی شود. زیرا افراد مرفه جامعه کشتیگیر نمیشوند. همیشه فرزندان خانوادههای کارگر، کشاورز و کارمندان رده پایین جذب کشتی میشوند و خیلیها توان پرداخت شهریه را ندارند. من از این مساله رنج میبرم و این طرح به عقیده من قشنگ نیست. وقتی کسی وارد این ورزش سخت شده و کشتیگیر میشود، به نظرم نباید شهریه پرداخت کند. زمانی که ما کشتی را شروع کردیم باشگاهها پولی نبود.
یک خاطره بامزه اتوبوسی
من هر وقت به تهران میآیم با اتوبوس رفت و آمد میکنم، چون ماشینم در مشهد است. یک روز که با اتوبوس مسیر ونک را میرفتم و شهر در هیاهوی انتخابات شورای شهر و ریاستجمهوری بود ناگهان یک جوان در اتوبوس خطاب به من و با خنده گفت: آقای عامل در انتخابات شورایشهر ثبتنام کردید و حالا به خاطر اینکه بگویید مردمی هستید سوار اتوبوس شدید تا رای بیاورید؟
من هم در حالی که خندهام گرفته بود به او گفتم: به خدا پسرم من همیشه با اتوبوس رفت و آمد میکنم. چون تهران ماشین ندارم و بهترین وسیله رفت و آمد در خیابان ولیعصر بیآر تی است. اما آن جوان کوتاه نمیآمد و باز هم تاکید میکرد میخواهید ما را گول بزنید.
خلاصه کل اتوبوس درگیر این ماجرا شد. عدهای تایید و تعدادی رد میکردند. در انتها به همان جوان شمارهام را دادم و گفتم شما هم شماره خودتان را بدهید.
اگر نام من را در انتخابات شورای شهر دیدید هر چه خواستید به من بگویید. وقتی فهرست شورای شهر منتشر شد، همان جوان تماس گرفت و از من عذرخواهی کرد.
فاطمه عودباشی - رسانه / روزنامه جام جم