به گزارش
جام جم آنلاین، بسیاری از مقتولان همسایه قاتلها بودند، خیلیها به کلیساها پناه برده، بسیاری از قاتلان اقوام خود را کشتند، برخی همسر و حتی عدهای همکلاسیها و همبازیهای خود را به شکل فجیعی مثله کردند، همه و همه به علت یک خشم فاشیستی بر اثر یک پیشفرض ساختگی و با اسلحهای که دولت وقت فرانسه و فرانسوا میتران در اختیار آنها گذاشته بود و امانوئل مکرون در یک گزارش ۱۰۰۰ صفحهای به آن اشاره کرد. جالب اینکه سازمان ملل از عنوان نسلکشی برای این کار خودداری کرده بود و نیروهای حافظ صلح فقط سکوت کردند.
این گزارش مربوط به ۲۰۰ سال قبل نیست، مربوط به سال ۱۹۹۴ است. چنین توحش افسار گسیختهای در حدود ۲۵ سال قبل رخ داده که امروز برای خیلیها باور نکردنی است؛ هرچند، اگر دوباره به خاطراتمان رجوع کنیم بهخوبی بهخاطر خواهیم آورد یک سازمان تروریستی مثل منافقین با اسلحههایی که کشورهای غربی در اختیار آنها گذاشتهاند ۱۷ هزار نفر از هموطنان خود را به خاک و خون کشیدند و به فرانسه متواری شدند، ۱۷ هزار نفر! این عدد را مقایسه کنید با تمام شماره تلفنهایی که در گوشی شما ذخیره شده، به نوعی بیشتر از تمام آدمهایی است که میشناسید.
چقدر فکر میکنید آدمها دوباره این کارها را تکرار نکنند؟! آیا باور دارید یک قاتل بالفطره توی سر بعضیها زندگی میکند که فقط نیاز به اسلحه و یک توجیه حداقلی دارد؟! آیا قبول میکنید بسیاری از افرادی که عکسالعملهای غیرقابل توجیهی نسبت به اتفاقات اطراف خود دارند مستعد تکرار چنین فجایعی هستند؟! اگر هنوز قبول نکردهاید نگاهی به تصاویری بیندازید که در حاشیه رایگیری بیست و هشتم خرداد خودمان در کشورهای دیگر رخ داد. حمله به یک زن و کودک در بیرمنگام انگلستان یکی از این نمونههاست. همین رأیی که با خیال راحت داخل صندوق انداختیم، پای بعضیها خیلی گران تمام شده است. تصور کنید اگر شما بودید در این فضا رای میدادید؟
اتفاق یا فرآیند؟
شجاعت یک کلمه عجیب است. وقتی به معنی آن در فرهنگ لغت دهخدا رجوع میکنید، پاسخ شما میشود دلیر شدن در کارزار و اگر کمی بیشتر در این معنی فرو بروید، میبینید شجاعت یک فرآیند نیست. شجاعت یک اتفاق است، دلیر شدن! بر هیچ کسی پوشیده نیست شجاعت حاصل یک فرآیند است، اما در لحظهای اتفاق میافتد. همان لحظهای که قرار است زانوها بلرزند و آدم تصمیم دیگری بگیرد. اما بعضی چیزها در گذشته و آینده سبب میشوند آدمی رو به جلو حرکت کند، حتی اگر از آسمان سنگ ببارد.
شاید همین آدمی که به قول دهخدا، در کارزار دلیر شده یک عمر با ترس زندگی کرده باشد، اما در یک لحظه خودش را جایی پیدا کند که قله شجاعت است. مثل مادری که یک عمر از ریسمان سیاه و سفید ترسیده، ولی وقتی ماری سمی به فرزندش حمله میکند، همه چیز را کنار میگذارد و از کیان خودش یعنی آن کودک محافظت میکند. آن لحظه میتواند نقطه شروع یک قهرمان باشد.
شجاعت حرف زدن، شجاعت دفاع کردن، شجاعت سکوت کردن و از همه نزدیکتر به این روزهای ما شجاعت رای دادن میان آدمهایی که هر لحظه ممکن است مثل حرفهایشان عمل کنند، مثل آن کامنتها، دایرکتها و پیامکها بشوند و آن کاری را بکنند که مردم رواندا در حق همسایه و خویشاوندان خود انجام دادند، همان کاری که قبل از این هم خودشان انجام داده بودند.
شاید فکر کنید نه، ما ایرانی هستیم و هیچگاه یک ایرانی این کار را نمیکند. بیایید چرخی در تاریخ بزنیم و خاطرهای را مرور کنیم که هیچگاه از حافظه تاریخ پاک نخواهد شد.
قتل به خاطر ریش پرپشت
دو دقیقه پیش از این که آفتاب روز اول سپتامبر درست وسط آسمان برسد، کانتوی ژاپن با شدت ۹/۷ ریشتر بین ۴ تا ۱۰ دقیقه لرزید و آسیب زیادی به توکیو، یوکوهاما، استان کاناگاوا، استان چیبا، استان شیزوئوکا و سراسر منطقه کانتو وارد شد.
برای اینکه بدانید زمینلرزه چقدر قوی بوده تصور کنید مجسمه ۹۳ تنی بودا در کاماکورا به فاصله ۶۰ کیلومتری کانتو چند متر جابهجا شده بود. حدود ۱۵۰ هزار نفر در این زمینلرزه جان باختند که تاسفبار بود، اما فاجعه وقتی وارد میشود گویی راه برای فجایع بعدی باز میشود.
زلزله درست در ساعتی رخ میدهد که مردم در شهرهای چوبی توکیو و یوکوهاما مشغول آشپزی بودند و خراب شدن خانهها روی شعلههای گاز و شکستگی شبکه انتقال گاز باعث یک آتشسوزی هولناک شد. توفانی از آتش راه افتاد و نزدیک به ۶۰ درصد از شهر توکیو را نابود کرد، اما این پایان ماجرا نبود.
تلخترین سرنوشت به ۴۴ هزار کارگری تعلق داشت که برای فرار از زلزله به منطقه ریکوگون هونجو هیفوکوشو پناه برده بودند و تنها ۳۰۰ نفر از میان شعلههای آتش زنده بیرون آمدند و ۴۳ هزار و ۷۰۰ نفر در آتش سوختند.
اما باز هم این پایان ماجرا نبود.
مردم بیسامان ژاپنی که خشمگین بودند، با تحریک عدهای، کرهایهای مهاجر را مقصر آتشسوزی معرفی میکنند و با چوب بامبو و شمشیر به آنها حملهور میشوند؛ حملهای که به قتلعام کرهایها مشهور میشود. حدود ۶۰۰۰ کرهای که در زلزله هم آسیب دیده بودند مورد هجوم وحشیانه قرار میگیرند و به نوعی این فاجعه اخلاقی به تمامی آن فجایع انسانی ضمیمه میشود، آن هم برای ژاپنیها که ما همیشه آنها را به عنوان یک ملت بافرهنگ و نجیب به یاد میآوریم. جالب اینکه پلیس میایستد و نگاه میکند.
آکیرا کروساوا، کارگردان مشهور ژاپنی از خاطرات آن روزها، چیزهایی عجیب بازگو میکند؛ مثلا میگوید به آنها گفته بودند از چاه یکی از محلهها آب نخوریم، چون یک نفر با گچ سفید روی دیوار چاه چیزی عجیب نوشته بود. گفتند یک کد کرهای است که اشاره میکند آب چاه سمی است. واقعیت این بود آن متن عجیب را خود من روی دیوار چاه نوشته بودم. وقتی میدیدم بزرگترها اینطوری رفتار میکنند، چارهای نداشتم جز اینکه با حیرت سرم را تکان بدهم و به خودم بگویم ما آدمها چه هستیم؟!
کروساوا تعریف میکند، پدرش را فقط به جرم اینکه روی صورتش ریش پرپشتی داشت با کرهایها اشتباه گرفتند و به او حمله کردند و نزدیک بود مانند هزاران کرهای که در این جنایت عجیب کشته شدند، او نیز کشته شود.
سوال درستی است. ما آدمها چه هستیم که یک نفر را به جرم اینکه ریش دارد و شبیه یک گروه است، ترور میکنیم؟! آن هم در روز روشن، آن هم در خیابان، آن هم در حالی که کشور درگیر بحران است! این مثال برای شما آشنا نیست؟!
تاریخ! این تاریخ تکراری
این مثال برای ما خیلی آشناست. آدم را یاد اوایل دهه ۶۰ میاندازد که منافقین هرکس که ریش داشت یا ظاهرا مذهبی به نظر میرسید را اصطلاحا ترور کور میکردند. همینهایی که بهدلیل رای دادن دیگران، آنچه از دهان یک انسان بعید است بیرون بیاید را نثار میکردند و حتی مورد ضرب و شتم قرار میدادند، درست مثل شرایطی که در ژاپن رخ داد، درست مثل شرایطی که در روآندا رخ داد، همان روآندایی که رادیو مدام روی خروجیهای خودش هشدار میداد مردهای هوتو همسران توتسی خودشان را بکشند و میکشتند. تصور میکنید اگر پلیس یا نیروی بازدارنده مثل مواردی که به آنها اشاره شد سکوت میکردند یا حضور نداشتند چنین اتفاقاتی در انتخابات اخیر نمیافتاد؟! یک بار دیگر ببینید تنها در بیرمنگام یعنی تنها موردی که پلیس حضور ندارد، چه اتفاقی برای آن خانم و فرزندش رخ میدهد؟
اجازه بدهید یک دور دیگر مرور کنیم. تمامی شبکههای ضدجمهوری اسلامی بسیج میشوند تا چهرهای پلید از انسانهایی نشان بدهند که قصد حضور در جریان دموکراسی را دارند و با این کار خود آن توجیه حداقلی را در ذهن مخاطب خود میکارند. شبکههای سمپات و سازمانی منافقین، گروههای سلطنتطلب، گروههای اپوزوسیون دموکراتیک و خلاصه هرکسی که در این جریانها قابل سازماندهی شدن است با تمام قوا میآید و مقابل انسانهایی میایستد که برای شرکت در انتخابات آمدهاند.
هر منصفی که یک مرور کوتاه روی تاریخ معاصر داشته باشد رگههای رفتاری منافقین را بهخوبی میبیند، ترورهای فیزیکی و شخصیتی فارغ از نام و جایگاه که نمونههای بسیاری از آن را دیدهایم. عدهای هم با پیشفرضهای واهی به این جمع اضافه میشوند. سوال این نیست که آنها توی زمین چه کسی خوش رقصی میکنند، حرف ما مربوط به آدمهایی است که در این میدان کارزار دلیر میشوند.
همین مایی که میبینید
ما، همین مایی که زیر باد خنک کولر نشستهایم و چای گرم و آب خنکمان را مینوشیم، موزیک ملایم گوش میدهیم و این مطلب را میخوانیم، همین ما، بعضیهایمان از به زبان آوردن اینکه رای دادیم بیمناک بودیم.
ترجیح دادیم به کسی نگوییم تا ما را قضاوت نکنند. ترجیح دادیم شبیه آدمهایی باشیم که به نظرمان همه مردم بودند، شبیه پیشفرضهایی باشیم که در ذهنمان ساختند. همین الان اگر از ما بپرسند رای دادیم یا نه، ممکن است بعضیها کتمان کنند، اما عدهای بودند در جاهای مختلف دنیا که زیر خشمگینترین نگاهها، زیر تندترین حرفها و مقابل بدترین رفتارها سینه سپر کردند و شناسنامههای ایرانی خودشان را بالا گرفتند. شناسنامهای که هویت یک آدم است. برخی آن را پنهان و برخی نشان میدهند تا هویت خود را به رخ بیهویتها بکشند.
در این میان بودند افرادی که برای رای دادن در آمریکا مجبور شدند ۲۰۰ کیلومتر، یعنی چیزی معادل فاصله تهران تا کاشان رانندگی کنند و وقتی حکم شرعی عسر و حرج را برایشان توضیح میدادی، میگفتند ۲۰۰ کیلومتر برای رای دادن عسر و حرج نیست. تصور کنید در آن سوی دنیا یک نفر بهدلیل رای دادن، فقط و فقط به خاطر رای دادن از طرف همسایهاش به زبان فارسی تهدید میشود و هیچ سقف و چتر حمایتی محکمی ندارد. فکر میکنید آنها که رفتند و رای دادند اینها را نمیدانستند؟! مهم نیست. آدم بهانه را پیدا میکند. بعضیها برای رفتن، بعضیها برای نرفتن و آن کسی که بهانه رفتن میگیرد همان شجاع است؛ همانی که در یک لحظه قهرمان میشود، همانی که شاید دلیر نباشد، اما دلیر میشود. وقتی تصور میکنید در همین چند قدمی ما افرادی بودند که برای نرفتن هزار و یک بهانه تراشیدند آن وقت هر رای خارجنشینی ارزش صد برابر پیدا میکند. امروز صفحات مجازی پر از توهینها و تهدیدهایی است که به سمت رایدهندهها گسیل میشود، توهین و تهدیدکنندههایی که خیلیهایشان احساس میکنند توجیه کافی برای برخورد دارند که فکر میکنند هرکس مثل من فکر نکند را میتوانم حذف کنم. شما بگویید زیر همه این فشارها، رای دادن یک ایرانی در یک کشور بیگانه، تولد یک قهرمان نیست؟!
مجید شریفواقفی کیست؟
مجید شریفواقفی، یک نمونه از قربانیان همین تفکر داعشمآبانه است؛ کسی که از سران سازمان مجاهدین خلق بود و در انقلاب مشارکت زیادی داشت. بعد از اینکه تقی شهرام تصمیم به تغییر ایدئولوژی از اسلام به مارکسیسم داد، شریفواقفی از گروهک مجاهدین خارج شد.
آنها که در آستانه سقوط پهلوی فضا را باز میدیدند و همان توجیه حداقلی را داشتند، او را حذف و ترور کردند و جنازهاش را سوزاندند؛ کاری که همین جمعه بعید نبود با آدمهایی بکنند که مثل خودشان فکر نمیکردند، کاری که دهه ۶۰ با مردم بیگناهی کردند که مثل خودشان فکر نمیکردند. کاری که هنوز هم بعید نیست با آدمهایی بکنند که مثل خودشان فکر نمیکنند. مجید شریفواقفی یک قهرمان بود، درست مثل همین مردمی که جلوی تمام تهدیدها ایستادند، با این تفاوت که قهرمانان دنیای مدرن کمی گمنامتر هستند.
نویسنده : مرتضی درخشان - روزنامه جام جم