به گزارش جام جم آنلاین و به نقل از سایت اندیشه قم، تعصب به معني «وابستگي غير منطقي به چيزي» تا آنجا كه انسان حق را فداي آن كند و لجاجت به معني اصرار بر چيزي استبه گونه اي كه منطق و عقل را زير پا بگذارد، ثمره اين دو شجره خبيثه نيز «تقليد كوركورانه» است كه سد راه پيشرفت و تكامل انسانهاست.
هنگامي كه به تاريخ انبياي بزرگ بازمي گرديم و علل انحراف و گمراهي اقوام پيشين را مورد بررسي قرار مي دهيم به خوبي مي توان دريافت كه اين سه امر(تعصب و لجاجت و تقليد كوركورانه) نقش اصلي را در انحراف آنها داشته است و يك برنامه عام براي همه اقوام زشت كار پيشين بوده است، آنها به خاطر وابستگي شديد به افكار و برنامه هاي خرافي، و لجاجت و اصرار بر آنها، چشم و گوش بسته به پيروي نياكانشان ادامه مي دادند و به اين طريق، خرافات بي اساس از نسلي به نسل ديگر منتقل مي شد، وصداي دلنشين مردان الهي كه براي هدايت آنها آمده بودند، در ميان نعره هاي جاهلانه آنان گم مي شد.
نخست از داستان نوح- عليه السلام - شروع مي كنيم ميبينيم كه بت پرستان عصر آن پيامبر اولوالعزم به قدري لجوج و متعصب بودند كه حتي از شنيدن صداي اين منادي توحيد وحشت داشتند، همان گونه كه در نخستين آيه مورد بحث از زبان نوح- عليه السلام - مي خوانيم: «و من هر زمان آنها را دعوت كردم كه ايمان بياورند، و تو(اي خدا) آنها را بيامرزي انگشتان خود را در گوش ها قرار داده و لباس هايشان را بر سر و صورت مي پيچيدند و در مخالفت با حق اصرار ورزيدند و شديدا تكبر كردند»! (وَإِنِّي كُلَّمَا دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصَابِعَهُمْ فِي آذَانِهِمْ وَاسْتَغْشَوْا ثِيَابَهُمْ وَأَصَرُّوا وَاسْتَكْبَرُوا اسْتِكْبَارًا ) [نوح،7]
آري تعصب و لجاج آنها به قدري شديد بود كه اجازه نمي دادند ذرهاي از امواج صوتي نوح- عليه السلام - كه حامل پيام حقيقت بود به گوش آنها برسد، و يا چهره او را ببينند و اين گونه گريز از حقيقت به راستي عجيب و خطرناك است.
در آيه بعد چهره ديگري از همين رذايل اخلاقي در قوم نوح- عليه السلام - به چشم مي خورد، قرآن در باره آنها مي گويد: «آنها گفتند: دست از خدايان و بت هاي خود برنداريد مخصوصا بت هاي(بزرگ) «ود»، «سواع»، «يغوث»، «يعوق» و «نسر» را رها نكنيد»، (وَقَالُوا لا تَذَرُنَّ آلِهَتَكُمْ وَلا تَذَرُنَّ وَدًّا وَلا سُوَاعًا وَلا يَغُوثَ وَيَعُوقَ وَنَسْرًا) [نوح،۲۳]
اما چرا و به چه دليل دست از اين بت هاي رنگارنگ كه ساخته و پرداخته دست خودشان بود برندارند و آنها را بر مقدرات جهان هستي، و هم بر مقدرات سازندگانش حاكم بدانند؟! هيچ دليلي بر آن جز تعصب و تقليد كوركورانه نداشتند.
در سومين آيه كه از قوم عاد و گفتگوي پيامبرشان هود- عليه السلام - با آنها سخن مي گويد، مي فرمايد: «قوم عاد به قدري لجوج و متعصب و جاهل بودند كه در برابر دعوت آن حضرت به توحيد خالص و ناب گفتند: آيا به سراغ ما آمدهاي كه تنها خداي يكتا را بپرستيم و آنچه را پدران ما مي پرستيدند رها كنيم؟(ما هرگز چنين كاري نخواهيم كرد، هر كاري از دست تو ساخته است انجام بده و) آنچه را(از بلا و عذاب الهي) به ما وعده مي دهي بياور اگر راست مي گويي»! (قَالُوا أَجِئْتَنَا لِنَعْبُدَ اللَّهَ وَحْدَهُ وَنَذَرَ مَا كَانَ يَعْبُدُ آبَاؤُنَا فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ) [ اعراف، 70]
به اين ترتيب بر اثر تعصب و لجاج و تقليد كوركورانه، توحيد خالص كه روح جهان هستي است در نظر آنها امري وحشتناك، و پرستش بت هاي بي عقل و شعور امري شايسته و با ارزش جلوه مي كرد، و حتي برخلاف قانون دفع ضرر محتمل كه عقل حاكم به آن است كمترين اعتنايي به احتمال عذاب الهي نمي كردند و مصرا از او مي خواستند كه به تهديدهاي خود جامه عمل بپوشاند، اين خيره سري چيزي جز محصول تعصب و لجاج نبود.
آري آنها براي فرار از حق و ادامه تقليد كوركورانه به سوي عذاب الهي شتافتند و سرانجام خود را در آتش عذاب سوزاندند، و اين است نتيجه لجاجت و تعصب خشك و تقليد غلط!
در چهارمين آيه، سخن از پيامدهاي شوم اين رذايل اخلاقي درباره «نمرود» و نمروديان است، مي فرمايد: «هنگامي كه ابراهيم به پدرش(عمويش آزر) و قوم او گفت اين مجسمه هاي بيروحي را كه شما همواره پرستش مي كنيد چيست»؟ (إِذْ قَالَ لأبِيهِ وَقَوْمِهِ مَا هَذِهِ التَّمَاثِيلُ الَّتِي أَنْتُمْ لَهَا عَاكِفُونَ) [انبياء، 52]
ولي آنها جوابي نداشتند جز اينكه «گفتند: ما پدران خود را ديديم كه آنها را عبادت مي كنند»، (قَالُوا وَجَدْنَا آبَاءَنَا لَهَا عَابِدِينَ) [ انبياء،53]
و هنگامي كه ابراهيم- عليه السلام - با صراحتبه آنها گفت كه هم خودتان و هم نياكانتان در گمراهي آشكاري بوده ايد بيدار نشدند، ابراهيم- عليه السلام - بي اعتبار بودن اين خدايان ساختگي و بي ارزش را از طريق بت شكني به آنها نشان داد، باز هم بر سر عقل نيامدند، بلكه ابراهيم بيدارگر و پاره كننده پرده هاي جهل و تعصب و لجاجت را به سوزاندن در آتش تهديد كردند و به تهديد خود جامه عمل پوشاندند و او را در ميان دريايي از آتش پرتاب كردند، و هنگامي كه آتش بر ابراهيم- عليه السلام - سرد و خاموش و گلستان شد، و بزرگترين معجزه الهي در برابر چشمانشان به وقوع پيوست باز هم اين اسيران زنجيرهاي جهل و تعصب و لجاج به بهانه هاي ديگري همچون سحر به راه خود ادامه دادند.
اينها همه نشان مي دهد كه تا چه حد اين رذايل اخلاقي خطرناك و مانع از آزاد انديشي و رسيدن به حق است، و آنها كه در چنگال آن گرفتار ميشوند تن به هر ذلت و حقارتي مي دهند و عظمت مقام انسان و روح بلند او را در هم مي شكنند ولي تسليم حق نمي شوند.
در پنجمين آيه نيز اشاره به بت پرستي لجوجانه قوم «نمرود» مي كند، هنگامي كه ابراهيم- عليه السلام - با دليل بسيار روشن و قاطع، بت پرستي را ابطال مي نمايد و به آنها مي گويد: «آيا آنها را كه مي خوانيد صداي شما را مي شنوند؟ يا سود و زياني به شما مي رسانند»؟ (قَالَ هَلْ يَسْمَعُونَكُمْ إِذْ تَدْعُونَ × أَوْ يَنْفَعُونَكُمْ أَوْ يَضُرُّونَ) [شعراء،73 ، 72]
آنها هيچ پاسخ منطقي در برابر اين گفتار روشن نداشتند، جز اينكه پناه به تقليد كوركورانه ببرند و بگويند: «ما فقط نياكان خود را يافتيم كه چنين ميكردند»، (قَالُوا بَلْ وَجَدْنَا آبَاءَنَا كَذَلِكَ يَفْعَلُونَ) [ شعراء، 74]
در حالي كه اگر انسان مي خواهد تقليد كند حداقل بايد از عالم و دانشمندي تبعيت كند كه او را به واقعيتها رهنمون گردد نه از جاهل و گمراهي بدتر از خود! ولي اين حجاب تعصب و لجاج به قدري ضخيم است كه اجازه نمي دهد كمترين نور آفتاب هدايت و منطق و دليل عقل در آن نفوذ كند و ماوراي آن را روشن سازد.
در ششمين آيه سخن از لجاجت فرعونيان در برابر معجزات روشن حضرت موسي- عليه السلام - است، آنها بر آيين بت پرستي نياكانشان لجاجت و اصرار ورزيدند و گفتند: «(اي موسي) آيا آمدي كه ما را از آنچه پدران خود را بر آن يافتيم منصرف سازي؟ و بزرگي(و رياست) در روي زمين فقط از آن تو و برادرت باشد، ما هرگز به شما ايمان نمي آوريم»! (قَالُوا أَجِئْتَنَا لِتَلْفِتَنَا عَمَّا وَجَدْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا وَتَكُونَ لَكُمَا الْكِبْرِيَاءُ فِي الأرْضِ وَمَا نَحْنُ لَكُمَا بِمُؤْمِنِينَ) [يونس، 78]
آنها هرگز از خود سؤال نمي كردند كه آيين موسي- عليه السلام - حق استيا باطل و در برابر آيين نياكانشان چه امتيازي دارد؟ سخن آنها فقط اين بود كه ما بايد آيين نياكان خود را حفظ كنيم، خواه حق باشد يا باطل! ارزش واقعي براي ما همين است و بس، سپس آن را با سوء ظن نيز آميختند و گفتند آنچه را موسي- عليه السلام - به عنوان آيين الهي ارائه مي دهد در واقع مقدمه اي استبراي رسيدن به مقاصد سياسي و حكومت بر مردم، نه خدايي در كار است و نه وحي آسماني! اين بدبيني نيز از آثار همان تعصب و لجاج بود كه جهت فرار از حق، عذر و بهانه هاي واهي براي خود مي تراشيدند.
و شايد آنها از اين بيم داشتند كه اگر نور هدايت از طريق آيين موسي- عليه السلام - بر افكار مصريان بيفتد، هم آيين خرافي نياكانشان را از دست مي دهند، و هم حكومتي را كه بر اساس آن بنيان نهاده بودند. به همين دليل با تمام قدرت در برابر آن به پا خاستند و مردم را به تعصب و لجاجت تشويق كردند و از آنجا كه درباريان فرعون همه چيز را براي ادامه حكومت خود مي خواستند، تصورشان اين بود كه موسي و هارون نيز همه چيز را ابزار وصول به حكومت كرده اند.
اين رشته در طول تاريخ همچنان ادامه مييابد تا عصر رسول خدا - صلي الله عليه و آله - مي رسد.
در هفتمين آيه نيز مي بينيم كه عامل اصلي انحراف مشركان عرب تقليد كوركورانه و تعصب است كه درهاي معرفت و شناخت را از هر سو به روي صاحبان اين صفات رذيله مي بندد، مي فرمايد: «هنگامي كه به آنها(مشركان عرب) گفته شود از آنچه خدا نازل كرده است پيروي كنيد مي گويند: ما از آنچه پدران خود را بر آن يافتيم پيروي مي نماييم»، (وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَيْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا...) [بقره، 170]
و قرآن بلافاصله در پايان اين آيه جواب دندان شكني به آنها مي دهد و مي گويد: «مگر نه اين است كه پدران آنها چيزي نمي فهميدند و هدايت نيافتند»؟ (...أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لا يَعْقِلُونَ شَيْئًا وَلا يَهْتَدُونَ) [بقره، 170]
تعبيرات آيه نشان مي دهد كه آنها انكار نمي كردند كه آنچه را پيغمبر آورده «ما انزل الله» و فرمان الهي است، بلكه به قدري گرفتار جهل و تعصب بودند كه آيين نياكانشان را بر آن مقدم مي شمردند، نياكاني كه واقف به جهل و گمراهي شان بودند.
به اين ترتيب جهل و تعصب سبب مي شود كه انسان به راحتي ما انزل الله را رها سازد و پشتبه حق كند و رو به باطل نمايد، هر چند حق را از باطل بشناسد!
در هشتمين آيه خداوند مسلمانان را به ياد ماجراي حديبيه مي اندازد كه كفار با ديدن آن همه آيات و نشانه هاي حقانيت پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله - به خاطر تعصب هاي جاهلي ايمان نياورند و اين رذيله اخلاقي آنها را از سعادت بزرگ بازداشت، مي فرمايد: «به خاطر بياوريد هنگامي را كه كافران در دل هاي خود خشم و نفرت جاهليت داشتند(به همين دليل نه تنها ايمان نياوردند بلكه در مقام مبارزه با حق برآمدند) و در مقابل خداوند آرامش و سكينه را بر رسول خود و مومنان نازل فرمود (تا با رعايت اصول حق و عدالت در برابر آن دشمنان متعصب بايستد، و آنها را به كلمه تقوا ملزم ساخت كه از هر كس شايسته تر و اهل آن بودند و خداوند بر هر چيز غالب است»، (إِذْ جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الْجَاهِلِيَّةِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَأَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوَى وَكَانُوا أَحَقَّ بِهَا وَأَهْلَهَا وَكَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمًا) [فتح،26]
حميت از ماده حمي(بر وزن حمد) به معني حرارتي است كه بر اثر عوامل خارجي در بدن انسان يا اشياي ديگر به وجود ميآيد، به همين دليل به حالت تب، حمي(بر وزن كبري) گفته مي شود.
سپس به حالات روحي همچون خشم و تكبر و تعصب، حميت اطلاق شده است، چرا كه همه اينها حالتي آتشين در انسان ايجاد مي كند.
جالب اينكه در اين آيه حميت به جاهليت اضافه شده كه اشاره اي به تعصب هاي برخاسته از جهل و ناداني و سكينه كه نقطه مقابل آن استبه خدا نسبت داده شده است كه آرامشي است آگاهانه و برخاسته از ايمان.
در بحث هاي آينده پيرامون تعصب منفي و مثبت نكته اضافه شدن حميت به جاهليت روشن تر خواهد شد.
در نهمين آيه اشاره به نكته ديگري شده است كه پرده از روي تعصب شديد مشركان عرب در عصر اهليتبر مي دارد، مي فرمايد: «هرگاه قرآن را بر بعضي از عجم ها (غير عرب ها) نازل مي كرديم و او آن را به ايشان مي خوانده، به آن ايمان نمي آوردند»، (وَلَوْ نَزَّلْنَاهُ عَلَى بَعْضِ الأعْجَمِينَ ×فَقَرَأَهُ عَلَيْهِمْ مَا كَانُوا بِهِ مُؤْمِنِينَ) [شعراء،199 - 198]
يعني نژادپرستي و تعصب قومي آنها به قدري شديد بود كه اگر قرآن با تمام معارف عالي و فصاحت و بلاغت فوق العاده و محتواي بي نظير بر فردي غير عرب نازل مي شد، تعصب و لجاجت هرگز به آنها اجازه نمي داد كه آن را پذيرا شوند!
اين تعبير قاطع به خوبي نشان مي دهد كه رذيله اخلاقي «تعصب و لجاج» تا چه حد مي تواند انسان را از درك حقيقت و رسيدن به مقصود بازدارد.
گرچه بعضي از مفسران براي اين آيه تفسيرهاي ديگري ذكر كرده اند ولي روشن ترين و مناسبترين تفسير همان است كه در بالا ذكر شد.
روي همين اصل در بعضي از روايات اسلامي پيغمبر اكرم - صلي الله عليه و آله - افراد متعصب و لجوج را در سرنوشت شوم اعراب جاهلي شريك مي شمرد و مي فرمايد: «من كان في قلبه حبة من خردل من عصبية بعثه الله يوم القيامة مع اعراب الجاهلية; هر كس در دلش به اندازه دانه خردلي عصبيتباشد، خداوند روز قيامت او را با اعراب جاهليت محشور ميكند»، (دانه خردل دانه بسيار ريزي است كه همواره به عنوان ضرب المثل براي خردي ذكر مي شود).
در دهمين آيه، چهره ديگري از اين رذيله اخلاقي در اقوام مختلف ديده مي شود و آن اينكه هر گروهي به خاطر تعصب و لجاج، خود را بهترين مي داند، و ديگران را نفي مي كند گويي تنها بندگان برگزيده خدا آنها هستند و ديگران هيچ و همين امر سبب درگيري مستمر در ميان اقوام مي شود، مي فرمايد: «يهود گفتند مسيحيان(نزد خدا) هيچ ارزشي ندارند و مسيحيان نيز گفتند: يهوديان ارزشي ندارند، در حالي كه هر دو گروه، كتاب آسماني را مي خواندند(كه به آنها دستور مي داد بايد از اينگونه تعصبها به كنار باشند) آري افراد نادان(از مشركان عرب) نيز سخني همانند آنها داشتند، خداوند روز قيامت در باره اختلاف آنها داوري خواهد كرد»، (وَقَالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصَارَى عَلَى شَيْءٍ وَقَالَتِ النَّصَارَى لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلَى شَيْءٍ وَهُمْ يَتْلُونَ الْكِتَابَ كَذَلِكَ قَالَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللَّهُ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِيمَا كَانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ) [بقره،113]
از تعبيرات اين آيه به خوبي استفاده مي شود كه اين گونه تعصبها و خودبيني ها از جهل و ناداني سرچشمه مي گيرد و هر قوم جاهل و بي خبر گرفتار اين رذيله اخلاقي خواهد شد.
تعبير به « الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ » (كساني كه نمي دانند) مفهوم وسيع و گسترده اي دارد كه مشركان عرب يكي از آن بودند و لذا بعضي از مفسران آن را به قوم نوح، يا همه امت هاي پيشين كه بر اثر جهل و ناداني گرفتار تعصب و لجاجت بودند، تفسير كرده اند.
در يازدهمين آيه سخن از يك حكم كلي و عمومي است و نشان ميدهد كه در تمام طول تاريخ تعصب و لجاجت نقش اصلي را در ادامه كفر و توحيدستيزي ايفا مي كرده است، مي فرمايد: «اين گونه در هيچ شهر و دياري پيش از تو پيامبري بيم دهنده نفرستاديم، مگر اينكه ثروتمندان مست و مغرور آن گفتند: ما نياكان خود را بر آييني يافتيم و به آثار و روش آنها اقتدا ميكنيم»!(وَكَذَلِكَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَذِيرٍ إِلا قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّاوَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَى أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِمْ مُقْتَدُونَ) [ زخرف،23]
اين تعبير نشان مي دهد كه هميشه مهم ترين مانع در برابر ايمان به آيين پيامبران الهي همان تعصب و تقليد كوركورانه ناشي از جهل بوده است. و از اينجا خطر اين رذيله اخلاقي آشكارتر مي شود.
در دوازدهمين و آخرين آيه مي خوانيم كه اقوام جاهلي به خاطر تعصب و لجاج بزرگترين انبياي الهي و عقل كل را متهم به جنون مي كردند و آن را بهانه مخالفت خود با آيين آنها قرار مي دادند، مي فرمايد: «آنها پيوسته مي گفتند: آيا ما خدايان خود را به خاطر شاعري ديوانه رها كنيم»؟ (وَيَقُولُونَ أَئِنَّا لَتَارِكُو آلِهَتِنَا لِشَاعِرٍ مَجْنُونٍ) [صافات،36]
عجب اينكه آنها به قدري در حجاب تاريك جهل و تعصب گرفتار بودند كه نمي فهميدند اين سخن يك گفتار ضد و نقيض است، «شاعر بودن» احتياج به تفكر و ذوق سليم و آگاهي كافي از دقايق سخن دارد(توجه داشته باشيد كه شاعر از ماده شعور گرفته شده است) و اين با مجنون بودن هرگز سازگار نيست.
همچنين گاه آنها را متهم به «سحر» و «جنون» مي كردند در حالي كه سحر نيز احتياج به آگاهي قابل ملاحظه اي نسبت به بخشي از علوم و دانش ها دارد، و هوشياري خاصي را مي طلبد، و اين با جنون سازگار نيست، اين سخنان ضد و نقيض ناشي از جهل و تعصب بود.
نتيجه نهايي
يك نگاه اجمالي به آيات گذشته كه اشتباه و نظاير ديگري نيز در قرآن مجيد دارد اين حقيقت را اثبات مي كند كه از مهم ترين موانع معرفت و شناخت، تقليدهاي كوركورانه اي است كه از تعصب و لجاجت و وابستگي بي قيد و شرط نسبت به اموري كه با تمايلات نفساني و هوا و هوس هاي انسان مي سازد ناشي مي شود.
ضايعات و آثار زيان بار اين رذيله اخلاقي صفحات تاريخ بشريت را سياه كرده و پيامبران الهي را با مشكل ترين موانع رو به رو ساخته، و خون هاي زيادي بر خاك ريخته است و همين معني براي پي بردن به آثار زيان بار آن كافي است.
اگر اين رذيله اخلاقي در درون جان انسان ها نبود، تاريخ بشريت چهره ديگري داشت و پيشرفت تكامل تمدن ها شتاب ديگري پيدا مي كرد، و نيروهاي خلاق در مسير سعادت انسان ها به كار مي افتاد، و به جاي اينكه به صورت سيل ويران گري در آيد، نهرهاي منظمي از معارف الهيه را تشكيل ميداد كه همه جا مايه عمران و آبادي قلوب بود.
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد