پلیس درباره خطرات آگهی های جست و جوی همخانه هشدار داد

همخانه با قاتل

بعد از مرگ لیلا، تنهایی آزارش می‌داد و این اواخر بیشتر احساس تنهایی می‌کرد. 150 متر خانه که همه جای آن برایش خاطره‌ای از لیلا بود.
کد خبر: ۱۲۳۰۱۰۳

تصمیم گرفت همخانه‌ای را وارد تنهایی‌اش کند، شاید از این وضع خلاص شود. در سایت آگهی همخانه را منتشر کرد. نه پول پیش می‌خواست و نه اجاره . فقط همخانه‌ای که بتواند همدردش باشد، کافی بود. چند نفری زنگ زدند و به خانه آمدند. بعضی معتاد بودند و بعضی دیگر حوصله همخانه شدن با یک پیرمرد را نداشتند و خودشان منصرف می‌شدند.
چند روزی گذشت تا این‌که یک روز صبح با صدای زنگ تلفن از خواب بیدار شد. آن‌سوی خط دختر جوانی بود. وقتی فهمید پیرمرد تازه از خواب بیدار شده، با عذرخواهی قطع کرد و یک ساعت بعد دوباره زنگ زد.
ـ سلام، ببخشید آقا صبح بیدارتان کردم. من مهسا هستم. در تهران دانشجو هستم. پدرم کشاورز است و وضع خوبی نداریم. می‌خواستم اگر اجازه دهید همخانه شما شوم. کارهای خانه را هم انجام می‌دهم.
پیرمرد مکثی کرد و بعد نشانی خانه را داد. حدود نیم ساعت بعد دختر جوان در قاب آیفون خانه جا گرفت. وارد خانه که شد از سرگذشت تلخش گفت. پیرمرد هم خانه را به او نشان داد و به اتاقی که در نزدیکی در ورودی بود اشاره کرد و گفت: اینجا اتاقت هست. یک روز برویم تخت و کتابخانه بخر. فقط اینجا قانون دارد. مهمانی ممنوع و ساعت خواب 10 شب است. اگر بدخواب شوم تا صبح خوابم نمی‌برد.
مهسا قبول کرد و قرار شد به خوابگاه برود و وسایلش را جمع کند و فردا بیاید. چند دقیقه از رفتن مهسا گذشته بود که این بار در چارچوب ورودی در جا گرفت. این بار تنها نبود و دو مرد پشت سرش ایستاده بودند. پیرمرد شروع به سر و صدا کرد. دو مرد قوی هیکل سمتش رفتند و با شالی دهانش را بستند. بعد هم او را به حمام بردند.
هرچه دم دستشان بود را برداشتند و بار پرایدشان کردند که به حیاط خانه آورده بودند. بعد هم فرار کردند.
چند روز بعد...
دختر پیرمرد چند بار با خانه پدر تماس گرفت اما او به تلفن جواب نمی‌داد. دل‌نگران بار سفر بست و راهی تهران شد. هر چه در زد پدر در را باز نکرد. همسایه‌ها هم از او بی خبر بودند. با پلیس و آتش نشانی تماس گرفت و درخواست کمک کرد. چند دقیقه بعد در باز شد و وارد خانه شدند. بوی بدی فضای خانه را پر کرده بود. رد بو را گرفتند و به حمام رفتند. جسد پیرمرد در گوشه حمام افتاده بود و چند روزی از مرگش می‌گذشت.

مجید غمخوار
تپش

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها