طلاق به دلیل چشم نگفتن!

طلاق‌های عجیب ۹۹

روایت یک ازدواج پرماجرای فامیلی در گفت و گوی «تپش» با خواستگاری که ۳۲ سال پشت در ماند

لیلی و مجنون ۱۴۰۰ (+عکس)

داستان لیلی و مجنون و عشق افلاطونی‌شان فقط یک افسانه نیست؛ بگردید، در همین دنیای واقعی هم می‌توانید نمونه آن را پیدا کنید.
کد خبر: ۱۳۱۰۸۱۱

به گزارش گروه حوادث جام جم آنلاین از ضمیمه تپش، کیومرث تیموری، اهل روستای بره کلک‌ کشماهور از توابع شهرستان کوهدشت استان لرستان، یکی از همین عاشق‌هاست که همه جوره پای عشقش ایستاد. این روزها بسیاری از اهالی لرستان فقط در مورد او و ماجرای عاشقانه عجیب و غریبی‌که داشت، صحبت می‌کنند.

خیلی‌ از هم‌ولایتی‌هایش هنوز هم باورشان نمی‌شود بخت گره خورده او بالاخره باز شده است. حالا چه باورکنند چه باور نکنند، پنجشنبه و جمعه هفته گذشته مراسم عروسی تیموری برگزار شد و این پسر ۵۰ ساله پس از گذشت ۳۲ سال به وصال عروس ۴۵ ساله‌اش رسید.

سال‌های نه چندان دور، مثل حالا نبود که بعضی از جوان‌ها، برای خودشان بِبُرند و بِدوزند و بعد تازه پدر و مادرهای‌شان را در جریان بگذارند. به قول قدیمی‌ها، آن موقع ها، حرمت و احترامی بود و کوچکترها بدون اجازه بزرگترها قدم از قدم برنمی‌داشتند، چه برسد به این‌که دختر و پسر برای آینده خودشان انتخاب‌کنند. آن زمان‌ها، ریش سفیدان و مادران و عمه‌ها و خاله‌ها و بزرگان فامیل دور هم جمع می‌شدند و دخترها و پسرها را از همان سن کودکی برای هم نامزد می‌کردند. بزرگ هم که می‌شدند، می‌رفتند سرخانه و زندگی‌شان. عین ماجرایی‌که تعریف کردیم هم برای تیموری اتفاق افتاد.

دل در گرو عشق دختر عمه

آن زمان، تیموری فقط پنج، شش سالش بود که پدر و مادرش تصمیم گرفتند برای او آستین بالا بزنند. او از ماجرای خواستگاری‌اش برای تپش تعریف می‌کند:«آن زمان بزرگترها می‌گفتند من و دختر عمه‌ام خیلی به‌هم می‌خوریم و بهتر است با هم ازدواج کنیم. یک نشان برای دختر عمه‌ام که آن زمان سه، چهار سالش بود، بردیم و بعد عمه و شوهر عمه‌ام گفتند او الان کوچک است، بزرگتر که شد، بیایید و عروس‌تان را ببرید. من اصلا نمی‌فهمیدم ازدواج چیست و چه معنی دارد. به من گفته بودند وقتی بزرگ شوی، این دختر زن تو است و من فقط به این فکر می‌کردم. در این مدت با هم بازی می‌کردیم و به خانه هم می‌ر‌فتیم. ۱۸ سالم که شد، پدر و مادرم تصمیم گرفتند عروس را بیاورند. هیچی نداشتم. نه خانه نه ماشین. مثل حالا نبود که خیلی از دخترها انتظارات عجیب و غریب از پسرها دارند. قرار شد به خانه عمه‌ام برویم که از شانس بد ما، شوهر عمه‌ام فوت شد.»

شوهر عمه تیموری آن زمان ۷۰ سالش بود و بارها به دامادش گفته بود که زودتر بیا و عروست را ببر. من عمرم به دنیا نیست و بگذار عروسی‌تان را ببینم، اما انگار قسمت نبود و پدر زن تیموری فوت شد:« البته فقط فوت شوهرعمه، مراسم خواستگاری و عروسی را عقب نینداخت و بالا گرفتن یکسری اختلافات بین بزرگترها باعث شد فاتحه این ازدواج خوانده شود. به‌هم خوردن مراسم، اعصابم را به‌هم ریخته بود. خانواده دختر‌عمه‌ام وقتی دیدند دست بردار نیستم، از من شکایت کردند و خلاصه ۳۵ روز در بازداشتگاه خوابیدم. بعد از مدتی چون پسر دایی‌شان بودم، دل‌شان برایم سوخت و رضایت دادند و من را از زندان درآوردند. زندان هم باعث نشد دست از عشق دختر عمه‌ام بکشم. طفلک دختر عمه‌ام هم حرفی نمی‌زد و همه خواستگارهایش را رد می‌کرد. من این را به حساب عشق زیادش به خودم گذاشتم. تا سال ۸۳ همین وضعیت زندگی‌ام بود و به سرو سامان نرسیدم.»

لیلی و مجنون ۱۴۰۰ (+عکس)

تیموری حتی چشم دیدن خواستگارهای دختر عمه‌اش را هم نداشت و وقتی آنها را می‌دید، برای‌شان شاخ و شانه می‌کشید:«وقتی خواستگارها را می‌دیدم، آنها را کتک نمی‌زدم، اما به‌شان می‌گفتم ما فامیل هستیم و این دختر مال من است. حق باید به حق‌دارش برسد. آنها هم می‌گفتند مبارکت باشد، ما نمی‌گیریم.»

چشم تیموری دنبال عشق خودش بود. مردان ده و حتی خانواده خودش می‌گفتند بیا و دختر دیگری را برای زندگی انتخاب کن، اما با این‌که موهای سرو صورتش کم‌کم داشت سفید می‌شد، ولی او زیربار نمی‌رفت و عشق قدیمی خودش را می‌خواست.

لج و لجبازی بزرگترها

درد دوری از عشق و بی سروسامانی از یک طرف و غصه لج و لج‌بازی بعضی از بزرگترها با هم، حسابی تیموری را از زندگی انداخته بود. آن بزرگترها سایه همدیگر را با تیر می‌زدند و حتی در مراسم‌های ختم هم روی خوش به‌هم نشان نمی‌دادند.

ماجرای عشق و دلدادگی آقا تیموری و دختر عمه‌اش از چهار دیواری روستای‌شان به بیرون درز کرده بود و تمام روستاهای آن اطراف و حتی بعضی شهرهای نزدیک از ماجرای او صحبت می‌کردند. ماجرای عشق نافرجام آقای تیموری بسیاری از همشهری‌ها و هم‌ولایتی‌هایش را ناراحت کرده بود و همه دنبال راهی بودند تا بالاخره دست او را در دست عشقش بگذارند. دختر عمه هم حال و روز خوبی نداشت و تنها به تیموری به چشم همسر آینده‌اش نگاه می‌کرد. هرچه مردم دنبال راهی برای بهتر کردن اوضاع ازدواج تیموری و دختر عمه‌اش بودند اما آن بزرگترها به تنور آتش اختلاف می‌دمیدند و وضعیت را بدتر می‌کردند.

پادر میانی ریش سفیدها

تیموری با همان لهجه زیبای روستایی، از زمانی می‌گوید که کم‌کم پای ریش سفیدها و بزرگان روستا به قضیه ازدواج او باز شد. تیموری بارها با آنان به خواستگاری دختر عمه‌اش رفت تا مراسم را رسمی‌کند، اما یخ رابطه آب نمی‌شد و خانواده دختر رضایت نمی‌دادند:« سال ۸۵، سال ۹۵ و چند سال دیگر تصمیم گرفتیم به خواستگاری برویم، اما همه چیز به‌هم می‌خورد. این ماجرا ادامه داشت تا اسفند پارسال یعنی سال ۹۹ که بعضی از بزرگان کوهدشت آمدند و گفتند می‌خواهیم برایت قدم خیر برداریم و این وصلت را به سرانجام برسانیم. گفتم: ای بابا، خیلی‌ها قدم برداشته‌اند، اما فایده نداشته است.

یکی از بزرگان گفت من خواب دیده‌ام تو زن گرفته‌ای، اما شاید قیمتش گران باشد. گفتم یعنی چقدر؟ گفت هزینه‌اش ۳۰۰ میلیون تومان است با نیسانی که داری. خانواده دختر شرط کرده‌اند که باید ۳۰۰ میلیون تومان به اضافه نیسانی را که با آن کار می‌کنی به آنها بدهی. با شنیدن این شرط‌ها با خودم گفتم اگر قرار است در ازای اینها ۳۲ سال دوری از دختر عمه‌ام و آوارگی تمام شود، قبول می‌کنم. به آن حاجی‌گفتم باشد، هر چه شما بگویی را انجام می‌دهم.»

فراهم کردن ۳۰۰ میلیون تومان برای تیموری که به قول خودش از دار دنیا چیزی نداشت، از کندن کوه سخت‌تر بود. چند روز طول کشید تا تیموری توانست این مبلغ را فراهم کند. پول که جمع شد همراه با امام جمعه روستا و کدخدا به درخانه معشوقه‌اش رفت. «ریش‌سفید روستای‌مان گفت این دو نفر از سال ۶۸ می‌خواستند با هم ازدواج کنند، حالا زمان زیادی گذشته است و هنوز مجرد هستند. خیلی‌ها که واسطه شده بودند، الان فوت شده‌اند و من هم چهار صباح در این دنیا زنده خواهم بود و بعد از آن دیگر نیستم. اجازه بدهید این دو جوان بعد از ۳۲ سال به‌هم برسند. حرف‌های او که تمام شد، بدون این‌که دست و دلم بلرزد، سوئیچ و کارت نیسان و ۳۰۰ میلیون پول نقد را جلوی‌شان گذاشتم. عمه‌ام نگاهی به پول و سوئیچ و بعد به من انداخت و گفت همه را به خودت بخشیدم. ازدواج کنید و خوشبخت شوید.»

از تیموری می‌پرسیم، اگر مادر زنت ۳۰۰ میلیون تومان و نیسان را از تو می‌گرفت و برنمی‌گرداند، چه می‌کردی؟ کمی به فکر فرو می‌رود و بعد با شک و خنده‌ای بلند می‌گوید:« نه بابا این‌طوری نیست. او برمی‌گرداند و دستم را خالی نمی‌کرد.»

تنها چیزی که تیموری را خیلی ناراحت کرده، عمر ۵۰ ساله‌ای اوست که بدون زندگی با همسرش گذشته است.

به قول خودش می‌توانست در همان ۱۸ سالگی دست عروسش را بگیرد و به خانه بخت بیاورد، اما نشد و حالا تمام موهایش سفید است. به او می‌گوییم سن و سالی نداری و می‌توانی موهایت را رنگ کنی. مثل کودکان ذوق می‌کند:« شما را به خدا، به خاطر دلم می‌گویید که ۵۰ سال سنی نیست و هنوز فرصت دارم؟ بنظرتان وقت را از دست نداده‌ام؟ خودم حس می‌کنم دیگر خیلی پیر شده‌ام. قسمت من هم این بود. موهایم را رنگ نمی‌کنم و اهالی می‌گویند سفید قشنگ‌تر‌است.»

سور و سات عروسی بعد از ۳۲ سال

۲۰ فروردین امسال تیموری بالاخره بعد از گذشت ۳۲ سال و تحمل تنهایی و هجران به وصال محبوبش رسید. آن‌طور که تیموری به تپش می‌گوید، او برای عروسی‌اش از ۲۵۰۰ مهمان دعوت کرد.

تالاری که جوابگوی این حجم از مهمان عروسی باشد، در لرستان وجود نداشت و برای همین تیموری عروسی‌اش را در دشت و بیابان و در میان سیاه چادرها و لباس‌های محلی و رنگارنگ زیبا برگزار کرد.

لیلا حسین زاده - تپش روزنامه جام جم

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها