در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
سلام دوستان. بیحاشیه میروم سر اصل مطلب. از زمانیکه عقلم رسید، جنگ و دعوا پای ثابت زندگیمان بود و همصحبت درست و حسابی در خانه نداشتم. بود و نبودم اصلا در خانه مهم نبود. یک هفته هم به خانه نمیآمدم، کسی نگرانم نمیشد. من هم برای فرار از خانهای که هیچ محبتی در آن نمیدیدم، دنبالهروی دوستانی شدم که وضعیت آنها هم بدتر از خودم بود. آن موقع 15 سال بیشتر نداشتم. اول رفتم سراغ سیگار و مشروب، اما دوستانم که تقریبا همسن و سال خودم بودند، تریاک و شیره میکشیدند. وقتی میدیدم با مصرف مواد شنگول میشوند و غمی ندارند، من هم وارد جمع آنها شدم و پای بساط نشستم. کمکم مواد دیگری مثل حشیش و هروئین هم مصرف کردم و چند بار هم سراغ شیشه رفتم. هر چه میگذشت، مصرفم بیشتر و بیشتر میشد. با اینکه خانوادهام متوجه اعتیادم شده بودند، اما کاری به کارم نداشتند. آنقدر درگیر بدبختی و فقر و نداری بودیم که اعتیاد من لابهلای مشکلاتمان گم بود.
مصرفم آنقدر بالا رفته بود که از همه حتی دوستانم کناره گرفته بودم. همه به خاطر ظاهر ژولیدهام مسخرهام میکردند. هر چه بیشتر نیش وکنایه میزدند، مصرفم را بیشتر میکردم، انگار که میخواستم با مصرف بیشتر و نابود کردن خودم، از آنها انتقام بگیرم. با اینکه خیلیها «مافنگی»، «معتاد» و «انگل» خطابم میکردند، اما هنوز هم اعتیادم را قبول نداشتم. با خودم میگفتم من معتاد نیستم. معتاد آنهایی هستند که کارتنخوابند نه من! من هروقت بخواهم، میتوانم ترک کنم، اما اینطور نبود و فقط داشتم خودم را گول میزدم. عملم خیلی بیشتر از چیزی که فکر میکردم، سنگین بود. تا چشمم را باز کنم، 39 سالم شده بود و صاحب هیچ چیز نبودم. نه زن، نه زندگی و نه بچه. ته همه چیزی که بهدست آورده بودم
24 سال اعتیاد و یک زندگی بیهدف و سیاه بود. از زندگی خسته شده بودم. کارم به جایی رسیده بود که آرزو میکردم یک شب یا در خواب تمام کنم یا خدا راهی جلوی پایم بگذارد تا از اعتیاد نجات پیدا کنم. تا اینکه راننده آژانسی که خودش روزی معتاد بود، دلش برایم سوخت و به من پیشنهاد داد که برای ترک به انجمن معتادان گمنام بروم. او گفت تا زمان بهبودی تمام هزینه خورد و خوراکم را میپردازد. خیلی مرد بود که بهعهدش وفا کرد و توانستم دست ردبه سینه اعتیاد بزنم. بعد از چند ماه، بهخاطر مشکلاتی که در زندگی داشتم، گاهی دچار افسردگی میشدم و وسوسه مصرف مواد دوباره سراغم میآمد، اما وقتی یاد تمام بدبختیها و حقارتهایی که کشیدم میافتادم ناخودآگاه از سیخ و سنجاق و مواد نفرت پیدا میکردم. اگر آن راننده آژانس بامعرفت نبود، شاید هرگز از دام مواد مخدر خلاص نمیشدم. خدا را شکر میکنم که از آن وضعیت نکبتبار خلاص شدهام. اعتیاد سرمنشأ تمام بدبختیها و بلاهاست. اعتیاد خداحافظی با یک زندگی سالم، نداشتن سر و همسر و محرومیت از لذت زیبای پدر شدن است. اعتیاد یعنی آوارگی، بیپولی، بیآبرویی. اعتیاد یعنی لذت نبردن از هیچ چیز، یعنی مرگ تدریجی. دیگر هرگز به آن دوران سیاه و تاریک بازنخواهم گشت. به امید روزی که هیچ انسان سالمی فریب لذت دروغین مواد مخدر را نخورد.
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
رییس مرکز جوانی جمعیت وزارت بهداشت در گفتگو با جام جم آنلاین:
گفتوگوی «جامجم» با سیده عذرا موسوی، نویسنده کتاب «فصل توتهای سفید»
یک نماینده مجلس:
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»: