رئیس‌جمهور می‌گوید مدیریت کرونا با توصیه امکان‌پذیر نیست؛ آیا طرح تحول مقابله با کرونا می‌تواند ستاد مقابله با کرونا را از انفعال خارج کند؟

نسخه‌ای برای درمان ستاد ملی کرونا

گزارش میدانی جام‌جم از 4 داروخانه فوق‌ تخصصی تهران که مردم برای یافتن دارو میان آنها سرگردانند

صف بی‌ پایان دارو

موتوری‌ها خوب فهمیده‌اند کجا بایستند، آنجایی که مردم دست خالی می‌مانند و مایوس و با لب و لوچه آویزان نسخه‌ها را می‌چپانند توی کیف و جیب و پوشه‌ها و راه کج می‌کنند سمت دیگر شهر.
موتوری‌ها خوب فهمیده‌اند کجا بایستند، آنجایی که مردم دست خالی می‌مانند و مایوس و با لب و لوچه آویزان نسخه‌ها را می‌چپانند توی کیف و جیب و پوشه‌ها و راه کج می‌کنند سمت دیگر شهر.
کد خبر: ۱۳۳۲۰۰۱

موتوری‌ها داد می‌زنند 13 آبان، هلال‌احمر، ‌12 فروردین، شهید کاظمی و... مردمی که داروها برایشان حکم مرگ و زندگی را دارد، می‌پرند ترک موتور تا شانس‌شان را جای دیگری امتحان کنند.

زنی سوار یکی از این موتورها می‌شود،‌ با صورت ارغوانی شده از حرص. تا روی زین جابه‌جا شود و دفتر و دستک همراهش را مرتب کند و برود سمت 13 آبان، می‌گوید خسته شدم،‌ دارو نیست، چی نیست؟ رمدسیویر. و موتور گاز می‌دهد که زودتر از میدان حر برود سمت خیابان کریمخان.

دارو نیست شده است ترجیع‌بند حرف‌های مردم،‌ فرقی ندارد حرف دل‌شان را جلوی در کدام داروخانه بگویند و سفره ناامیدی‌هایشان را در کدام خیابان و پیاده‌رو بریزند روی دایره. دارو نیست، از هر نسخه شش هفت دارویی حداقل یکی دو دارو نیست، آن هم داروهایی که مستقیم به زندگی، به بودن، به نفس کشیدن و نمردن مربوط است؛ داروهایی که نبودن‌شان یک سطل آب یخ می‌ریزد روی سر آدم‌هایی که حاضرند از زیر سنگ پول جور کنند و پای دوا بدهند و چند روزی هم که شده نفس راحت بکشند تا نسخه بعدی.

در چنین شرایطی رئیس‌جمهور نیز پنجشنبه گذشته به داروخانه 29 فروردین تهران رفت و از نزدیک در جریان مشکلات شهروندان قرار گرفت. او در این بازدید گفت که برای مهار کرونا همه توان دولت را به‌کار خواهد گرفت.

مریض مُرد، دیگه دارو نمی‌خوام

صف مراجعان زیر سر در هلالی و وسیع داروخانه 29 فروردین شبیه یک مار شده؛ دراز و کش و قوس‌دار. صف از درون داروخانه بیرون زده و به خیابان کناری رسیده. عده‌ای ساعت‌هاست که ایستاده‌اند و رمق ندارند مثل زن جوانی که صبح اول وقت آمده به میدان حر و پشت به مجسمه نبرد گرشاسب با اژدها روی صندلی آهنی کنار خیابان نشسته و گوش تیز کرده برای شنیدن صدای بلندگو که «اکتمرا» بالاخره رسید یا نه. خاله زن کرونای شدید دارد و صبح اکسیژن خونش زیر 70 شده.

از بیمارستان سریع تماس گرفته‌اند که فقط اکتمرا برایش بیاورید که اکتمرا هم نیست و شده است دُرّ نایاب. زن صبح اول وقت رفته است داروخانه هلال‌احمر، آنجا جواب رد شنیده و آمده است 29 فروردین. اینجا هم گفته‌اند شاید برسد و شاید نه، فقط بنشین و منتظر باش. زن توی آفتاب، در حال انتظار و غصه خوردن برای خاله،‌ غصه بی‌پولی را هم می‌خورد. همین الان که تخم اکتمرا را در داروخانه‌های دولتی ملخ خورده است، بازار آزاد اکتمرا دارد، هم ایرانی و هم خارجی. فقط گران است؛ خارجی 20 میلیون تومان و ایرانی 10 میلیون. زن اینها را می‌گوید و می‌خزد به دنیای درون خودش.

