اگر دو روز قبلش بهش می‌گفتند که راهی که می‌روی به حسین پسر علی (سلام خدا بر آن دو) می‌رسد، خنده‌اش می‌گرفت. آدم همیشه فکر می‌کند بلد راه است. آدم فکر می‌کند اوست که راه را می‌رود.
کد خبر: ۱۲۲۶۶۶۹

غافل از این که راه است که او را می‌برد و جوری سرش را گرم پیچ و خم می‌کند که اصلا فکر نکند مقصد کجاست. این است که خدا امرمان کرده روزی ده مرتبه در نماز واجب بگوییم: راه مستقیم را نشان‌مان بده... ما راه ومقصد را نمی‌شناسیم. ما فقط پیمودن بلدیم. خداست که باید نمازمان را بپذیرد و راه درست را جلوی پایمان بگذارد.
زهیر هم از وقتی که یادش بود روی سجاده بود و ایستاده به نماز که: «اهدنا الصراط المستقیم» اما گمانش نمی‌رفت که مقصدش کجاست. شاید فکر می‌کرد مقصد همین است که برای اسلام شمشیر بزند و بشود شیر نبرد «بلنجر». فرقی هم برایش نداشت که شمشیرش در زمان خلافت عثمان آخته است و پای ولایت علی در نیام. همین شد که عصر روز نهم محرم سال ۶۱، در کربلا، یکی از سپاهیان کوفه رو به او گفت: ما تو را از شیعیان این خانواده نمی‌دانستیم زهیر! تو عثمانی بودی! زهیر گفت: چرا الان مرا نمی‌بینید؟ آیا استدلال نمی‌کنید که فدایی و پا‌به‌رکاب حسین پسر علی هستم؟ بعد به طعنه گفت: به خدا هیچ گاه به حسین نامه ننوشتم و پیکی به سویش نفرستادم و قول کمک ندادم. اما «راه» مرا با او یکی کرد...
این‌جای مقتل می‌مانم. «راه مرا با او یکی کرد.» این راه همانی بود که زهیر سر نماز طلبش می‌کرد و خودش نمی‌دانست مقصدش کجاست. تقریبا از بعد مرگ عثمان و شروع خلافت به‌حق امیرالمومنین بود که زره‌‌اش را آویخت و شمشیرش را در نیام کرد و به تجارت زد. بساط زندگی مفرحی گستراند و به سجاده نشینی‌اش خوش بود. به اهدنا الصراطش دل‌گرم بود.
از حج سال ۶۰ برمی‌گشت که خبرش دادند که قافله‌ حسین هم مسیر ماست. دستور داد طوری پیش بروند که با حسین رو در رو نشود. خوش نداشت دوباره به بازی سیاست برگردد و بیشتر خوش نداشت با حسین هم‌صحبت شود. زمانی که دست به شمشیر بود و مرد سیاست، با پدرش علی دم‌خور نشده بود، حالا آسایش زندگی‌اش را با همراهی حسین عوض کند؟ در منزل «زرود» بود که پیک حسین رسید و نامه‌ دعوت به دست زهیر داد. زهیر به ناچار، با اکراه خودش و اصرار همسرش راهی دیدار حسین شد. اما کسی که برگشت زهیر نبود. یا کسی که رفت او نبود و این که برمی‌گشت زهیری بود که عمری گفته بود «اهدنا الصراط المستقیم.»
وقتی برگشت در پوست خودش نمی‌گنجید. دستور داد خیمه‌اش را نزدیک خیام قافله‌‌ حسین بزنند. هیچ کس نمی‌داند در دیدارشان چه گذشت. حسین چه خاکی را به نظر کیمیا کرد؟ اما زهیر با قافله همراه شد و صراطش در کربلا به مقصد رسید.

علیرضا رافتی

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها