در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
خوبیاش این است که روز خانواده و بازنشسته در فصل تابستان است وگرنه سخت میتوانستیم چنین جمعهای سرحال و اینشکلی را در عصر های تاریک و سرد پاییز و زمستان در کنار هم پیدا کنیم. شش نفر هستند اما تقریبا با کل اهالی پارک سلام و علیک دارند. بدون مکث و فکر درخواستمان را برای گپ زدن قبول کردند و ما هفتمین نفر آنها شدیم. اینطور که فهمیدیم، تعدادشان زیاد است؛ روزهایی که حال و حوصله داشته باشند، عصرهایشان را اینجا میگذرانند. البته اینطور که میگفتند، تعداد آشنایانشان بیشتر از این حرفهاست، اما بعضیهایشان وقت پارک آمدن ندارند؛ آنها کار میکنند و روزهای بلند تابستان بهترین فرصت برای این کار است. اما آقای صلاحی میگوید: «من که دیگر توان کار کردن ندارم. 30 سال کار کردهام و همین کافی است دیگر؛ الان وقت استراحتم است.» میگویم حقوق بازنشستگی کفایت میکند؟« کم که هست ولی خب الحمدلله».
بچهها گرفتارند
آقا یعقوب چهار تا فرزند دارد؛ 3 پسر و یک دختر که ازدواج کردهاند: «آرزوی من در زندگی خوشبختی بچههایم بود که خدا رو شکر به آن رسیدم.» میپرسم چند وقت یک بار همه دور هم جمع میشوید؟ مکثی کرده، فکری میکند و میگوید: «جمع شدن همه با هم سخت است. شاید ماهی یکبار، شاید هم دوماه یکبار؛ البته از روی بیمهری نیستها. بندههای خدا هرکدام یکجور سر شلوغی دارند و حق هم دارند.» همین که بحث به نوههایش میرسد، گل از گل آقا یعقوب میشکفد: «نوههایم را زیاد میبینم. خیلی وقتها به خانه ما میآیند و شب را پیش من و مادربزرگشان میمانند. حتی گاهی اوقات نوه کوچک را با خودم به همین پارک میآورم و با هم آببازی میکنیم. البته هرکدام از بچهها تکی زیاد به ما سر میزنند ولی جمع کردن همهشان با هم سخت است و بالاخره برنامه یکی هست که با دیگری جور نمیشود و نمیتواند بیاید. واقعا ما هم توقعی نداریم و درکشان میکنیم. از صبح تا شب گرفتار درس و کار و بچههایشان هستند. همین که بدانیم آنها خوش هستند، ما هم خوشیم. مگر دیگر چه میخواهیم؟»
مهمانی سخت شده است
خیلی برایمان جالب بود که در یک جماعت پنجشش نفری آنقدر تفاوتنظر وجود داشت؛ دیگر جماعتهای کلان که جای خود دارند. مثلا بر خلاف آقای صلاحی که تا از اوضاع اقتصادی پرسیدم، تنها یک الحمدا... گفت، آقای رجبزاده که به نظر میرسد جوانترین این جمع هم باشد، از اوضاع شکایت دارد: «من یک پسر دارم که هنوز ازدواج نکرده، دانشجو است و در مغازه لباسفروشیمان کار میکند. من هم آنجا کار میکنم و مواقعی که از مشتری خبری نیست، حوصلهام سر میرود و به پارک میآیم.» پس خیلی عیالوار نیست که دورهمیهای بزرگ با عروس و داماد و نوه برگزار کند: «هنوز که پسرم ازدواج نکرده، خب بیشتر دورهمیهایمان جمع شدن خواهر و برادرها در کنار هم است که یک نفر دو نفر نیستیم؛ تقریبا بالای 50 نفر میشویم که جمع شدنمان در حال و روز فعلی، به صاحبخانه فشار میآورد، نمیآورد؟ البته که حالا کسی دیگر مثل قدیم حال و حوصله مهمانداری ندارد که بندهخدا اگر هم داشته باشد، با این درآمدها و این خرج و مخارج، سخت است.»
فرزندانی با وضوح و کیفیت بالا
حالا دیگر همه فهمیدهاند قرار است راجع به چیزی حرف بزنیم و میدانند درباره چه موضوعی باید برایمان تعریف کنند. برای همین هم هست که وقتی میخواهم با علیآقا صحبت کنم، بدون اینکه سوالی بپرسم، تبلت بزرگش را نشانمان میدهد و میگوید: «من دو پسر دارم که هردویشان خارج از کشور درس میخوانند.
این را هم دادهاند دست ما که ببینیمشان و دلمان برایشان تنگ نشود.» واقعا اینجوری دیگر دلشان تنگ نمیشود؟ «بالاخره یک روزی میرسد که بچهها هرکدام باید بروند سراغ زندگی خودشان دیگر؛ یکی با ازدواج، یکی با درس و یکی با کار. نمیشود که به خاطر دل خودمان جلویشان را بگیریم، میشود؟ الان هم نه؛ دلمان تنگ نمیشود. هر روز به چه واضحی و کیفیتی، همدیگر را میبینیم دیگر. بس است. انشاءا... درسشان را میخوانند و برمیگردند و با نوههای شیرینمان به خانهمان رفت و آمد میکنند.» اما خب علیآقا و همسرش؛ عمو و دایی و خاله و عمههای خوب و شاید خوششانسی هستند که بچههای برادر و خواهرهایشان به آنها سر میزنند: «با اینکه پسرها نیستند، ولی تنهای تنها نشدهایم. با برادرزادهها و خواهرزادههایمان زیاد رفت و آمد داریم و چند وقت یکبار همدیگر را میبینیم؛ اگر هم نبینیم تلفن هست.»
توان نداریم
«دیگر کشش نداریم.» این را مسنترین فرد جمع که 69 سالش است میگوید. آقارسول با اینکه ماشاءا... خوب سرپا است اما از بدندردش میگوید: «یک روز یا دو روز در هفته من برای آوردن نوهام از مدرسه میروم و آن روز را حسابی با هم بازی میکنیم و او را در این پارکها و شهربازیها میگردانم و آخر شب به خانهشان برمیگردانم. دیگر آخر شب با درد پا و کمر، خوابم میبرد. راستش را بخواهید بدن ما دیگر جوابگوی کار زیاد نیست و اگر کمی بیشتر از حد معمول از آن کار بکشیم، فردای آن روز را باید کامل استراحت کنیم تا دوباره حالمان جا بیاید.» آقارسول میگوید: «برای همین خیلی نمیتوانیم میزبان جمعهای بزرگ بچهها و فامیل باشیم. ما دیگر مهمانیهایمان را دادهایم؛ شاید همین هم باعث شده است که بچهها مراعات حال و روز من و مادرشان را بکنند و کمتر مهمانیهای سنگین برگزار کنیم؛ البته زیاد همدیگر را میبینیمها.» میخندد و ادامه میدهد: «حالا دیگر بیشتر ما به خانه بچهها میرویم تا اینکه آنها بیایند.»
حوصله از دست رفته
آقای مرتضایی اما از بیحوصلگیهایش برایمان میگوید، بیحوصلگیهایی که اقتضای سنشان است و بعد از گذراندن روزهای شلوغ و پرکار و پر از دغدغه، یک آرامش و بیخیالی، حق طبیعیشان به نظر میرسد: «نه اینکه حوصله نداشته باشم، اما دلم سکوت و آرامش میخواهد و خیلی حال و حوصله شلوغی ندارم.»
بچههایم که خدا خیرشان بدهد؛ خیلی به ما سر میزنند و هوایمان را دارند اما مثلا اصرار میکنند که ما امشب میآییم دنبالتان که شام برویم بیرون. خب من نمیروم؛ ترجیح میدهم در خانه یک غذای سبک بخورم و بعدش بخوابم.»
میگوییم خب دلشان را نشکنید. آنها میخواهند شما سرحال باشید. ضمن اینکه با شما به آنها خوش میگذرد. «میدانم؛ همه اینها را میدانم اما بیشتر دوست دارم آنها به خانهمان بیایند و هم را ببینیم و دور هم چیزی بخوریم اما خودشان بروند بیرون خوش بگذرانند. بد میگویم؟»
آرزوی جیب پر و دل آرام
با اینکه قرارمان بود خیلی حرف از مسائل مالی نزنیم و بیشتر درباره خانواده حرف بزنیم اما خب واقعیت این است که نشد.
انگار جزئی جدانشدنی است که همه راهها به آن ختم میشود. اما چیزی که ما فهمیدیم این بود آدمهایی که ما با آنها روبهرو بودیم، همهشان از زندگیشان راضی بودند؛ یکی کمتر و یکی بیشتر، یکی خندهروتر و بشاشتر و یکی کمی غرغرتر. اما همهشان در کنار خانواده و فرزندانشان روزهای خوبی را میگذرانند.
البته ما هم از کسانی که عصرهای تابستانشان را در پارک و با همسن و سالهایشان میگذرانند توقعی جز این نداشتیم. به قول آقای صلاحی: «به نظر من، ما دیگر تلاشهایمان را کردهایم و الان دیگر وقت استراحت است. با حقوقهای بازنشستگی که ما داریم، کمی گذران زندگی سخت شده است اما میگذرد دیگر.
اما خب خیلی از آشنایان من هستند که رفتهاند و در جایی مشغول شدهاند تا بتوانند درآمد بیشتری داشته باشند؛ برای گذراندن همین مهمانیها و دورهمیها که شما میگویید. این چیزها جیب پر و دل آرام میخواهد که انشاءا... همه داشته باشند.»
نرگس خانعلیزاده
جامعه
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک نماینده مجلس:
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»:
گفتوگوی «جامجم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر
یک کارشناس مسائل سیاسی در گفتگو با جام جم آنلاین: