در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
از دور، خانههای خاکی خودشان را نشان میدهند. خانههای کوتاه و کوچک کنار جاده از دل بیابان قدعلم کردهاند. پرنده پر نمیزند. هیچ جنبندهای وجود ندارد. بسیاری از روستاها خالیاند و این صدای هوهوی باد است که در آنها خانه گزیده است. به روستای صیادان که نزدیک میشویم، ناخودآگاه جمعیت بیشتر میشود. روی تابلوی سبزرنگ جاده، اسم صیادان به چشم میخورد. یکی از اهالی ده که لباس بلوچی به تن دارد، میگوید همه اهالی این ده صیادند، شغلی که حالا به خاطر خشکسالی سراسری استان و خشک شدن تالاب هامون و دریاچه به تاریخ پیوسته است، حالا بسیاری از صیادان خانههایشان را رها کردهاند. باد میپیچد در بیابان و شعر حزین لاهیجی در فضا میپیچد: «(صید) در دام مانده باشد، صیاد رفته باشد.»
سهمیه 20 لیتری
حیاط خانه کوچک است. گوسفندها، مرغها، بوقلمونها و بزها همه با هم سنفونی گذاشتهاند و یکصدا میخوانند. گوشه حیاط کوچک یک منبع بزرگ سفیدرنگ 20 هزار لیتری آب گذاشتهاند. اینجا خانه شورایاری ده، مسعود راشکی است و این منبع هم نذر آب است. او به ما میگوید: از سال گذشته طرح نذر آب هلالاحمر شروع شد و در تیر و مرداد که این ناحیه با مشکلات آب روبهرو میشود، هر روز این منبع پر شده و مردم هم سهمیه خود را برمیدارند. سهمیه آب هر نفر از اهالی، 20 لیتر -حجمی تقریبا به اندازه 13 بطری آب معدنی - است. در طرح نذر آب امسال که تا پایان شهریور انجام میشود، از 11 استان مختلف کشور برای اجرای طرح به استان جنوب شرقی آمدهاند. سال گذشته 1265 تانکر آب توزیع شد؛ امسال این تعداد به 1974 تانکر رسیده است. او توضیح میدهد که آب حالا در این ده، حکم گنج دارد و به خاطر همین است که منبع در خانه شورایاری نگهداری میشود. این روستا و بقیه روستاهای اطراف در شیب قرار دارند و همین باعث شده آب لولهکشی شهرستان، قطع و وصل شود. به گفته او در برخی از روستاهای اطراف حتی دزدی منبع آب هم اتفاق افتاده است. چند ماه پیش اما سیل آمد و روستا، تالاب و بیابان پر از آب شدند؛ این اما باعث نشده است که مشکلات کمآبی و بحران آب از بین برود. به گفته راشکی تنها اتفاقی که سیل ایجاد کرده، این است که تا ده روز پیش، کمی آب بود. حالا اما رنگ آبی، رنگ باخته و دوباره رنگ خاکی است که به چشم میخورد. راشکی میگوید که تا چند سال پیش 120 خانواده در این ده زندگی میکردند، حالا اما تنها 63 خانوار در ده باقی ماندهاند. اهالی بیکارند و بسیاری از خانوادهها نمیدانند چه کار کنند.
با پول یارانه زندگی میکنم
بعضی از خانهها خالی از سکنهاند و کسی در آنجا نیست. محمد اما در خانهاش ایستاده و با دستهای پینهبستهاش برایمان دست تکان میدهد. 42 سال دارد، بیش از این اما به او میخورد. دندانهایش همه ریختهاند و سه بچه دارد. محمد بیکار است و شغلی ندارد و روزگارش را با پول یارانه میگذراند. او تأکید میکند: «شانس آوردم شناسنامه دارم، وگرنه یارانه هم نداشتم.» البته فقط او و سه فرزندش شناسنامه دارند و همسرش شناسنامه ندارد؛ هرچند پول یارانه کفاف زندگیاش را نمیدهد و پولی ندارد که برای بچههایش لباس و کفش بخرد و بچهها با پای برهنه روی شنها و خرده شیشههای توی بیابان میدوند و بازی میکنند. خودش هم لباسهای بلوچیاش پاره است. خاک روی صورت آفتابسوخته لاغرش نشسته است. وقتی از او میپرسیم چرا کوچ نمیکند، با دهان بیدندانش جواب میدهد: «این خانه را رها کنم، جای دیگری ندارم.» خانه که اسمش را نمیتوان گذاشت. یک زمین لخت که دورش را با بلوکهای بتنی پوشانده و حیاط ساختهاند. حیاطی که در ندارد و برای رفتن به داخل آن باید از روی دیوار کوتاه رد شد؛ دیواری که بخشی از آن خراب است و اگر کسی حواسش نباشد، سقوط حتمی است. اتاقک کوچک پنجره ندارد، تاریک است و بوی تند و گزندهای از داخل خانه به مشام میرسد. چند پتوی پلنگی، زیراندازند و جز یک یخچال کوتاه برفکی و یک تلویزیون که برقش از همسایه تامین میشود، هیچ وسیله دیگری در اتاقک کوچک نیست. خانه محمد آب لولهکشی و برق ندارد و این نذر آب است که آب را به او میرساند.
بعد از خشکسالی، مریض شد
جلوی خانه افتاده است، یک قایق که با صورت افتاده روی خاک و مرده، درست شبیه به ماهی که روی خاک، در عشق آب، جان داده است. هاجر زن 51 ساله، در آخرین خانه زندگی میکند و قایق مرده برای شوهرش است. او تعریف میکند: «شوهرم صیاد قابلی بود. هر روز یک قایق پر ماهی میگرفت.» از شوهرش که تعریف میکند، چشمان روشن قهوهایاش روشنتر میشود و چینهای دور لبش باز میشوند و خنده مینشیند روی لبهای خشکش. هاجر از شوهرش میگوید که حالا درست مانند قایقش مریض شده و در جا افتاده است: «تالاب که خشک شد، شوهرم هم مریض شد. میدانی چند سال است که توی جا افتاده؟» غم دوباره مینشیند توی چشمان هاجر و لبخندش محو میشود، حالا پیرتر هم میشود. بشقاب نان خشک در دستانش را نشان میدهد و میگوید: »این ناهار هر روز ماست.» پیرزن اما سریع میگوید با همه اینها شاکر است و امیدوار. شاکر به خاطر این که با وجود سختی زندگی، باز نانی برای خوردن دارد و امیدوار از این که رحمت خدا ببارد و دوباره دریاچه پرآب شود و دوباره خوشبختی مانند روزهای گذشته در خانهاش را بزند.
خانه استیجاری احسان با بقیه خانهها فرق دارد. سقف خانه گنبدی شکل است. او تنها 29 سال دارد و چند ماه قبل، تنها فرزندش که پنج ساله بود، به خاطر عفونت از دنیا رفت. احسان هم مانند مردهای دیگر بیکار است و گاهی برای کارگری به شهرستانهای اطراف میرود. او میگوید: «گاهی پول اجاره ندارم. صاحبخانه تهدید میکند، ولی درنهایت باز چیزی نمیگوید.» آب لولهکشی خانه او قطع است و این به خاطر شیبی است که روستا در آن قرار گرفته است. حالا چند وقتی است که او هم مانند دیگر اهالی ده، آب مصرفیشان را از منبع پر میکنند. یارانه نفری 45هزار و 500 تومانی تنها درآمد او و همسرش است. هرچند که کرایه خانه او خیلی بیشتر از 91 هزار تومانی است که دریافت میکند. او باید هر ماه 200 هزار تومان کرایه خانه بدهد. کرایهای که پنج ماهی میشود، عقب افتاده است.
کیلویی 50 هزار تومان
بوی بدی فضا را پر کرده است. ماهیها مردهاند و روی سطح ترک خوردهای را که تا چند وقت قبل، پر از آب بود، پوشاندهاند. اینجا بخشی از تالاب بینالمللی هامون است که حالا خشک است. تا چشم کار میکند، از سمت سیلبند تا کوه خواجه که روزگاری آب به آنجا میرسید، زمین خالی است. جز یک گودال کوچک کمعمق، آب دیگری از دریاچه نمانده است. حالا به جای آب، ماهی مرده، مانده است. در کنار ماهیها مرده، گونیهای بزرگ سفید پر از ماهی قرار دادهاند. در میان بوی بد، الماس و قدیر با گونیهای پر از ماهی مرده، دیوار ساختهاند و زیر سایه آن پنهان شدهاند. هر دو پیرند. از آنها میپرسم که وسط این بیابان، میان بوی بد ماهیها چه کار میکنند؟ الماس جواب میدهد: «نگهبانی میدهیم.» آنها گونیهای ماهی مرده را جمع کردهاند تا به کارخانه غذای دام بفروشند. حالا چند روزی است که در بیابان و در آفتاب داغ ماندهاند تا زمانی که ماشین کارخانه آمد، بارشان را تحویل دهند و پولی گیرشان بیاید. هر گونی ماهی مرده، تنها 20هزار تومان ارزش دارد. دریاچه را دور میزنیم. در پای کوه خواجه، چادرهای یکدست مشکیرنگ عشایر در قلب دشت خاکی خودشان را نشان میدهند. خاک دشت، لبتشنه و ترک خورده است. امامغش صاحب یکی از سیاهچادرهایی است که با پشم بز ساخته شده. او میگوید که تا دو سال پیش، 80 خانوار در این بخش از تالاب هامون ساکن بودند، حالا اما به خاطر خشکسالی، چادرنشینان هم تعدادشان کمتر شده و مهاجرت و یکجانشینی انتخابشان شده است. جز چند چادر سیاهرنگ در فاصلههای دور از هم، چادر دیگری دیده نمیشود. امامغش هم مانند بسیاری از چادرنشینان دیگر، دامدار است، اما کمآبی بر روی دامها هم تاثیر گذاشته است. گوسفندها، لاغر و کوچکاند. حالا گوسفند داشتن هم برای او و عشایر دیگر، ثروت به حساب نمیآید. منبعهای آب ماهنشان برای آنها تنها راه حیات شده است.
لیلا شوقی
جامعه
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
اکبرپور: آزادی استقلال را به جمع ۸ تیم نهایی نخبگان میبرد
در گفتوگوی اختصاصی «جام جم» با رئیس کانون سردفتران و دفتریاران قوه قضاییه عنوان شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
گفتوگوی بیپرده با محمد سیانکی گزارشگر و مربی فوتبال پایه