به گزارش
جام جم آنلاین، روزنامه جام جم در قسمت هفتگ نوشت: من و بسیاری از همنسلانم، پیشنیاز فیلم هندی را به جبر زمانه پاس کردیم، یعنی چاره و انتخاب دیگری نداشتیم. نفوذ سینمای هند در رقابتی همیشگی با هالیوود، آنقدر زیاد بود که به قلمروی خانواده ما هم کشیده شده بود و یکی از داییهای عزیز که عشق سینما بود با دستگاه آپارات هر از گاهی با حلقههای فیلم هندی به بغل میآمد و عیشی سینمایی در خانه به پا میکرد؛ بنابراین خیلی زودتر از اینکه با مثلث عشقی همفری بوگارت و اینگرید برگمن و پل هنرید در «کازابلانکا» روبهرو شوم، نوع هندی و سوزناکتر این سه ضلعی را در فیلم سنگام دیدم.
آن سه قلب رنگی در همان شروع تیتراژ که اسم سه بازیگر اصلی فیلم، راج کاپور، بازیگر نقش سوندار (قلبآبی)، ویجینتی مالا، بازیگر نقش رادا (قلبقرمز) و راجندرا کومار، بازیگر نقش گوپال (قلبسبز)، روی آنها نقش میبندد، همان سرچراغی جایی برای، چون و چرا درباره یک فیلم عشقی پرسوزوگداز باقی نمیگذاشت.
با اینکه راج کاپور، ستاره بزرگ سینمای هند و همهکاره فیلم بود و با آن چشمان سبز و سبیل داگلاسی (مثل کلارک گیبل، رت باتلرِ بربادرفته) از رادا و انبوهی از تماشاگران دلبری میکرد، اما من خیلی دوست داشتم رادا به گوپال میرسید، ولی به هرحال زور و نفوذ راج کاپور به خواست من چربید و گوپال در یک هندیبازی و فداکاری محض، خودش را خلاص میکند تا دوستانش یک عمر به خوبی و خوشی و ایضا سوزشی فراموشنشدنی، کنار هم زندگی کنند!
موقع تماشای فیلم، چند بار ملحفه سفیدی را که تصاویر روی آن انداخته میشد، کنار زدم تا بلکه به حقایق پشتپرده پی ببرم، اما به جز گچ دیوار، هیچ حقیقتی وجود نداشت. یکی از ویژگیهای همیشگی فیلمهای هندی، زمان طولانی آنها بود و عزیزان بالیوودی، دستشان به کم نمیرفت. همین سنگام ۲۳۸ دقیقه بود یا فیلم شعله ۲۱۰ دقیقه بود؛ البته که سازندگان این آثار، قصهگویی عامهپسندانه را بهخوبی بلد بودند و تماشاگر را تمام و کمال و با انواع و اقسام ترفندهای جذاب نمایشی ازجمله رنگ و رقصوآواز و حادثه و صحنههای خندهدار و عاشقانه و گریهدار تا پایان پای فیلمها نگهمیداشتند. ضمن اینکه انگار زمان طولانی فیلمها، دلبستگی تماشاگران به شخصیتهای قصه را بیشتر میکرد و باعث میشد در پایان فیلم، دل کندن از آنها هم سختتر شود.
۲ سامورایی در هند!
وقتی جی/جیدو (آمیتاب باچان) از تاکور (سانجیو کومار) میپرسد: «ما که از نظر شما آدمهای کلاش و دزدی هستیم، پس برای دستگیرکردن یه راهزن، چرا از وجود دو تا دزد استفاده میکنین؟» تاکور جواب میدهد: «برای اینکه فقط آهن میتونه آهنو ببره.» فیلمهای هندی پر است یا دستکم آن قدیمیهایش پر بود از این سوال و جوابهای گلدرشت و حکیمانه که باعث میشد، تماشاگران موقع تخمه شکستنهای پیاپی به صورت همدیگر هم نگاه کنند و برای تایید و تصدیق این جملات، سری به تحسین تکان دهند و رضایت کاملشان از فیلم را اعلام کنند.
«شعله» به کارگردانی رامش سیپی که از آن به عنوان بزرگترین فیلم سینمای هند نام میبرند، یک اکشن ماجراجویانه بود که همه عناصر جذاب و سرگرم کننده را برای خوشایند و رضایت تماشاگر داشت و همه احساسات مخاطبان را به کار میگرفت. ظاهرا کارگردان، ایده اصلی فیلم را از فیلم هفت سامورایی آکیرا کوروساوا گرفته بود؛ فیلمی که الهامبخش ساخت فیلم هفت دلاور در هالیوود هم شده بود، اما سیپی، فشار و تنش فیلم را به جای هفت نفر، روی دو نفر قرار داد: جی (باچان) و ویرو (دارمندرا) که توسط پلیسی بازنشسته به نام تاکور استخدام میشوند تا راهزن و تبهکار مخوفی به نام جبار سینگ (امجد خان) را دستگیر کنند. این اقتباس و الهام در شعله به بهترین و هندیترین شکل ممکن به کار گرفته شد و فیلمی گرم و پرشور و جذاب از آن درآمد، اما بهجز این، صنعت سینمای هند به کپیکاری هم معروف است و آنها گاهی بدون ذکر منبع، سراغ روایتهای مشهور سینمایی هالیوود یا نقاط دیگر جهان رفته و نسخه هندی فیلمها را ساختهاند.
شعله با سکانسهای مختلف از جمله حرکات موزون بسنتی (هما مالینی) روی شیشهها و فداکاری سکهای جیدو، دل از مخاطبان بسیاری برد و فیلم را در قلب و ذهن آنها حک کرد. به جز اینها شعله یکی از مهمترین ویژگیهای سینمای هند را تمام و کمال داشت، یعنی تقابل خیر و شر مطلق. همین خطکشی سرراست و بدون پیچیدگی، کار مخاطبان را برای پیگیری و ارتباط بیشتر با قصه راحتتر میکرد. شخصیتی مثل جبار سینگ، اگر در هر درام مدرنی حضور داشته باشد، بلافاصله دافعه ایجاد میکند و مخاطب، علاقهای به پیگیری سرنوشتش ندارد، چون اساسا جایی برای کشف مخاطب باقینمیگذارد، اما در ساحت سینمای کلاسیک و عامهپسند هند و در مقام آنتاگونیست و ضدقهرمان قصه، خدایی میکند و پیش برنده درام است و قهرمان را به چالش میکشد.
یکی دیگر از جذابیتهای شعله برای ما ایرانیها، قطعا دوبله فارسی این فیلم است. به جز گویندگی گویندههای برجستهای، چون چنگیز جلیلوند و ابوالحسن تهامینژاد که به جای دارمندرا و سانجیو کومار حرف میزدند، باید به گویندگی چند بازیگر سرشناس هم اشاره کرد، ازجمله اکبر زنجانپور که به جای جبار سینگ حرف میزد و زندهیاد خسرو شکیبایی و بهروز بهنژاد که به ترتیب به جای شخصیتهای آقامیرزا و جیدو حرف میزدند.
سلطان بالیوود
سینمای هند، در همه سالها روی کاکل ستارههای مختلف چرخیده و اسمهای بزرگی در آن درخشیدهاند، اما قطعا سرجهازی و سلطان آن سینما، آمیتاب باچان است. بازیگری بلندقامت که فیلمها و نقشهای فراوان و ماندگاری بازی کرد و هنوز در ۷۸ سالگی فعالیت میکند. او تجسم و مصداق واقعی یک قهرمان سینمایی است؛ عنصری که سینمای هند بسیار به آن وابسته است و بهخوبی از ظرفیتهای او برای روایت استفاده میکند. شخصیتی کنشگر و اهل عمل که برای رسیدن به هدف و غلبه بر موانع میجنگد، ولو اینکه این مبارزه با اغراق در احساسات، رخدادها و حوادث گاه غیرمنطقی و گلدرشت و اعمال و رفتارهایی نهچندان
باورپذیر باشد.
باچان، چنان پرشور و بااحساس و «هندی» بازی میکرد، که چارهای جز نمک گیرشدن و دوست داشتنش نداشتیم، برای همین حتی وقتی در فیلم «قانون» و در نقش ویجی مقابل پدرش با بازی دیلیپ کومار میایستد در پایان از قربانیشدنش متاثر میشویم و اشک میریزیم یا لااقل در گذشته که میریختیم یا دستکم دیدم که خیلیها به لحاظ احساسی، دگرگون میشدند! الان که با فیلم و بهویژه سکانس وظیفهشناسی پدر و شلیک به پسر مجرم در فرودگاه مواجه میشویم، اغراق در دیالوگها و احساسات، حتی مضحک به نظر میرسد؛ دیالوگ «خیلی سعی کردم این نفرت رو از قلب خودم بیرون کنم، ولی افسوس...» با نوع بازی باچان و البته نحوه گویندگی خسرو خسروشاهی، تنها با متر و معیار یک فیلم هندی محصول سال ۱۹۸۲ و دهه ۶۰ ما قابل هضم و همراهی است وگرنه الان دقیقا نمیدانید آن را کجای دلتان بگذارید!
چشمهایش
وقتی صحبت از سینمای بالیوود و فیلم هندی و قهرمانهایی، چون باچان میکنیم، نمیتوانیم از ضدقهرمان و بازیگر بزرگ نقشهای منفی، یعنی آمریش پوری یاد نکنیم که عمری با آن چشمهای از حدقه درآمده و ژستهای ترسناک، ترس و وحشت در دل تماشاگران میانداخت. بازی او در نقش مارگیر فیلم «ملکه مارها» همه شاخصههای نقش منفی قدرتمند و تیپیکال فیلم هندی را در خود دارد و تقابلش با سری دو، تنور فیلم را حسابی داغ میکند. با اینکه امروز، عمر هیچکدام از این دو بازیگر به دنیا نیست، اما ماترک سینمایی آنها مشهور و جاودانه است.
به جز نبرد همیشگی خیر و شر، اغراق در داستان و افراط در احساساتگرایی، وفاداری و رفاقت تا پای جان، موارد دیگری، چون قهر و آشتی شخصیتها، جبر و سرنوشت و فاصله طبقاتی و تقابل فقر و ثروت از دیگر ویژگیهای سینمای کلاسیک هند بودند که معمولا با پرداختهایی ساده، مخاطبان زیادی را با خود همراه میکردند.
راستش سالهاست که میانهای با فیلم هندی و سینمای بالیوود ندارم و چندان نمیدانم آیا این مولفهها هنوز هم رعایت میشوند و خریدار دارند یا نه، اما این را میدانم که دوست و همکار پیشکسوت و خوشصحبت ما کیکاووس زیاری، همچنان با شوق و ذوقی مثالزدنی و قابل اشاره، فیلم هندی را دنبال میکند و پای سینمای هند پیرشده یا به عبارتی، جوان مانده است. عمر «کاووسخان» (اگر آقای زیاری اجازه دهد فیلم مستندی درباره شیفتگیاش به سینمای هند بسازم، عنوانش این خواهد بود) و دیگر علاقهمندان فیلم هندی، دراز باد. امیدوارم به بزرگی خودشان، کوچ من از سمت سینمای هندی به سمت سینمای هنری را ببخشایند و به حرمت نام زندهیاد ساتیاجیت رای (فیلمساز هنری سینمای هند)، مثل مرحوم آمریش پوری به من چشمغره نروند.