مرد جوانی روی یکی از پله‌های مرمری داروخانه رو به خیابان نشسته و ناکجاآباد را نگاه می‌کند. تا اسم خبرنگار را می‌شنود و عکاس را در حال عکاسی می‌بیند انگار که مار گزیده باشدش یا دستش را زده باشد به سیم لخت برق، پریشان می‌شود و رو ترش می‌کند و از ما بیزاری می‌جوید. او عصبانی است، روزهاست که دنبال دارو گشته و نیافته، می‌پرسد در شأن ایرانی است که برای سِرُم سگ‌دو بزند و آخرش پیدا نکند. مرد نگاه‌مان نمی‌کند، چشم‌هایش پر از غیظ است و انگار خبرنگار را شریک جرم می‌داند. می‌خواهد برویم پی کارمان، اسم داروهایی را که نیافته است نیز نمی‌گوید و با دهانی مُهر و موم شده می‌رود جایی که نباشیم. همه تقریبا عصبانی‌اند، فقط عده‌ای از کوره درمی‌روند و عده‌ای صبر می‌کنند و دندان روی جگر می‌گذارند. مردی تنومند و میانسال که معلوم است حسابی گشته و دارو را نیافته اما دندان روی جگر گذاشته، سه انگشت را می‌گیرد بالا جلوی چشم ما که یعنی سه روز است دارم می‌گردم و پیدا نمی‌کنم. او دنبال رمدسیویر و فاویپیراویر است، دو داروی درمان کرونا.

فاویپیراویر به قیمت آزاد 400 هزار تومان است و رمدسیویر دو میلیون تومان ولی چون این مرد و خیلی‌های دیگر چنین پول‌هایی برای خرج کردن ندارند، آمده‌اند در صف برزخی داروخانه‌های دولتی. پشت این مرد، مرد دیگری ایستاده با دو نسخه در دست، هر کدام شش هفت دارو و همه مربوط به کرونا. مرد از کرج می‌آید، اهل همانجاست. او کل کرج و فردیس و حومه را زیر پا گذاشته اما از همه‌جا که مایوس شده، آمده به تهران و فعلا به جز صف به هیچ چیز نرسیده. او دارد درددل می‌کند و از ریه‌های درگیر پسرش می‌گوید که مرد تنومند و میانسالی که همراه با صف چند گامی رفته است جلو، برمی‌گردد و این جمله را می‌گوید: «مریض‌مان مُرد، ما دیگه دارو نمی‌خواهیم، خیال‌مون راحت شد .» و بغض امانش نمی‌دهد و گوشه‌ای می‌ایستد به گریه کردن.

بازدید رئیس‌جمهور از داروخانه 29فروردین

پس از حضور سرزده ابراهیم رئیسی در یکی از مراکزدرمانی، این‌بار او در بازدیدی سرزده به داروخانه 29فروردین رفت تا به‌طور مستقیم و بی‌واسطه از روند اقدامات انجام‌شده و فعالیت‌های این داروخانه، کمبودها و مشکلات دارویی بیماران کرونایی آگاه شود. قدردانی از پرسنل این داروخانه به عنوان کارکنانی که در پیشانی خدمت‌رسانی به مردم قرار دارند بخشی از این بازدید را تشکیل ‌داد. در این بازدید شهروندان نیز از مشکلات خود گفتند. برای نمونه مردی از این گفت که همسرش جزو کادردرمان است و به کرونا مبتلا شده و برای تامین داروها با مشکل روبه‌رو شده است. شهروند دیگری نیز از این گلایه کرد که بسیاری از داروهای نایاب در بازار آزاد پیدا می‌شود.

رئیس‌جمهور نیز در میان مردم از این گفت که برای مهار کرونا همه توان دولت را به کار خواهد گرفت. آن‌طور که او اعلام کرد قرار است امروز در جلسه ستاد ملی کرونا با حضور کمیته‌های تخصصی «به‌طور ویژه مساله کرونا دنبال شود.» رئیس‌جمهور همچنین از پیگیری‌های معاون‌اول رئیس‌جمهور برای موضوع واردات واکسن و نیز دارو گفت و به مردم قوت‌قلب داد تا مجموع این فعالیت‌ها باعث شود که مشکلات در این حوزه برطرف شود.

بچه داره می‌میره

کابوس صف، کابوس انتظار، کابوس تایید نشدن نسخه، کابوس یافت نشدن دارو، کابوس، کابوس،... صف دارو از دو داروخانه 13 آبان که همجوار هم هستند بیرون زده و جایی بین دو ساختمان به هم رسیده؛ صف دست راست برای داروهای معمولی‌تر و صف دست چپ برای داروهای تخصصی بیماری‌های سخت.
مردی در نقطه تلاقی این دو صف مثل برگی که از درخت می‌افتد نقش زمین می‌شود. چند نفری می‌دوند و مشتی آب به صورتش می‌پاشند و تکان تکانش می‌دهند اما مرد انگار که هیچ وقت زنده و سرپا نبوده با لب‌هایی که کم‌کم کبود می‌شود، واکنشی ندارد. کنار او مردی دارو،‌ دارو می‌کند و مثل مته می‌رود توی اعصاب. صدایش حال خراب کن است، دارو دست او هست ولی دست مردم نیست، دست او هست ولی در داروخانه دولتی نیست.

نگاهش نمی‌کنیم، چهره کریه دلالی اصلا نگاه کردنی نیست و صدایش خدا را شکر قاطی می‌شود با صدای بوق ماشین‌های سبک و سنگینی که جلوی داروخانه 13 آبان به هم گوریده و ترافیک کرده‌اند.
سالن کوچک داروخانه سر نبش مالامال از جمعیت است. به غیر از مردمی که پی دارو آمده‌اند و پرسنلی که آن طرف شیشه‌ها نسخه می‌گیرند و دارو تحویل می‌دهند، کرونا نفر سوم است. آنهایی که از این ویروس ندیدنی ترسیده‌اند، آمده‌اند لب خیابان کریمخان روی تک و توک نیمکتی که کار گذاشته‌اند. دو زن یکی اهل سبزوار و دیگری از تهران نشسته‌اند روی یکی از این نیمکت‌ها و گوش داده‌اند به بلندگو که صدایشان کنند.

اولی که سبزواری است از کرون روده رنج می‌برد و دومی از هیدرآدنیت. اولی دنبال آمپول رمی کید آمده و دومی سراغ آمپول سینورا. قیمت داروی هر دو نفرشان هم سه میلیون تومان است با این فرق که داروی اولی معمولا پیدا می‌شود و داروی دومی مدتی است نیست شده. او سه روز است دارد می‌گردد، از این سر شهر به آن سر شهر، آخرش هم هیچ، دست خالی.

دلال دارو، دوباره دارو، دارو می‌کند،‌ مثل ماهی از آب بیرون افتاده که آب، آب می‌کند. او آمده است درست پشت سر مردی پا به سن گذاشته که غصه دخترش را دارد. چشم‌های مرد بیقرار است و هاله خاکستری دور عنبیه‌اش با آدم از درد می‌گوید. مرد دو سه روزی است آنقدر از این داروخانه به آن داروخانه پاسکاری شده که نفس ندارد. با لحنی جگرخراش می‌گوید بچه دارد می‌میرد و من دارو پیدا نکردم. دختر این مرد مبتلا به کروناست، از نوع جهنده و تهاجمی‌اش که روز به روز ریه‌ها را بیشتر درگیر می‌کند.

بلندگو اسمش را صدا می‌زند و او می‌دود که شاید رمدسیویر و سرم آماده باشد.‌ مرد لاغری اما که خوشبینانه 40 کیلو وزن دارد، می‌ماند با صورتی رنگ پریده و چشم‌هایی خسته و بی‌حال. چهره‌اش داد می‌زند به سرطان مبتلاست، آثار شیمی درمانی به قدری مشهود است که نمی‌شود ندیدشان. با دست‌های استخوانی و پاهای استخوانی‌تر،‌ مرد چمباتمه زده روی نیمکت و آب پرتقالی را با نی می‌نوشد. او هم توی صف است، صف داروهای درمان سرطان مری که متاستاز داده است به ریه‌ها. اسم داروها را نمی‌داند، می‌گوید سواد ندارد، نسخه را هم که نشان می‌دهد به قدری بد خط است که قابل خواندن نیست. فقط می‌داند در سه چهار ماهی که شیمی درمانی می‌شود همیشه غصه دارو داشته و هیچ وقت نبوده که بی‌دغدغه به دارو برسد. ولی می‌گوید این اواخر اوضاع بدتر از قبل شده و احتمال دویدن و نرسیدن بیشتر شده.

صدای ضعیف این مرد که قطع می‌شود، صدای مرد جوانی به گوش می‌رسد: «کی میگه دارو نیست، هست تا دلت بخواد، همین جا خودم دیدم که یه عده میرن دم انبار داروخانه و پول میدن و دارو می‌گیرن، برای مردم عادی دارو نیست.»

امان از داروهای شیمی درمانی

شلوغی داروخانه شهید کاظمی را از نزدیکی‌های پارک وی و ازدحام داروخانه فوق تخصصی دیابت و بیماری‌های متابولیک را می‌شود از خیابان انقلاب دید. آدم‌هایی که برای یافتن داروهای نایاب و کمیاب سراغ این داروخانه‌ها می‌آیند به قدری زیادند که اگر کسی نداند آنها جلوی داروخانه جمع شده‌اند فکر می‌کند غوغا و الم‌شنگه‌ای شده است. کرونایی‌ها هم شده‌اند مزید بر علت و این شلوغی را بیشتر کرده‌اند.

صندلی‌های جلوی داروخانه شهید کاظمی آفتابگیر است و رویشان فقط باید عرق ریخت اما مردمی که از ایستادن پا درد گرفته‌اند ترجیح می‌دهند بنشینند و در چله تابستان آفتاب بگیرند.

بیمارانی که پیوند کلیه شده‌اند مدتی است فقط اینجا دارو می‌گیرند، مایفورتیک یا سلسپت را. چهره آنها که نسخه داروهای پیوند دارند، آرام است چون یکی دو ماهی است تلاطم بازار آشفته این داروها از بین رفته و حالا داروها بی‌دلهره و مشقت به دست می‌آید. فقط اشکال این است داروخانه برای یک ماه دارو می‌دهد و بیماران سالی 12بار باید این راه را بیایند و بروند با این کرونا.

به‌جز اینها که به علت دارو در دلشان رخت نمی‌شویند، در چشم‌های دیگران اضطراب موج می‌زند. زنی پا به سن گذاشته نشسته روی لبه پله‌ای کوچک بیرون از داروخانه و خیره شده است به جایی که شاید باغچه باشد. کنارش که می‌نشینم به خودش می‌آید و می‌رسیم سر قصه نبودن دارو. بیمار او سرطان پروستات دارد که دوانده است به سمت کبد. در یک سالی که آنها با سرطان جنگیده‌اند و تا امروز شکست هم خورده‌اند، او هر آمپول خارجی را 30میلیون تومان خریده، ولی حالا که سرطان متاستاز داده و انگار درمان هم فایده‌ای ندارد و از قضا جیب او نیز خالی شده، زن دنبال داروهای ایرانی است؛ ایرانی همین آمپول می‌شود هفت میلیون تومان.

او اسم داروها را نمی‌داند، از روی نسخه هم به زحمت می‌شود بواسیزومب را خواند. بیمار او آمپول دیفرلین هم تزریق می‌کند که مدتی است هندی‌اش پیدا نمی‌شود و ایرانی‌اش هم نزدیک سه میلیون تومان شده. زن گیر کرده است گوشه رینگ بازار دارو، با تنی نحیف، جیبی خالی و صبری لبریز.

روی پله کوچکی که به قرینه ساخته‌اند زنی نسبتا جوان ایستاده است. تشویش توی چشم‌هایش رژه می‌رود و اضطراب، دست‌هایش را به هم گره می‌کند. بیمارش سرطان مغز دارد. این را که می‌گوید چشمش از اشک پر و سیل می‌شود به سمت پایین. هر نسخه این بیمار هفت میلیون تومان است که در ماه چون دو بار تجدید می‌شود با بستری و تزریق می‌شود 15میلیون تومان.

این خانواده دارند طلا و فرش و لوازم خانه می‌فروشند و این پول را جور می‌کنند. تازه اگر دارو باشد و این پول‌ها راحت خرج شود. زن به قدری اسیر غصه شده که هق‌هق می‌کند و حرف نیمه می‌ماند و جایش را می‌دهد به مردی میانسال که همسرش سرطان رحم دارد که همه حفره شکم و مغز استخوان را هم درگیر کرده است. مرد آمده است دنبال دیفرلین که شده است چهارمیلیون تومان. او که چنین پولی ندارد داروی مشابهی را که داروخانه برایش در کیسه‌ای پلاستیکی گذاشته بیرون می‌آورد و می‌خواند: میکرولین. چون میکرولین سخت پیدا می‌شود همین که داروی مشابه توی کیسه اوست، پیرمرد خوشحال است.

مریم خباز - جامعه / روزنامه جام جم

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۲ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها