چیزی خواسته بود و رسالت داشتم که کمکش کنم. چند سفرنامه و چند کتاب معرفتی برایش فهرست کردم اما اگر نمیگفتم توی دلم میماند، گفتم ای کاش نمیرفتید، گفت چطور؟ گفتم پولش را بدهید بروید کربلا.
گفتم پول توی جیب سعودی نکنید، گفتم وهابیها این پول را خرج موشک میکنند روی سر بچههای یمن میریزند. تشکر کرد و لبخند فرستاد، از آن لبخندهایی که مثلا یک کتاب خواستیم داری نصیحت میکنی. به تو ربطی ندارد.
سیب روزگار هزار چرخ خورد، سه سال بعد ساعت 11 شب بود که زنگ زدند پاست را بفرست که برویم. گفتم کجا و گفتند حج.
آنهم تمتع. خدا بد توی کاسه ام گذاشته بود. میتوانستم بگویم نه؟ جراتش بود؟ اذیتتان نکنم، رفتم و عجب سفری بود. شرح مفصلش را توی کتابم به نام خال سیاه عربی نوشته ام که انتشارات امیرکبیر زحمت نشرش را کشیده است.
در ذیالحجه به سر میبریم و امکان ندارد حج بروی و ذی الحجه دلت پر نکشد برای شبهای بقیع و صبحهای مسجد الحرام. حج، بزرگترین اجتماع مسلمانان است، حال و هوایی حیرتآور دارد و واقعا تا نروی و تجربه اش نکنی هزار کتاب هم که بنویسی و بخوانی نمیتوانی یک لحظه اش را بچشی و درک کنی.
کلمهها گاهی موجودات حقیری میشوند که بنیه این را که محتوایی که توی کله ات داری، منتقل نمیکنند.
چه جوری حس اولین تماشای کعبه را میتوانی بیان کنی؟ چگونه حس صحرای عرفات را میتوانی به بند قلم بکشی؟ چه جوری وقوف در مشعر را میتوانی بنویسی و خوانندهات کامل آن را درک و دریافت کند.
توی این سفر، سی چهل گیگ هم عکس و فیلم برای خودم گرفتم و توی این صفحه امروز چندتای آن را مرور میکنیم.
شبها قبل از خواب واقعه بخوانید و از خدا سفر حج بخواهید به جوانی نصیبتان کند. تمام عمر شیرینی اش را زیر زبانتان مزمزه میکنید.
از بالا که نگاه میکنی یک جوری این حرکت حاجیها آرام و با صفاست که حس میکنی همه حاجیها اسکیت پوشیدهاند و دارند طواف میکنند. از همه زبانها و کشورها از همه رنگها و قومها آنجا بنده خدا میبینی. حس غریبی دارد این خال سیاهعربی که از تماشایش سیر نمیشوی.
دلار نفتی باید یکجا خرج شود. حوله احرام برند جوردیانو یکی بخر دوتا ببر را مشاهده میکنید. حجی که احرامش فلسفه دارد و این است که همه یکرنگ باشند و یاد کفن بیفتند هم اسیر مصرفگرایی شده، واقعا توی قبر مهم است و به حالمان فرقی میکند کفنمان جوردیانو باشد یا متقال بروجرد؟!
مکه و مدینه مغازههایش پر از خرماست. خرماهایی با تنوع بسیار و مزههای گوناگون. قیمتشان هم در سال 98 که ما مشرف بودیم از کیلویی 18هزارتومان بود تا کیلویی 200هزار تومان. بستهبندیهای متنوع و جذاب هم باعث شده حاجیان بسیار خرید کنند. ای کاش خرما داران ایرانی هم تنوعی در بستهبندی به خرج میدادند.
تا چشم کار میکند ماشین آمریکایی است. ماشینهای پت و پهن و یغوری که جولانگاهشان اتوبانهای شهرند و آسفالت جر میدهند سرعتشان. خوب است دیگر دلارهای نفتی میدهند ارابه آمریکایی میخرند. عربستانیها خیلی بوق میزنند و به ضرب و زور قانون است که مراعات قانون میکنند.
من 186 سانتیمتر قد دارم. این آقای دکتر اهل کنگو و دندانپزشک بود. اینجا در عکس ایستادهایم و قشنگ 30سانتی متر از من بلندتر بود. این قدبلند را داشتهباشید حالا کارتان دارم.
درهای بقیع را شبها میبندند، صبحها و غروبها یک ساعت باز میکنند که اموات خودشان را دفن کنند. محبت میکنند میگذارند بقیه بروند زیارت. بعد از نمازها، پشت نردههای بقیع بسیار میبینی از این صحنهها که دست و دل گره زدهاند به نردهها و با چهار امام معصوم و بقیه بزرگان مدفون در آنجا درد دل میکنند. بقیع یک چراغ هم ندارد و تاریکی مطلق است و در غریبانهترین حالت ممکن، چهار امام معصوم بیزائر روزگار میگذرانند.
این اولین لمس دستهای من و سنگهای سیاه و کربنی رنگ کعبه است، دستهایم گرم شد هزار هزار ژول انرژی بود که به جان و قلبم تزریق میشد. سنگها رنگ عجیبی دارند و عطر خاصی که هر روز حرمداران پرده و سنگهای کعبه را معطر میکنند. تماشای کعبه عبادت است و اولین تماشا و نظاره زانوهایت را تا میکند از عظمت.
پسرعموی بلال شاید. از نوادگانش احتمالا. چنان اشک میریخت و یاا... میگفت و عبادت می کرد که من از اشکهایش اشک بودم. اهل نیجریه بود و بعد از اشک با هم راجع به شیخ زکزاکی و پسران شهیدش حرف زدیم.
این مسجد روبهروی هتل ما بود در عزیزیه. گویا قبل از جنگ یمنیها ساخته بودندش.جنگ که شدهبود درش را قفل کردند و کلیددارانش را هم به زندان انداختند. یکی از خودشان درهای مسجد را باز میکرد اذان را میگذاشت و دوباره قفل میکرد و میرفت. مسجد بینمازگزار.
تقریبا هیچ عربی نمیبینید که کار کند؛ همه یا هندیاند یا بنگلادشی و افغانستانی. همین روی ذائقه غذایی عربها تاثیر گذاشته؛ غذاهایی تند پرادویه با برنجهایی پاکستانی که هیچ ذائقه ایرانی نمیپسندد. توی رستورانها زنها جایی ندارند و بیخ تا بیخ سبیل کلفت نشستهاست.
از عزیزیه تا شعبابیطالب، یک تونل است که در ایام تشریق، اجازه رفتن اتوبوسها را نمیدهند و حاجیان باید پیاده بروند. روی دیواره تونل دوده گرفته، هرکس به یادبود اسم عزیزانش را روی دودهها مینویسد. من هم اسم عشقم را روی دیواره تونل کند. هرچند یک وهابی از راه رسبد و پاکش کرد.
این خالهریزه اهل مالزی بود و کارمند بانک. با همسرش آمدهبودند حج. مالزیاییها بعد از ایران، شیکترین و با کلاسترین حاجیهای حج حساب میشوند. چون همه لباسها سفید است، کاروانها یک چیزهایی به خودشان اضافه میکنند که شناخته شوند. مالزیاییها قدشان به 160 هم نمیرسد ومثل چینیها تاتی تاتی راه میروند و خیلی بامزهاند. این را بگذارید کنار آن دکتر کنگویی.
حامد عسکری - شاعر و نویسنده / روزنامه جام جم
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد